بریدههایی از کتاب خانه ای روی گورها
۴٫۵
(۷۵)
«از گوشیها متنفر نیستم؛ از این متنفرم که توی تجربههای ما دخالت میکنن. این یه نمونهش: به فرض تو به یه تعطیلات معرکه میری، مثلاً به آبدرههای توی نروژ. خیلی از دوستهات بیشتر وقتشون رو میذارن پای عکس گرفتن و پست کردنشون توی شبکههای اجتماعی، بعد منتظر لایکها و کامنتها میشن. در واقع اصلاً اون لحظه رو تجربه نمیکنن. همینطور زیبایی رو. همهچی رو.»
بهار
مامان زل میزند توی چشمهایم. «تسا، فردا میخوای کلاس هفتم رو توی مدرسهٔ جدیدت شروع کنی. فکر نمیکنی لازمه وسایل بیشتری بیرون بیاری؟ و کمکم مستقر بشی؟» دستبهسینه میشود.
علاقهای به زندگی در این خانه ندارم. تاریک است. بوی آدمهای پیر را میدهد و هر گوشهاش عنکبوت دارد. نه، ممنونم.
«میشم. فقط چند روز فرصت لازم دارم.» و همینطور به یک بلیت یکطرفه به خانه. دلم برای صدای موجها و بوی شور هوا تنگ شده. برای مارمولکها و ماسههایی که لای انگشتهای پایم میرفتند. برای ریچل.
ریچل مثل کرهٔ بادامزمینی میماند روی ژلهٔ من. خامهٔ ترش روی پیاز من. شکر توی شربت آبلیموی من. او بهترین دوست من است و من مجبور شدم ترکش کنم. کار اشتباهی است. خیلی خیلی اشتباه است.
دست میبرم سمت استخوان ترقوهام و با انگشتهایم گردنآویز نقرهای کوچک را میمالم. این گردنآویز الان تنها چیزی است که من را به او وصل میکند... تنها چیزی که در آن با هم سهیم هستیم. گردنآویز ریچل به جای زنجیر، چرم سیاه دارد و عکس من تویش است؛ وگرنه جفتشان شبیه هم هستند.
F.Shetabivash
آنها متفاوت هستند، پیچیدهاند. عیبی ندارد. همانطور که از نظر دوستهای جدیدم عیبی ندارد.
پیگیری
ما هنرمندیم. خالقان تقدیر خودمون!
luna
دقیقاً همان جایی است که همیشه بهش نیاز داشتیم اما نمیدانستیم وجود دارد.
...!
وقتی که فکر میکنند حواسم نیست.
...!
پیدا کنید دوست جدید
ولی حواستون باشه
دوستهای قدیمیتون رو
همیشه یادتون باشه
دوست جدید مثل نقره
اگرچه قیمتش بالاست
اما فراموش نکنید
دوست قدیمی از طلاست
میخوام که دوست تو باشم
همیشه مثل دایره
چون که خودت خوب میدونی
دایره پایان نداره
شقایق
هنر ملایم است، رنگ دارد و هاشور... فلزی و تیز نیست.
f.nik
«باشه. ببخشید.» میدوم تا بالای پلهها به آنها برسم و وقتی باد سردی مستقیم به صورتم میخورد، نفسم بند میآید.
«روحها!» جونا جیغ میزند. مامان هم با شنیدن صدای او جیغ میزند و سی سانتیمتری میپرد هوا.
پیگیری
رنگهای آبی و ارغوانی دوباره پای تختم افتادهاند. فقط این بار آن دفتر طراحیام که گذاشته بودمش سر جایش هم کنار آنهاست.
و باز است...
پیگیری
اما واقعاً ارزشش رو داره
...!
مامان یک بار بهم گفت که توی هر چیزی یک داستان میبیند. یک قلعهٔ شنی کج زیر جزرومد شدید ممکن است افتضاح به نظر برسد، اما امکان دارد کسی که آن را ساخته در آینده یک معمار شود. قطرهٔ بهجاماندهای از یک ستارهٔ دریایی که توی شنها برق میزند ممکن است بیضرر باشد، اما امکان دارد از یک شیشه سم خطرناکتر باشد. یک رنگینکمان ممکن است درخشانترین رنگینکمانی باشد که تا حالا دیدهای، اما امکان دارد ناشی از یک توفان باشد.
شقایق
یعنی مامان و بابا نمیتوانند بفهمند؟
itbdiana
ریچل مثل کرهٔ بادامزمینی میماند روی ژلهٔ من. خامهٔ ترش روی پیاز من. شکر توی شربت آبلیموی من. او بهترین دوست من است
Aidasa
میمیرم اگر یک دوست جدید پیدا کند و آنها بدون من با هم کارهایی را انجام بدهند که قرار بود ما با هم بکنیم. کم کم دارم میفهمم که اشتباه میکردم.
همچنان که کلمات توی کارتپستال ریچل را میبینم، لبخند میزنم. هنوز هم نمیخواهم کسی را جایگزینم کند، اما کم کم متوجه میشوم که ممکن نیست چنین اتفاقی بیفتد. تو نمیتوانی آدمها را جایگزین کنی. مهم نیست چقدر به اندرو، ریچی و نینا علاقهمند شدهام، آنها هیچوقت جای ریچل را نمیگیرند.
بهار
انگار خورشید میآمد دنبالت تا روی شانههایت را ببوسد و موهایت را روشن کند.
f.nik
گریهای که نصفهشب من را بیدار کرد آنقدر طولانی بود که به خودم آمدم و دیدم انگشتهای پایم از ته لحاف کوچکی که انداخته بودم رویم بیرون آمده، چون هنوز ملافههای خودم را از توی کارتن درنیاوردهام. انگشتهای پایم سرد بودند. یخِ یخ. همینطور چیزهای دیگر. صاف نشستم تا لحاف را دوباره روی پاهایم بیندازم و کاملاً مطمئنم که میتوانستم بخار نفسهایم را ببینم. بخار نفسهایم!
پیگیری
سلام ریچل
امروز اولین روز مدرسهام است اما بدجوری دلم میخواهد خانه بمانم. راستش، حرفم را پس میگیرم. دلم نمیخواهد خانه بمانم. اتفاقات عجیبی در اینجا میافتد. عجیب و ترسناک. سر و صدا و نورهای لرزان و نقاشیهایی روی دفتر طراحیام که من نکشیدهمشان. کاشکی اینجا بودی و بهم کمک میکردی که سر دربیاورم. راستی تمام مدت به مامان و بابا التماس میکنم که تلفن را وصل کنند چون خیلی دوست دارم کل ماجرا را برایت تعریف کنم. شاید کسپر است. هاهاها!
دلم برایت تنگ شده.
دوستت دارم
تسا
پینوشت: تو به ارواح اعتقاد داری؟ ارواح واقعی؟
M121
خوشگلترین مامانی است که دیدهام.
itbdiana
من هیچوقت شاگرد زرنگی نبودهام اما همیشه از پس درسهایم برمیآیم.
itbdiana
بعضی وقتها آدمها به خودشان اجازه نمیدهند که از دردسر خارج شوند و تو باید این کار را برایشان انجام بدهی.
Hana
ممکن نیست چنین اتفاقی بیفتد. تو نمیتوانی آدمها را جایگزین کنی
luna
گلویم از بیم اشک فشرده میشود و سرم را تکان میدهم، به این امید که شاید خاطرات برای همیشه از سرم بیرون بروند. دستکم آن موقع اینقدر باعث آزارم نمیشوند.
Galadriel
سایهها در تاریکیِ جلوی ما میرقصند.
یـ★ـونا
ته دلم میدانم که تقصیر او نیست. تقصیر هیچکس نیست.
یـ★ـونا
هنر ملایم است، رنگ دارد و هاشور... فلزی و تیز نیست.
یـ★ـونا
این خانه به من نگاه میکند. منتظر است که با گوشههای تارعنکبوتیاش و کمدهای جیرجیریاش من را ببلعد.
یـ★ـونا
دست خودم نیست؛ به آنها نیاز دارم.
یـ★ـونا
علاقهای به زندگی در این خانه ندارم. تاریک است. بوی آدمهای پیر را میدهد و هر گوشهاش عنکبوت دارد. نه، ممنونم.
یـ★ـونا
ممکن است دلم برای فلوریدا و خیلی چیزها تنگ شود، اما دلم نمیخواهد آنها احساس بدی داشته باشند. زندگی همین است، حداقل روی برچسبهای سپر ماشینها که اینطور نوشته شده.
گربه سیاه ^・ェ・^
حجم
۱۹۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۱۹۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۸۷,۰۰۰
تومان