بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بی صدایی | طاقچه
تصویر جلد کتاب بی صدایی

بریده‌هایی از کتاب بی صدایی

نویسنده:ریشل مید
امتیاز:
۴.۲از ۳۷ رأی
۴٫۲
(۳۷)
من دیگه نمی‌تونم هر روز دلم به این خوش باشه که تونستم یه روز دیگه زنده بمونم! باید راه‌های بیشتری برای زندگی کردن باشه؛ راه‌هایی با امید بیشتر.
مستاجر خدا :)♡
من یکی از بهترین هنرمندان گروه خودمان هستم و همه این حقیقت را می‌دانند! هیچ‌وقت هم عادت ندارم به‌خاطر موفق بودنم از کسی عذرخواهی کنم؛ مخصوصاً اینکه برای رسیدن به آن موفقیت، زحمت‌های زیادی کشیده باشم.
بر چرخ زمان
هیچ‌وقت قرار نیست چیزی عوض شود... مگر اینکه کسی خودش دست به تغییر شرایط بزند.
spencer
ببینین این درخت چطور توی همچین شرایط سختی، همچنان مغرور و باافتخار سر جاش ایستاده! ما هم باید یاد بگیریم که همیشه همین‌طوری باشیم؛ قوی و پابرجا. مهم نیست که دوروبَرمون چه اتفاق‌هایی می‌افته.
مستاجر خدا :)♡
بی‌نقص بودن ارزنده‌ترین کاریه که هر کس توی زندگیش باید یاد بگیره که انجام بده؛ ولی به همون اندازه هم باید فهمید چه موقع لازمه که ازش دست برداشت.
مستاجر خدا :)♡
ما غیرممکن‌های زیادی رو ممکن کردیم.
Book
بی‌نقص بودن ارزنده‌ترین کاریه که هر کس توی زندگیش باید یاد بگیره که انجام بده؛ ولی به همون اندازه هم باید فهمید چه موقع لازمه که ازش دست برداشت.
çukur
خودم بهتر از هر کس دیگری می‌دانم که چطور باید این کار را انجام بدهم. اگر بخواهم به دیگران بگویم چه اتفاقی برایم افتاده، ممکن است به دیوانگی متهم شوم.
بر چرخ زمان
قلب من همیشه به‌خاطر اسم یه نفر تو سینه‌م تپیده.... اسم تو!
Book
بی‌نقص بودن ارزنده‌ترین کاریه که هر کس توی زندگیش باید یاد بگیره که انجام بده؛ ولی به همون اندازه هم باید فهمید چه موقع لازمه که ازش دست برداشت.
Book
ژنرال خانم! تو قبل‌تر از اینا هم توانائیت رو ثابت کرده بودی.
melina
یین‌فِنگ. اسم تو همینه. به معنیِ باد نقره‌ای‌رنگ.
melina
حقیقت انکارناپذیری در وجود او هست که نمی‌توانم نادیده‌اش بگیرم؛ اینکه تا زمانی‌که زندگی‌ام در دست‌های اوست، هیچ جایی برای نگران شدن نیست.
شکوفه صبح
در زیر این کوهستان، دنیا هنوز خطرناک و نامطمئن است؛ اما حالا و در اینجا، ما دوباره امید را به‌دست آورده‌ایم و قدرت عشق به عزیزانمان را هم در کنار هم احساس می‌کنیم.
شکوفه صبح
سرم را تکان می‌دهم و ترکیبی از احساسات مختلف قلبم را پر می‌کند. می‌گویم: هنوز نمی‌تونم باور کنم که اینجایی. تو به‌خاطر من اسیر شده بودی... فِی، من به‌خاطر این اسیر شدم که می‌دونستم تو شجاعت کافی برای برگشتن به اینجا رو داری؛ برای نجات دادن دهکده‌مون. فکر می‌کنی بزرگ‌ترین توانایی تو هنرته؟ نه، این‌طور نیست. این شجاعت توئه که بهت نیرو می‌ده.
شکوفه صبح
نمی‌تونستم وِلِت کنم فِی. واسه‌م اصلاً مهم نیست که شرایط اینجا چقدر خطرناک باشه یا چه اتفاق‌های جدیدی تو جاهای دیگهٔ بی‌ژو در انتظارم باشه. جای من کنار توئه. هرجا که تو باشی.
شکوفه صبح
انگار ترس قدرت دوچندانی برای غلبه بر درد به او داده است.
Book
ببینین این درخت چطور توی همچین شرایط سختی، همچنان مغرور و باافتخار سر جاش ایستاده! ما هم باید یاد بگیریم که همیشه همین‌طوری باشیم؛ قوی و پابرجا. مهم نیست که دوروبَرمون چه اتفاق‌هایی می‌افته.
Book
غرور آخرین چیزیه که ازش دست برمی‌دارم. غرور آخرین داراییِ ماست.
