بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روباهی به نام پکس | طاقچه
تصویر جلد کتاب روباهی به نام پکس

بریده‌هایی از کتاب روباهی به نام پکس

امتیاز:
۴.۵از ۷۳ رأی
۴٫۵
(۷۳)
انگار یک قسمت مهم از وجودش، گم شده بود.
𝘙𝘖𝘡𝘈
«نه. نمی‌خوام بمونی. همیشه درِ ایوان رو برات باز می‌ذارم، ولی تو باید بری.»
ن. عادل
پکس با سرعت برگشت. ناله کرد، و اشک‌های پیتر را لیسید.
ن. عادل
با خودش فکر کرد که توی این هفته، چندتا بچه از خواب بیدار شده بودند و از آن روز به بعد دیگر زندگیشان مثل قبل نبود؛ پدر یا مادرشان به جنگ رفته بودند و شاید هیچ‌وقت به خانه برنمی‌گشتند؛ البته این دردناک‌ترین اتفاق بود. اما اتفاق‌های کوچک‌تر چطور؟ چندتا کودک بودند که چند ماه یک بار برادر و خواهرشان را می‌دیدند؟ چندتا دوست باید از هم خداحافظی می‌کردند؟ چندتا کودک گرسنه مانده بودند؟ چند نفر باید خانهٔ خود را ترک می‌کردند؟ چند حیوان خانگی باید رها می‌شدند تا از خودشان محافظت کنند؟ چرا کسی این چیزها را به حساب نمی‌آورد؟ وُولا گفته بود: «مردم باید بدونن که برای جنگ باید چه بهایی بپردازن و چه چیزهایی رو از دست بدن.» ولی مگر همین‌ها هم، بهای جنگ نبودند؟
المپیان؟:)
پکس از خواب پرید
ن. عادل
حتی وقتی حقیقت جلوی روته، می‌تونه دیدنش خیلی سخت باشه. همین‌طور وقتی حقیقت دربارهٔ خودته، اگه نخوای بدونی، حاضری هر کاری بکنی که قایمش کنی
vania
پکس با سرعت سمت بوته‌ها دوید. بعد چرخید تا پسر را نگاه کند.
ن. عادل
«نه. نمی‌خوام بمونی. همیشه درِ ایوان رو برات باز می‌ذارم، ولی تو باید بری.»
ن. عادل
«نه. نمی‌خوام بمونی. همیشه درِ ایوان رو برات باز می‌ذارم، ولی تو باید بری.
ن. عادل
[] ‫ Bristle به معنای حالت تهاجمی است. نویسنده این نام را به این دلیل به روباه ماده داده که مدام حالت تهاجمی دارد. [] ‫ Runt به معنای تنبل و دست و پا چلفتی. نویسنده در اینجا نامی که خواهرش او را صدا می‌زند به او داده است. [] از آنجا که در انگلیسی «Fox» به معنی روباه است، پیتر «Pax» را شبیه روباه می‌داند.
المپیان؟:)
خودم رو فراموش کرده بودم.
vania
وُولا نشست و ادامه داد: «اینجا هر چیزی که نیاز داشته باشم هست. به غیر از این آرامش هم دارم.» پیتر پرسید: «برای اینکه اینجا خیلی ساکته؟» وُولا جواب داد: «نه. چون دقیقاً جایی هستم که باید باشم و کاری رو انجام می‌دم که قراره انجام بدم... آرامش یعنی این! حالا غذاتو بخور.»
المپیان؟:)
یه سری وسایل هم برات گرفتم.
ن. عادل
پکس سمت روباه پیر برگشت. بله این کارها رو می‌کنن. البته صاحبم نه، هیچ‌وقت! اما پدرش چرا. روباه پیر انگار با شنیدن این حرف پکس پیرتر شد. به سختی روی پاهای عقبی‌اش برخاست. یعنی آدم‌ها هنوز هم بی‌تفاوتن؟ اونجایی که من زندگی می‌کردم، بی‌تفاوت بودن. پکس تعجب کرد. بی‌تفاوت؟ زمین رو شخم می‌زدن و بدون اطلاع، موش‌ها رو می‌کشتن. روی رودخونه سد می‌ساختن و باعث مرگ ماهی‌ها می‌شدن... حالا هنوز هم بی‌تفاوت هستن؟ پکس یادش آمد، یک بار پدر پیتر می‌خواست درختی را قطع کند. اما پیتر از درخت بالا رفته بود تا آشیانهٔ یک پرنده را پایین بیاورد و روی درخت دیگری بگذارد.
ن. عادل
پیتر دوباره گفت: «برو!»
ن. عادل
پیتر نمی‌خواست گریه کند، بنابراین پلک‌هایش را محکم بست و گفت: «من عصبانی نیستم. فقط مسئله اینه که من هیچ‌کدوم از این اتفاقات رو انتخاب نکردم. من انتخاب نکردم که جنگ اتفاق بیفته. من انتخاب نکردم که پدرم بره تو ارتش. من انتخاب نکردم که خونه‌ام رو ترک کنم. من انتخاب نکردم که به خونهٔ پدربزرگم برم. حتی رها کردن حیوونی که پنج سال ازش مراقبت کردم هم انتخاب من نبود.» وُولا جواب داد: «تو یه بچه‌ای. انتخاب‌های زیادی نداری. اگه منم جای تو بودم، عصبانی می‌شدم. رسماً عصبانی می‌شدم.»
المپیان؟:)
پیتر، راه زیادی آمده بود...
ن. عادل
«اگر یک نِی در جهت جریان آب قرار گرفته باشد، آب از درون آن عبور خواهد کرد، اما اگر عمود بر جریان آب قرار بگیرد، نه! معنی این چیه؟» وُولا جواب داد: «یعنی در جهت جریان آب قرار بگیر، پسر.»
المپیان؟:)
پدرت هم همون مدرسه می‌رفت و پیاده می‌رفت
ن. عادل
احساسات، همه‌شون خطرناک هستن. عشق، امید، ...! امید! فکر می‌کنی چون خطرناک هستن می‌تونی ازشون فرار کنی؟ نه، نمی‌تونی از هیچ‌کدومشون فرار کنی. همهٔ ما یه دیو، توی وجودمون داریم به اسم خشم. ولی اتفاقاً اون می‌تونه بهمون کمک کنه؛ خیلی وقتا اگه از چیزهای بد خشمگین بشی، چیزهای خوب به وجود میاد. می‌شه با خشم، چیزهای غیرعادلانه رو به عادلانه تبدیل کرد. اما اول باید بفهمیم که چطوری درست فکر کنیم.
vania
اگر توپ داخل حصار می‌افتاد، مسئولیت آن با او بود، اگر توپ بیرون حصار می‌افتاد، به او ارتباطی نداشت؛ واضح و ساده. پیتر با خودش فکر کرد، کاش زندگی در خارج از زمین بازی هم یک حصار بلند و واضح داشت تا وظایفش را به راحتی معین می‌کرد.
Elham jannesari
پیتر می‌خواست بگوید که همهٔ این اتفاقات هم تقصیر پدرش بوده است، اما به سختی خودش را آرام کرد و حرفی نزد. او عصبانی نبود. فقط طاقتش تمام شده بود. شاید هر کس جای او بود همین‌طوری می‌شد. چیزی نمانده بود بزند زیر گریه... با خودش فکر کرد این چند وقت اخیر چرا این‌طوری شده است؟ بعد با دست‌های مشت‌کرده جلوی چشم‌هایش را گرفت.
المپیان؟:)
«ممنون. پیاده یا با اتوبوس؟»
ن. عادل
ببین شرایط چطوریه و با شرایطت کنار بیا
vania
وقتی بوی عسل به مشامت خورد، فرار کن! چون باید یه خرس همون اطراف باشه...
vania
پیتر همیشه احساس می‌کرد نگرانی‌اش مثل یک مار در کمین است تا از ستون فقراتش بالا برود و هیس‌هیس‌کنان مثل همیشه به او طعنه بزند: «تو جایی هستی که نباید باشی. اتفاق بدی میفته، چون تو جایی هستی که نباید باشی.»
Elham jannesari
مشت‌هایش را از هم باز کرد و ده بار نفس عمیق کشید و مثل همیشه عصبانیتش را قورت داد... نمی‌خواست مثل پدرش بشود؛ همیشه عصبانی و خشمگین؛ عصبانیتی که هر لحظه ممکن بود بیرون بریزد و به هر کس که سر راهش بود آسیب بزند.
المپیان؟:)
وُولا نشست و ادامه داد: «اینجا هر چیزی که نیاز داشته باشم هست. به غیر از این آرامش هم دارم.» پیتر پرسید: «برای اینکه اینجا خیلی ساکته؟» وُولا جواب داد: «نه. چون دقیقاً جایی هستم که باید باشم و کاری رو انجام می‌دم که قراره انجام بدم... آرامش یعنی این! حالا غذاتو بخور.»
Elham jannesari
جنگ را مثل یک بیماری می‌دانست
vania
داشتن کسی که بتوانی روی صداقتش حساب کنی، چیز با ارزشی است
vania

حجم

۶۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۶۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان