بریدههایی از کتاب دختر خاکستر و هیولای زغالی
۴٫۴
(۲۹)
«شهامت یعنی اینکه بترسی اما مستقیم باهاش روبهرو بشی.»
Book
«مگه زشتتر از این هم داریم که اجازه بدی چیزی رو باور کنی که میدونی حقیقت نداره؟»
Book
چون میخندم و خوشحالم
به خیالشان آسیبی به من نزدهاند
Book
ما با نجات دادن بقیه نجات پیدا میکنیم.»
Bi-Eb
کل عمرم مردم جوری باهام رفتار کردن که انگار هیچی نبودم؛ فقط به خاطر قیافهم. شاید مشکل همین باشه. اگه همهمون بتونیم به ظاهر بقیه اهمیت ندیم، اونوقت میتونیم بفهمیم که واقعاً چه شکلی هستن.»
B.A.H.A.R
«فکر کنم میخواست من رو نجات بده.»
«با دادن کیف به تو؟»
توبی گفت: «نه، خنگول. با دادن یه هدف به من. از اون لحظه به بعد، من باید زنده میموندم، مهم نبود اوضاع چهقدر بد میشد، چون اگه میمردم، اونوقت کسی نبود حواسش به نَن اسپارو باشه.» به آسمان نگاه کرد. هوا آنقدری صاف بود که نور ضعیف مهتاب دیده شود. «همیشه اینطوریه دیگه، نه؟ ما با نجات دادن بقیه نجات پیدا میکنیم.»
B.A.H.A.R
ترجیح میداد یک علف هرز باشد تا یک گل احمق.
B.A.H.A.R
«همیشه اینطوریه دیگه، نه؟ ما با نجات دادن بقیه نجات پیدا میکنیم.»
Book
زنده موندن کافی نیست. تو باید یه کاری بکنی. به یه هدف احتیاج داری.
Book
«چرا وقتی میخوام بخوابم، نمیتونم؟ اما وقتی میخوام بیدار بمونم، خوابم میگیره.»
Book
«ما با نجات دادن بقیه، نجات پیدا میکنیم.»
ヅ𝕊𝕦𝕟𝕤𝕙𝕚𝕟𝕖
«شهامت یعنی اینکه بترسی اما مستقیم باهاش روبهرو بشی.»
me
دنیای واقعی معجزهای تحویل آدم نمیداد.
نه خبری از «روزی روزگاری» بود و نه خبری از «به خوبی و خوشی تا آخر عمرشان زندگی کردند.»
B.A.H.A.R
بعضیها خیلی خوب بلدن چشمشون رو ببندن روی چیزهایی که نمیخوان ببینن.
Book
گفت: «توی این فکرم که بهتر نیست خودم، خودم رو درست کنم؟»
B.A.H.A.R
راستش نَن تا حالا هدیهای نگرفته بود، اما به خیالش اگر هدیهای میگرفت، دوست داشت تنهایی بازش کند، بدون اینکه کسی از بالای شانهاش او را نگاه کند تا مطمئن شود که او لبخند میزند یا درست تشکر میکند یا نه.
B.A.H.A.R
«کی گفته من هیچوقت نمیترسم؟ معلومه که منم میترسم. بدون ترس، شهامت هم معنی نداره، همونطور که اگه سایهای نباشه، پرتوی نوری هم در کار نیست.» انگار هوشیارتر شده بود. «بعضی چیزها ترسناکن و آدم باید احمق باشه که از اونها نترسه.»
LiLion
پسربچه به او خیره شد. چانهٔ کوچکش میلرزید. «اگه کسی همراه آدم نباشه، دیدن همه چی چه فایدهای داره؟»
نَن جوابی برای این سؤال نداشت
breeze
«نمیخوام بهت بگم کار آسونیه یا نباید بترسی، اما ترسیدن کل قضیه نیست. بالا رفتن ما یه دلیل دیگه هم داره؛ دلیلی که به کل اون خطرها میارزه.
me
«بهترین راه برای ایجاد علاقه به خوندن، خوندن چیزیه که دوستش داری... حتی اگه سخت باشه.»
me
«همیشه کسی رو که میپذیره چیزی رو نمیدونه، تحسین میکنم. بیشتر آدمها لبخند میزنن و سر تکون میدن و وانمود میکنن همه چی رو میدونن، چون میترسن دستشون رو بشه، اما اون آدمها فقط به نادانی خودشون مهر تأیید میزنن.»
me
«جدی؟» چشمهای چارلی گرد شد. «چه باحال!» خم شد روی کاغذ و کنارهٔ کلهاش را گذاشت روی آن.
نَن پرسید: «چی کار داری میکنی؟»
چارلی گفت: «هیس. میخوام صدای آآآآهش رو بشنوم.»
نَن سعی کرد توضیح بدهد. «حرف که از خودش صدا در نمیآره. فقط چشمت که بهش میخوره صداش توی گوشت میپیچه. کلمهها توی وجود خودت شکل میگیرن.»
B.A.H.A.R
«فکر کنم میخواست من رو نجات بده.»
«با دادن کیف به تو؟»
توبی گفت: «نه، خنگول. با دادن یه هدف به من. از اون لحظه به بعد، من باید زنده میموندم، مهم نبود اوضاع چهقدر بد میشد، چون اگه میمردم، اونوقت کسی نبود حواسش به نَن اسپارو باشه.» به آسمان نگاه کرد. هوا آنقدری صاف بود که نور ضعیف مهتاب دیده شود. «همیشه اینطوریه دیگه، نه؟ ما با نجات دادن بقیه نجات پیدا میکنیم.»
B.A.H.A.R
زندگی کردن تو فقر یه چیزه، اما زندگی کردن تو نادانی یه چیز دیگه... قلبم رو به درد میآره
B.A.H.A.R
نباید به بقیه تکیه کنی تا از تو در مقابل دنیا محافظت کنن. چون یه روزی میرسه که به جز خودت کس دیگهای نیست.
Book
«هر چیز فصلی دارد و هر هدف، زمانی...»
Book
آهنگ دربارهٔ اینه که باید گذشتهها رو به یاد بیاریم یا نه.»
نَن گفت: «معلومه که باید به یاد بیاریم. اتفاقهایی که برامون میافته شخصیت ما رو شکل میده.»
me
«اون سوار شجاع خودِ تویی و تویی که میتونی با اونها بجنگی.»
me
«همهٔ هیولاها که ترسناک نیستن.
𝐑𝐎𝐒𝐄
«همیشه کسی رو که میپذیره چیزی رو نمیدونه، تحسین میکنم. بیشتر آدمها لبخند میزنن و سر تکون میدن و وانمود میکنن همه چی رو میدونن، چون میترسن دستشون رو بشه، اما اون آدمها فقط به نادانی خودشون مهر تأیید میزنن.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
حجم
۲۴۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۲۴۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان