بریدههایی از کتاب بیهوشی
۴٫۸
(۸۹)
حتی ساعت خراب هم روزی دو بار زمانِ درست را نشان میدهد.
chocolate
عشق فقط کور نیست. احمق هم هست.
chocolate
ناراحتی، همهٔ انرژی آدم را بیرون میکشد.
chocolate
انگار با چتر نجات وسط زندگی یک نفر دیگر فرود آمدهام. کسی که دقیقاً شبیه من است، ولی خودم نیست.
A.zainab
هیچ چیز اعصابخردکنتر از این نیست که بخواهی حقیقت را از زیر زبان کسی بیرون بکشی که نمیتوانی به او بگویی دقیقاً چه هدفی داری.
باران نویریان
مثل اینکه بهکل یادم رفته چه دانشآموز تنبلی بودهام، چون همهٔ معلمها از پیشرفت تحصیلیام شوکه شدهاند. وقتی مشقهایم را تحویل میدهم، بعضیهایشان میخواهند غش کنند.
حَـدیـثـهــ
چِیس آمبروزی که قبلاً بودم، هیچوقت نمیتوانست اینقدر حامی داشته باشد. مامان و بابا. جانی. شاید آرون و بِر که حتماً بدترین شاهدهای دنیا میشدند. شاید چندتا از همتیمیهای دیگرم، چون احساس اجبار میکردند. فقط همینها بودند که حاضر میشدند روی صندلیهای طرفدارانم بنشینند.
پشت سر خانوادهام از پلههای دادگاه پایین میآیم و با تمام وجود، هوای آزاد را به ریههایم میکشم.
چندتا از آدمهای دنیا میتوانند زندگیشان را از نو شروع کنند؟
سقوطکردن از پشتبام، بهترین اتفاقی است که تا حالا برایم افتاده.
ز.م
فراموشکردنِ گذشتهام به اندازهٔ کافی عجیب بود، ولی این عجیبتر است: هر چه بیشتر یادم میآید، کمتر خودم را میشناسم.
باران نویریان
«اتاقت از این پنجرههای زیر شیروونی داره. همیشه بازش میکنی و میخزی روی لبهٔ بوم. از وقتی که یادمه این کارو میکردی.»
«کسی هم بهم هشدار نمیداد که ممکنه گردنم بشکنه؟»
=o
وقتی که آن دختر دیوانه ماستبستنی را روی سَرم خالی کرد.
خندهدار است؛ وقتی ماجرا را برای مادرم تعریف کردم دلش برایم سوخت ولی خیلی غافلگیر نشد. انگار ما توی شهری زندگی میکنیم که مردمش همیشه با ظرف دِسِر در حال حمله به یکدیگر هستند.
=o
من بدترین اتفاق زندگیام را پشت سر گذاشتم. جوری آزارم دادند که مجبور شدم شهر را ترک کنم. ولی بیشترِ بچهها حتی شاخکهایشان هم تکان نخورد.
(:Ne´gar:)
چِیس هر روز چیزهای بیشتری به یاد میآورد. البته هنوز راه درازی دارد تا فراموشیاش کاملاً درمان شود. ولی هر از چندگاهی در راهروی مدرسه میبینمش که رنگش پریده و کاملاً شوکه شده و میفهمم چیز وحشتناکی از زندگی قبلیاش فهمیده. طفلک بیچاره. شاید یک روز به این موضوع عادت کند و دیگر اینقدر اذیت نشود. ولی بعید میدانم.
H . E
یک بار دیگر به خلاء سرک میکشم؛ به جایی که حافظهام باید آنجا باشد. مثل این است که دستت را توی جیبت فرو کنی تا چیزی را برداری که باید آنجا باشد، ولی نیست. با این تفاوت که چیزی که من دنبالش میگردم کلید یا گوشی نیست؛ کل زندگیام است.
کاربر ۱۵۸۲۹۰۵
خسارت وارده به پیانو بود که باعث شد هیئتمدیره آنقدر عصبانی شوند که پلیس خبر کنند. قاضی خرفت به چِیس، آرون و بِر حکم داد تا مدتی در خانهٔ سالمندان شهر خدمت کنند (بیچاره سالمندان).
=o
شک ندارم که تو قوی هستی. و احمق. ولی همه یه وقتایی احمق میشن. راهش اینه که نذاری چندتا حماقت باعث بشن کل بازی رو ببازی.
باران نویریان
وقتی به زندگی واقعی دسترسی داری، فیلمنامه میخواهی چهکار؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
میگویم: «سالن غذاخوری. تقریباً با هم ناهار خوردیم. من برندنام.»
صورتش آرام میشود و لبخند مظلومانهای میزند که یعنی من را شناخته. گچ دستش را باز کرده و حتی جای زخمهایش دارند محو میشوند. خودش را معرفی میکند: «چِیس.»
خندهام میگیرد: «همه تو رو میشناسن.»
کاربر ۳۲۰۶
بهترین ویژگی باشگاه ویدئو، آدمهایی هستند که کشف میکنی. مثل آقای سالوِی. یا کیمی، که اگر به خاطر باشگاه نبود هرگز متوجه حضور من نمیشد. یا چِیس، که سهچهارمِ عمرم از او میترسیدم و حالا یکی از بهترین دوستانم است.
H . E
آرون اضافه میکند: «ما همیشه باهاتیم پسر.»
یـ★ـونا
هیچ چیز اعصابخردکنتر از این نیست که بخواهی حقیقت را از زیر زبان کسی بیرون بکشی که نمیتوانی به او بگویی دقیقاً چه هدفی داری.
𝐑𝐎𝐒𝐄
بعضیوقتا تنها چیزی که آدم لازم داره اینه که یه چماق بخوره تو سرش
𝐑𝐎𝐒𝐄
چیزی رو که نمیتونی باهاش روبهرو بشی فراموش میکنی
𝐑𝐎𝐒𝐄
کاش میتوانستم به خودم لگد بزنم ولی جهت انگشتهای پایم برعکس است.
𝐑𝐎𝐒𝐄
اینکه یادت نمیاد، دلیل نمیشه که اتفاق نیفتاده باشه
𝐑𝐎𝐒𝐄
همه یه وقتایی احمق میشن. راهش اینه که نذاری چندتا حماقت باعث بشن کل بازی رو ببازی
𝐑𝐎𝐒𝐄
چهطور میتوانی از کسی دفاع کنی که حاضر نیست از خودش دفاع کند؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
کوپرمن یک ابرویش را بالا میبرد: «ناشُکری نکن. تو خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکنی یادته. تو میتونی راه بری، حرف بزنی، غذاتو قورت بدی و بری دستشویی. فکرشو کردی چهقدر سخت میشد اگه مجبور بودی همهٔ اینا رو از اول یاد بگیری؟ حتی اینکه برای راهرفتن باید یه پات رو جلوتر از اون یکی بذاری؟»
کاربر ۳۲۰۶
وقتی مامان این حرفها را میزند خجالت میکشم. ولی اگر میخواستم از طرف آرون و بِر به ماجرا نگاه کنم، اتفاق بیاهمیتی افتاده بود و مدرسه از این فرصت استفاده کرده بود تا ما را گیر بیندازد.
کاربر ۳۲۰۶
. آسانترین راه برای تبدیل دنیا به جایی بهتر، بیرونانداختنِ چِیس آمبروز اس
کاربر ۳۲۰۶
«آدم خوبی نیست. از همهٔ آدمای ساختمون بپرس. زنگ میزنه به مدیریت و از صدای غژغژ ویلچرها شکایت میکنه. موقعی که همه دارن فیلم میبینن داد میزنه و آخرِ فیلم رو لو میده.
کاربر ۳۲۰۶
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان