شعار بدهم و بروم روی پشت بام عربده بکشم و زنده باد و مرده باد بگویم، اینها توی سیستم فکری من نبود و نیست.
AbolFazL
وقتی حرف میزند آدم، با کمال تأسف، خواننده ایرانی جوری بار آمده که فکر میکند این حرفها را از روی حُب و بُغض میزند آدم. اصلاً حُب و بُغضی وجود ندارد اینجا.
AbolFazL
همه پولهایی که به دلار میگرفتم به صرفم بود و تو بازار آزاد میفروختم؛ چون دلار سه تومان بود. اگر دلار را در بازار آزاد میتوانستم بفروشم، دلاری بیست تومان بود. خُب، طبیعی است که آن بهتر بود. بیست تومان هم بیشتر. بیست و چهار تومان هم من دلار فروختم
Mohammad Hossein gholizade
دیدم افکارم تطبیق میکند با حرفهایی که اینها میگویند و میزنند. رفتم توی حزب کار کردم. خیلی هم کار کردم. به کسی هم مربوط نیست که این کارها را کردم یا نکردم.
AbolFazL
چون برای حساب بازکردن باید در محل باشی که حساب باز کنی؛ در نتیجه قرار شد که من بگویم پولها را بگذارید به حساب یک آشنای دیگر، به حساب جو مازندی. هیچی دیگر. پولها به حساب او میرفت. ده هزار و هفتصد دلار پیشش جمع شد و مازندی یکمرتبه همه را خورد و نداد به من. آره، حسودیش شد که قصه دیگری دارد.
Mohammad Hossein gholizade
گیر هم آوردم که زاهدی میخواست تماشا بکند، دادم به سپهبد زاهدی، که خیلی هم به من محبت داشت. وقتی فهمید که من پسر پدرم هستم، چون رفیق خیلی نزدیک پدرم بود، خیلی به من محبت کرد و این محبتش به من سبب حسودی یارو شد، مازندی. با هم رفته بودیم و برای همین هم پولهای مرا خورد. آنوقت هم ده هزار و هفتصد دلار در سال ۱۹۵۳ خیلی پول بود. وقتی زاهدی من را بغل کرد که تو پسر تقی هستی، و ها ها ها! و این را مازندی دیده بود و دیده بود که مصدق هم به من محبت کرده، او هم به خاطر پدرم بود دیگر. آره حسودیش شد.
Mohammad Hossein gholizade