بَکس فریزبی را انداخت برای آندرس. آندرس انداخت برای پِپِر. پِپِر هم برای الیوت.
نزدیک بود فریزبی از دست الیوت بیفتد. آن را به ویلا داد. ویلا هم انداخت برای ماریگُلد. ماریگُلد هم برای سباستین و سباستین انداختش زمین. او همیشه میانداختش.
بلند گفت: «دست خودم نیست! امواج صوتیش خیلی نور داره!»
نُری یخدربهشتش را نوشید و دوستانش را نگاه کرد.
شک داشت که دیگر بخواهد برای معمولی بودن تمرین کند. شک داشت که دیگر بخواهد برگردد خانه پیش پدر.
یعنی این کار تسلیمشدن بود؟
یا فقط راه متفاوتی را انتخاب کرده بود؟
الینُر باکسوود هورِس با خودش گفت: «شاید دوست دارم وارونه بمونم.»
F.Shetabivash
الیوت، با آن موهای پرپشتش، سرش را به طرف پسری چند متر آن طرفتر کج کرد. پسر در هوا شناور بود. پسر پوستی قهوهای داشت و نُری حدس زد اهل امریکای لاتین باشد.
a raven from night
هر قدر نُری بیشتر میرفت، بیشتر گم میشد.
a raven from night
صبح روز بعد، نُری توی خانهای خالی بیدار شد. یک لحظه طول کشید تا یادش بیاید کجاست. وقتی یادش آمد، قلبش هم مثل خانه خالی شد.
سعی کرد به نیمهٔ پر لیوان نگاه کند؛ هاوتورن نبود که مجبورش کند پیراهن دخترانه تنش کند یا موهایش را ببافد. این، یعنی اینکه میتوانست هر لباسی دلش میخواست بپوشد.
a raven from night
بعضی دروغها از حقیقت هم بهترند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
باید بعضیوقتها دربارهٔ بعضیچیزها حرف بزنی
𝐑𝐎𝐒𝐄
نُری میخواست بپرسد: «یعنی کوتاهترین راه، بهترین راهه؟» اما نپرسید
Anahid