Book
این سخت‌ترین کاری است که در زندگی‌ام باید انجام بدهم و در عین وحشت‌زده بودن، آرام باقی بمانم.
Book
این‌جوری فکر می‌کنن که اگه همین‌طوری جلو بریم و به کارمون ادامه بدیم، اوضاع خودش خودبه‌خود بهتر می‌شه! هیچ‌کس حواسش نیست که ما داریم فقط به‌طرف سیاهی و نابودی حرکت می‌کنیم.
Book
من دیگه نمی‌تونم هر روز دلم به این خوش باشه که تونستم یه روز دیگه زنده بمونم! باید راه‌های بیشتری برای زندگی کردن باشه؛ راه‌هایی با امید بیشتر.
Book
من مسحور این واقعیت می‌شوم که یک بازدم ساده، گاهی اوقات می‌تواند چه میزان غم را منتقل کند.
Book
جای من کنار توئه. هرجا که تو باشی.
Book
درواقع انگار هیچ‌کس او را ندیده است! این کار، حتی یک‌جورهایی از دیدن و مسخره کردن هم توهین‌آمیزتر است! انگار او برای همه نامرئی شده است و... دیگر هیچ معنایی برای شاگردهای مدرسه ندارد.
spencer
هیچ‌وقت هم عادت ندارم به‌خاطر موفق بودنم از کسی عذرخواهی کنم؛ مخصوصاً اینکه برای رسیدن به آن موفقیت، زحمت‌های زیادی کشیده باشم.
melina
نبودِ او مثل زخمی است که انگار هیچ‌وقت خوب نمی‌شود؛ اما از دیدن او درحالِ انجام وظایف جدیدش هم حسابی می‌ترسم. هر کار و وظیفه‌ای هم که برای او تعیین کرده باشند، احتمالاً به شکلی است که دور از چشم من باشد.
melina
طولی نمی‌کشد که لی‌وِی هم مثل ما واقعیت را می‌پذیرد: بائو دیگر رفته است. همین اتفاق هم می‌افتد، اما فهمیدن این واقعیت، خودش را به شکل عصبانیت و اندوه بروز می‌دهد؛ لی‌وِی عضلاتش را مُنقبض و دهانش را باز می‌کند. چیزی که از دهان او خارج می‌شود، به هیچ‌کدام از صداهایی که در این مدت شنیده‌ام، شباهتی ندارد! به نظرم می‌رسد که هنوز تعداد خیلی کمی از صداهای انسانی را شنیده‌ام. البته تاحالا نیازی هم نبوده که برای به‌وجودآوردن صداهای دیگر، تلاش کنیم. ما ارتباط برقرار کردن از راه دهان و صدایمان را سال‌هاست کنار گذاشته‌ایم؛ اما انگار غریزهٔ این کار هنوز سرِ جایش هست و مخصوصاً در شرایط ویژهٔ احساسی، خودش را نشان می‌دهد.
melina
می‌خوای قبل از اینکه راه بیُفتیم، یه دست بازی کنیم؟ ما در صحنِ طاووس زمان زیادی برای تفریح کردن نداریم؛ فقط تعطیلی‌های دوره‌ای است. به‌خاطر همین، ژیانگ‌کی بازی‌ای است که به‌ندرت در آنجا انجام می‌شود و مثل کنده‌کاری و یا مجسمه‌سازی، کسی فرصت کافی برای پرداختن به آن را ندارد. لی‌وِی در اولین دست بازی شکستم می‌دهد، اما من اصرار می‌کنم که یک‌بار دیگر بازی کنیم و مجدداً در آن هم می‌بازم. با عصبانیت رو به مهره‌های شکست خورده‌ام می‌گویم: شماها با من چی کار کردین؟ باعث شدین بازی رو ببازم! صدایی حواسم را به خودش پرت می‌کند و وقتی سرم را بلند می‌کنم، لی‌وِی را می‌بینم که می‌خندد. درست به‌همان اندازه که گریه کردنش در کوهستان سرشار از اندوه و غم بود، حالا خندیدنش هم سرشار از شادی است و خیلی زود باعث می‌شود من هم به خنده بیُفتم.
melina
خنده بیُفتم. او می‌گوید: عجب ژنرالی هستی! بااینکه این کلمه را با حالت طعنه می‌گوید، اما برقی که در چشم‌هایش هست، این نکته را به من می‌فهماند که ما ناگهان دوباره چقدر به‌هم نزدیک شده‌ایم. درحالی‌که خودم را عقب می‌کشم، می‌گویم: باید یه‌کم بیشتر استراحت کنیم. دور اول نگهبانی با من.
melina

حجم

۲۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان