بریدههایی از کتاب پشت سرت را نگاه کن
۴٫۰
(۲۶)
اماوقتی کلمات میتونن مثل چاقوی جراحی، درون انسان رو بشکافن، چه نیازی به مشت زدن هست؟ زخمهای جسمی خوب میشن، نه؟ اما وقتی اعتماد به نفس و عزت نفست به هیچ بدل بشه، خیلی زمان میبره تا مداوا بشه.
n re
شما به زندگی مردم نگاه میکنین و فکر میکنین چه شغل عالیای دارن، چه ازدواج خوبی کردن و چهقدر خوشحالن اما شما فقط چیزی رو میبینین که اونا میخوان. وقتی مردم ازتون میپرسن حالتون چهطوره، ناخودآگاه جواب میدین که خوبین، مگه نه؟ هیچکس نمیخواد به شکایتهای شما در مورد مسائل کوچیک و پیشپاافتاده زندگیتون گوش کنه. پس از کجا میشه فهمید کسی راضیه یا راضی نیست؟
n re
آدمها خیلی چیزها را در لایههای زیرین وجود خود پنهان میکنند. هیچکس واقعآ کس دیگر را نمیشناسد ـــ مگر آن که با او زیر یک سقف زندگی کند.
n re
ضعیف، بله. من خیلی وقت است که ضعیف شدهام.
n re
میگوید: «آفرین دختر خوب.» و من دلم میخواهد فریاد بزنم.
من دختر خوب نیستم ـــ من یک زنم. زنی که حق انتخاب دارد. زنی که به هیچ وجه احمق نیست!
n re
هیچ کس کامل نیست، مگه نه؟»
n re
اصلا یک قاتل چه شکلی است؟ به نظر نمیرسد چنین کسی قصدش را روی پیشانیاش خالکوبی کرده باشد که بتوان او را به آسانی تشخیص داد. قاتلها به هر شکل و شمایلی میتوانند باشند.
n re
گاهی اوقات، اگه از فکر کردن در مورد مشکلی دست برداریم، جواب برامون روشن میشه.
n re
احمقم که فکر میکردم میتوانم کسی را که باور ندارد خودش اشتباه میکند، تغییر بدهم.
n re
اماوقتی کلمات میتونن مثل چاقوی جراحی، درون انسان رو بشکافن، چه نیازی به مشت زدن هست؟
AS4438
برای داشتن یک زندگی آرام، هر کاری میشد، انجام دادم.
n re
گاهی اوقات فقط ناچاریم با شرایط کنار بیاییم، مگر نه؟
n re
«این روزا کسی نمیخواد خودشو درگیر کنه.»
«ممکنه درست جلوی چشم کسی جنایت اتفاق بیفته اما اون سرشو بندازه پایین، رد بشه، بره.»
n re
من خانههایی را ترجیح میدهم که هویت داشته باشند ــ به سبک دوره خاصی ساخته شده باشند و پر از چوب و رنگهای گرم باشند.
n re
خبر مرگم نمیخواهم آرام باشم. میخواهم یکی حرفم را باور کند!
n re
چرا کسی در رابطهای که دو طرف میدانند، نادرست است، تا این حد پیش میرود؟ تا وقتی برای کسی این اتفاق نیفتد، متوجه نخواهد شد. آدم میتواند به راحتی خودش را گول بزند. ما در چنین مواردی همهچیز را در جایی که آزارمان ندهد، انباشته میکنیم؛ خودمان را متقاعد میکنیم و عذر و بهانه میآوریم.
مرز بین جنون و عشق بسیار ظریف است.
n re
«خیلی از آدمایی که کسی رو میکشن، زندگی عادی داشتن. خونواده داشتن و شغل خوب. رفتارشون درست مثل من و تو بوده. این به اون معنی نیست که دیوونه باشن.»
n re
من دختر خوب نیستم ـــ من یک زنم. زنی که حق انتخاب دارد. زنی که به هیچ وجه احمق نیست!
n re
گاهی اوقات، دلش میخواهد آن را به رویم بیاورد و از دلواپسیهایم علیه من استفاده کند.
n re
انرژیام ته کشیده است. خستهام. میخواهم صد سال بخوابم. یا این که بخوابم و هرگز بیدار نشوم.
n re
«حرفها و رفتار آدما از هر مشتی دردآورتره. زخما همیشه بیرونی نیستن، مگه نه؟»
n re
«من اصلا شجاع نیستم. به حد مرگ میترسم. همیشه همینطور ترسو بودم.»
n re
«انگار سالها داشتم وسط یه آتشفشان زندگی میکردم. انگار داشتم زیر گدازههای مذاب همیشگی یه آتشفشان دست و پا میزدم که هر لحظه ممکن بود منفجر بشه. حالا آتشفشان خاموشه اما زندگیم منفجر شده.»
n re
آدم وقتی خیلی دلش چیزی را میخواهد، راحتتر میتواند به خودش دروغ بگوید.
n re
آدم وقتی خیلی دلش چیزی را میخواهد، راحتتر میتواند به خودش دروغ بگوید.
AS4438
حجم
۲۵۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۵۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۷۲,۵۰۰
تومان