بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چشم سگ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چشم سگ

بریده‌هایی از کتاب چشم سگ

نویسنده:عالیه عطایی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۸از ۵۲ رأی
۳٫۸
(۵۲)
وقتی از شرایطی ناراضی می‌شوی که بهترش را دیده باشی
مسعود پایمرد
واقعیت، چشم‌های من و مادر است و سگِ احمدعلی. چشمِ سگ که دروغ نمی‌گوید.
به یاد خسرو
من از عشق چیز زیادی نمی‌فهمم اما نبودنش را می‌فهمم.
به یاد خسرو
اما ــ به قول لاله ــ آدم‌ها از انتخاب‌های درست‌شان شناخته می‌شوند.
Fatemeh Najjar
افغانستان در ایران بوده یا ایران در افغانستان بوده
Ameliya
دروغ هر چه بزرگ‌تر باشد باورپذیرتر است.
Ameliya
کافر صدساله چو بیند تو را سجده کند زود مسلمان شود
Mary gholami
وقتی از شرایطی ناراضی می‌شوی که بهترش را دیده باشی
سکوت
شهر برای هر کسی یک مفهومی دارد، برای ما چیزی بیش‌تر از مفهوم دارد. خانهٔ بیرجند به ما باورانده اگر خانه داشته باشیم همه‌چیز داریم. کشور داریم و فرهنگ و گذشته‌ای که لزوماً در خاک افغانستان نیست و ایرانی‌ها را هم خوش می‌آید. شهرها همیشه مال آدم‌ها نیست ولی آدم‌ها در شهرها گرفتار می‌شوند. اشتباه می‌کنم و این‌ها حرف‌های صدتایک‌غاز دربارهٔ بیرجند است. مهم‌ترین ویژگی بیرجند این است که ما در آن بزرگ شده‌ایم و لابد اگر در هر شهر دیگری بزرگ می‌شدیم آن‌جا شهرمان می‌شد. شهری که مالِ مانی نیست، مال خیلی از مردمِ دیگر هم نیست. من در آن خانه دارم وگرنه مال من هم نبود.
پردیس
در اولین شب تنهایی‌اش، فکر کرده بود ازدواج هرگز عادی نخواهد شد و لابد کسانی که از این ادعاها دارند، جورشان با هم جور نشده است. این فکر برای تازه‌عروس چنان اعجاب‌انگیز بود که شک نداشت پیش از او کسی نتوانسته به این فهم از عشق و زندگی مشترک برسد ـ
به یاد خسرو
آدم‌ها از انتخاب‌های درست‌شان شناخته می‌شوند.
Mary gholami
حمزه گفته بود نگینه اهلِ تاوان است، چیزی شبیهِ اهلِ هوا. اگر نخودی را در عالم جابه‌جا کند، روز آن‌قدر برمی‌آید تا نخود به جایش برگردد. این‌ها را برای تهدید گفته بود اما انگار راست بود. امیرحسین آمده بود تا نخودی را که نگینه در هرات جابه‌جا کرده بود برگردانَد سرجایش.
به یاد خسرو
من آن نی‌اَم که حلال از حرام نشناسم شراب با تو حلال است و آب بی‌تو حرام.
مسعود پایمرد
چشمش به تابلوِ اتوبان افتاد. افغان‌ها هم بعد از جنگِ با طالب‌ها اسمِ خیابان‌ها و میدان‌ها و اتوبان‌ها را از گل و شعر به شهدا تغییر دادند، اما مگر افغانستان چه‌قدر اتوبان و خیابان دارد؟ در برابر شهدایش هیچ. به نظرش می‌رسید این روزها در افغانستان کسی که بدون جنگ و مین و بمب انتحاری به مرگ طبیعی بمیرد، آدم مهم‌تری است از شهدا که هر روز هفتاد تا دویست نفر به تعدادشان اضافه می‌شد، همین حالی که او در تهران قدم می‌زد. این‌قدر شهید شدند که خوب است اسم زنده‌ها را روی میدان‌ها بگذارند...
m86
بعدِ مرگ مادرش دیگر کسی آن‌جا برایش مهم نبود. لابد این هم خاصیت آوارگی بود: یک جور رویین‌تنی در برابر آوارگیِ دیگران. خسرو خواسته بود که مفلوک نباشد و نبود.
فاطمه
در نظر ضیا جنگ بهانه بود: وقتی از شرایطی ناراضی می‌شوی که بهترش را دیده باشی؛ آن‌ها که در زندگی چیزی به‌جز جنگ ندیده بودند.
محمدحسین موسوی
چشمش به تابلوِ اتوبان افتاد. افغان‌ها هم بعد از جنگِ با طالب‌ها اسمِ خیابان‌ها و میدان‌ها و اتوبان‌ها را از گل و شعر به شهدا تغییر دادند، اما مگر افغانستان چه‌قدر اتوبان و خیابان دارد؟ در برابر شهدایش هیچ. به نظرش می‌رسید این روزها در افغانستان کسی که بدون جنگ و مین و بمب انتحاری به مرگ طبیعی بمیرد، آدم مهم‌تری است از شهدا که هر روز هفتاد تا دویست نفر به تعدادشان اضافه می‌شد، همین حالی که او در تهران قدم می‌زد. این‌قدر شهید شدند که خوب است اسم زنده‌ها را روی میدان‌ها بگذارند...
محمدحسین موسوی
«مرگ یعنی دوباره زنده شدن، بودن در جهان موازی، دنیای ارواح... عالم ماوراءالطبیعه... متوجه می‌شی؟ یادته تو اون فیلمه، طرف که مُرد، رفت یه جایی پُر از نور و همهٔ آدم‌هایی رو که دوست‌شون داشت دید؟ مرگ یعنی یه جای خوب و روشن...»
Fatemeh Najjar
. در نظر ضیا جنگ بهانه بود: وقتی از شرایطی ناراضی می‌شوی که بهترش را دیده باشی؛ آن‌ها که در زندگی چیزی به‌جز جنگ ندیده بودند.
محسن
خانمی نوشت می‌خواهند برای ستایش تولد بگیرند و کاش یکی برود و مار را از ضیا امانت بگیرد و بیاورد. ضیا برای اولین‌بار در این مدت سکوت کرد. مار به مهمانی دعوت شده بود و ضیا نه
محسن
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی.
محسن
افغان‌ها هم بعد از جنگِ با طالب‌ها اسمِ خیابان‌ها و میدان‌ها و اتوبان‌ها را از گل و شعر به شهدا تغییر دادند،
Mary gholami
وقتی از شرایطی ناراضی می‌شوی که بهترش را دیده باشی
khorasani
دیگر نمی‌فهمی چه کسی راست می‌گوید و چه کسی دروغ
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
دروغ هر چه بزرگ‌تر باشد باورپذیرتر است.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
در اولین قرارِ کافی‌شاپی به لاله قول داد ببردش هرات و سمرقند و بخارا اما نبردش. خسرو مردی نبود که زنش را در معرض خطر بگذارد. ایران امن بود. تا جایی که سن خسرو قد می‌داد همیشه امن بود. با این‌که هشت سال با عراق جنگیده بودند اما جنگ‌شان هم به نظر خسرو امن بود: لااقل می‌دانستند با چه کسی می‌جنگند و می‌دانستند باید از خودشان دفاع کنند. ایران هیچ‌وقت جایی نبود که یک نفر شبانه تصمیم بگیرد نصف مردم شهر را بفرستد هوا. مردم ایران ندیده بودند برای گردن گرفتن قتل و مرگ‌ومیر صد نفر، دویست نفر آدم هم بین آدم‌کُش‌ها رقابت باشد. لاله نمی‌توانست برود افغانستان، چون به ذهنش هم خطور نمی‌کرد که آن‌جا ممکن است هر کسی لحظه‌ای دیگر نباشد، جایی که گور داشتن باعث خوشحالی است. خسرو هیچ شباهتی بین ایران و افغانستان نمی‌دید، حتی بین جنگ‌های‌شان.
m86
رئیس شادان گفته بود مهمانان از رده‌بالاهای تهران‌اند ــ رده‌بالای تهران یعنی رده‌بالای ایران.
محمدحسین موسوی
خانوادهٔ مسلمان ضیااُف هنوز به عادتِ کهن رسم داشتند شب سوم بعد از زفاف، عروس را به مسجد ببرند تا داماد به خانهٔ پدری‌اش بست بنشیند و با خودش خلوت کند که زنش را برای یک عمر می‌خواهد یا نه. عروس هم می‌بایست آن شب در مسجد به اعتکاف و دعا باشد تا صبح، بعدِ نماز، شوهرش بیاید ردش. این رسم‌شان ربطی به اسلام نداشت ولی خانوادهٔ ضیااُف از همان اول سنگ را انداخته بودند که دخترِ دانشگاه‌رفته و ایران‌دیده را به این شرط می‌برند که رسوم‌شان را بپذیرد.
نسترن
ملالی که نمی‌دانست چه چیزی باید برایش جالب باشد، گفت «اگه گرسنه‌ای تو کیفم شکلات دارم.» چشم‌های فرهاد روی جمعیت می‌چرخید. گفت «نه، گرسنه‌م نیست. ما رو پاگشا هم نکرد و مُرد. مرگ چه کوفتیه ملالی؟» و دستش را از دست ملالی بیرون کشید و چند قدم دور شد. ملالی پشت‌سرش حرکت کرد. وقتی نزدیکش رسید، روی کمرش دست کشید تا چروکِ پیراهنش را صاف کند؛ «بابا خواست کمک کنه که معطل نشید. مامان گفت مزاحم نشیم و شب برگردیم خونه، من گفتم نه. نمی‌خوام دوباره تنها برگردم. این‌جا لااقل می‌بینمت. شاید بتونم کمکی بکنم، نه؟» «بابات همیشه داره به ما کمک می‌کنه. دستش درد نکنه.»
هستی عرب
تا جایی که من می‌فهمم، این‌که دلیلی برای اثبات فرضیه‌ای نیست خودش دلیلی برای ردش است و بالعکس؛ مثل عشق که وقتی حسش نمی‌کنی، یعنی یک روزی چیزی بوده که حس می‌کرده‌ای.
هستی عرب

حجم

۱۲۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۹ صفحه

حجم

۱۲۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۹ صفحه

قیمت:
۳۸,۵۰۰
۱۹,۲۵۰
۵۰%
تومان