هیچکس تا ابد در سن بیست و دو سالگی نمیماند. آدم بزرگ میشود و همه چیز تغییر میکند.
n re
شاید این یه جور قدرت باشه که بتونی وانمود کنی از کسی نرنجیدی.
n re
تا به حال اینقدر خوشحال نبوده است که الان هست. میخواهد این لحظه را نگه دارد و برای همیشه به خاطر بسپارد.
n re
«همیشه آسون نیست، باید محکم باشی و روزهای سخت رو پشت سر بذاری.»
n re
تقریبآ هر کاری از آدمها برمیآید.
n re
«بر اساس تجربهٔ من، مردم همیشه در حال دروغ گفتن هستند.»
n re
آن روزها فقط عشق را میشناخت؛ اما حالا هیچ کس و هیچ چیز را نمیشناسد.
n re
اگر اخلاق زیر پا گذاشته شود و آسیب رساندن به دیگران مهم نباشد، خیلی راحتتر میشود پولدار شد.
n re
فکر میکند زندگی برای پولدارها چقدر آسانتر است.
n re
این لحظهٔ حساسی بود که بازگشتی نداشت.
n re
وانمود کردن به اینکه حالش خوب است، برایش خستهکننده شده.
n re
ترس و اندوه مغز او را از کار انداخته است.
n re
برای هر چیزی دلیلی هست،
n re
زیرا آنچه راسبک در طول سالها کار آموخته این است که تقریبآ هر کاری از آدمها برمیآید.
Sky_Blue