بریدههایی از کتاب پسری با ۳۵ کیلو امید
۴٫۴
(۷۷)
دیگر داشتم میفهمیدم اصطلاح «فیوز پراندن» یعنی چه.
دقیقاً همین بود. فیوز پرانده بودم. چیزی در وجودم خاموش شده بود و دیگر هیچچیز برایم مهم نبود.
دیگر هیچ کاری نمیکردم. دیگر فکری نداشتم، یا علاقهای به چیزی.
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
اگر از شما بپرسم: «مدرسه رو دوست داری؟» سرتان را تکان میدهید و میگویید نه، معلومه که نه. فقط ممکن است پاچهخوارهای حرفهای بگویند بله؛ یا افرادی که آنقدر درسشان خوب است که هر روز صبح مدرسه رفتن برای ارزیابی تواناییها برایشان مثل تفریح است. وگرنه... چه کسی واقعاً مدرسه را دوست دارد؟ هیچکس. و چه کسی واقعاً از آن متنفر است؟ آنها هم تعدادشان زیاد نیست
....
نمیتوانم که بهخاطر همه چیز در زندگی ناراحت باشم؛ باید بعضی وقتها درمورد بعضی چیزها زد به در بیخیالی، وگرنه بیبرو برگرد خُل میشوم.
اطلس
نمیر. تو حق نداری بمیری. من هنوز خیلی کوچکم. دلم میخواد ببینی که باز هم دارم بزرگ میشم. میخوام باز بهم افتخار کنی. من هنوز اول راهم. بهت نیاز دارم. بعدش هم، اگه روزی ازدواج کنم، دوس دارم زن و بچهم رو ببینی. دلم میخواد بچههام بیان انبارت. دلم میخواد بوی تو رو حس کنن. دلم میخواد...»
..
صبحانه برایم مثل شکنجه است. راستش هیچچیز از گلویم پایین نمیرود، اما چون مادرم همیشه بالای سرم میایستد، چند نان سوخاری میخورم.
....
باید یه چیزی رو بهت بگم رفیق: غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره، و من، میشنوی؟، من آدمهای راحتطلب رو قبول ندارم، من آدمهایی که از همه چیز مینالن رو دوست ندارم. خوشحال باش لعنتی! هر کاری که برای خوشحال بودن لازمه بکن!»
nneeddaa
مدرسه دیگر زیاد حالم را بد نمیکرد چون دیگر احساس نمیکردم که به مدرسه میروم. حس میکردم دارم به یک جور باغوحش میروم که در آن دوهزار نوجوان را از صبح تا عصر نگه میدارند. مدام معذب بودم. از طرز حرف زدن بعضی از دانشآموزان با معلمها متعجب میشدم. تا حد ممکن از جایم تکان نمیخوردم. روزشماری میکردم.
K.P
غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره
mehrsa
من فکر میکنم در زندگی فقط نمرات نیستند که اهمیت دارند. فکر میکنم انگیزه هم مهم است. من میخواهم به گرانشام بیایم چون فکر میکنم در آنجا از هر جای دیگر خوشحالتر خواهم بود.
من خیلی چاق نیستم، وزن من ۳۵ کیلو امید است.
..
خوشحال باش لعنتی! هر کاری که برای خوشحال بودن لازمه بکن!»
mehrsa
خود شما، مثلاً اگر از شما بپرسم: «مدرسه رو دوست داری؟» سرتان را تکان میدهید و میگویید نه، معلومه که نه. فقط ممکن است پاچهخوارهای حرفهای بگویند بله؛ یا افرادی که آنقدر درسشان خوب است که هر روز صبح مدرسه رفتن برای ارزیابی تواناییها برایشان مثل تفریح است. وگرنه... چه کسی واقعاً مدرسه را دوست دارد؟ هیچکس. و چه کسی واقعاً از آن متنفر است؟
mehrsa
اگر از شما بپرسم: «مدرسه رو دوست داری؟» سرتان را تکان میدهید و میگویید نه، معلومه که نه. فقط ممکن است پاچهخوارهای حرفهای بگویند بله؛ یا افرادی که آنقدر درسشان خوب است که هر روز صبح مدرسه رفتن برای ارزیابی تواناییها برایشان مثل تفریح است. وگرنه... چه کسی واقعاً مدرسه را دوست دارد؟ هیچکس. و چه کسی واقعاً از آن متنفر است؟ آنها هم تعدادشان زیاد نیست.
یك رهگذر
در دنیا از هیچچیز بیشتر از دستهایم و چیزهایی که دستهایم میتوانستند بسازند خوشم نمیآید.
Elham jannesari
باید یه چیزی رو بهت بگم رفیق: غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره،
کتاب ناب
تمام چیزی که از من میخواستند این بود که هر روز صبح باسن مبارک را روی صندلی بگذارم و پشت میز تحریر زندانی بمانم.
..
از مدرسه متنفرم.
بیشتر از هر چیزی توی این دنیا.
حتی از این هم بیشتر...
nazanin zahra
فکر میکنم بهخاطر آن نامهای که فرستاده بودم خیلی به چشم آمدم. اینجا همه میدانستند که من خنگم، اما این را هم میدانستند که میخواهم از این وضع خلاص شوم.
zee
همیشه! به پدر و مادرت میگفتم به تو اعتماد کنن. بهونههایی پیدا میکردم و تشویقت میکردم! باید یه چیزی رو بهت بگم رفیق: غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره، و من، میشنوی؟، من آدمهای راحتطلب رو قبول ندارم، من آدمهایی که از همه چیز مینالن رو دوست ندارم. خوشحال باش لعنتی! هر کاری که برای خوشحال بودن لازمه بکن!»
بر چرخ زمان
من فکر میکنم در زندگی فقط نمرات نیستند که اهمیت دارند. فکر میکنم انگیزه هم مهم است. من میخواهم به گرانشام بیایم چون فکر میکنم در آنجا از هر جای دیگر خوشحالتر خواهم بود.
من خیلی چاق نیستم، وزن من ۳۵ کیلو امید است.
Fateme Soltani
در را بستم و روی زمین نشستم. به خودم گفتم: «یا میری روی تختت و گریه میکنی، که حق داری گریه کنی چون زندگیت ارزشی نداره، خودت هم ارزشی نداری و میتونی همین الان بمیری بدون هیچ مشکلی؛ یا از روی زمین بلند میشی و یه چیزی درست میکنی.»
Farzane H
واقعاً از آن دوران چیز زیادی یادم نمیآید، اما به نظرم اوضاع خوب بود. بازی میکردم، کارتون خرس کوچولوی قهوهای را ده بار پشت سر هم میدیدم، نقاشی میکشیدم و با سگ مخملیام گرودودو، که عاشقش بودم، میلیاردها ماجرا میساختم. مادرم برایم تعریف کرده که ساعتها در اتاقم میماندم و وراجی میکردم و با خودم تنهایی حرف میزدم. بهخاطر همینهاست که میگویم آن زمانها خوشبخت بودم.
در آن دوره از زندگیام، همه را دوست داشتم و فکر میکردم همه همدیگر را دوست دارند. اما بعدها، وقتی سه سال و پنج ماهم شد، بووووووم! مهدکودک.
nazanin zahra
مدت خیلی زیادی بود که جلوی خودم را گرفته بودم تا گریه نکنم و به بعضی چیزها فکر نکنم... با این حال، پیش میآید دیگر، باید سر باز کند، همهٔ این لجنی که در پس کلهتان، آن پشتها قایم کردهاید... میدانستم اگر شروع کنم به گریه کردن، دیگر نمیتوانم جلویش را بگیرم و همهچیز همزمان به سراغم میآید
st
غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره
یك رهگذر
خوشحال باش لعنتی! هر کاری که برای خوشحال بودن لازمه بکن!
یك رهگذر
این آدم را بیشتر از هرکس دیگر دوست دارم و او حق ندارد بمیرد. هیچ وقت!
𝐑𝐎𝐒𝐄
نه. از اینکه نمیتوانستم به لئونم کمک کنم، عصبانی بودم. میتوانستم برایش کوهها را از جا بلند کنم، خودم را تکهتکه کنم و توی ماهیتابه سرخ بشوم. میتوانستم او را در آغوش بگیرم و به سینهام بفشارم و به همه جای دنیا ببرمش، برای نجات دادنش میتوانستم هر چیزی را تحمل کنم، اما خب، در حقیقت هیچ کاری نمیتوانستم بکنم. جز صبر.
F.Ch
من خیلی چاق نیستم، وزن من ۳۵ کیلو امید است.
F.Ch
اما خب، نمیتوانم که بهخاطر همه چیز در زندگی ناراحت باشم؛ باید بعضی وقتها درمورد بعضی چیزها زد به در بیخیالی، وگرنه بیبرو برگرد خُل میشوم.
سایه
غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره
phi.lo.bib.lic
صبحانه برایم مثل شکنجه است.
Fatemeh Karimian
حجم
۴۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۴۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان