
بریدههایی از کتاب دیوار ۱۳۵۸
۴٫۱
(۴۹)
درحالیکه پیادهرو را به سمت بالا و میدان انقلاب میرفتم با خودم گفتم ایکاش آن شاگردم که من را با سؤالش به چالش کشیده بود، اینجا بود. کاش اینجا بود و میدید که بین نجات هزاران نفر و معشوقهام، کدام را انتخاب کردهام.
Mahtab
درحالیکه پیادهرو را به سمت بالا و میدان انقلاب میرفتم با خودم گفتم ایکاش آن شاگردم که من را با سؤالش به چالش کشیده بود، اینجا بود. کاش اینجا بود و میدید که بین نجات هزاران نفر و معشوقهام، کدام را انتخاب کردهام.
Mahtab
همانند کابوی فیلمهای وسترن بودم که خسته و از گرد راه رسیده قدم به شهری مرده گذاشته است و مدام زیرچشمی خانه و مغازههای اطراف را از نظر میگذراند و منتظر کوچکترین حرکتی است.
Mahtab
خیابان آنطور که توقعش را داشتم شلوغ نبود. اما همان معدود رهگذران در لباسهای قدیمی و اندک خودروهای سواری و نقلیهٔ عمومی برایم جالب بودند. همیشه دنیای بیرون را در عکسهای سیاهوسفید، صورتی یا نارنجی دیده بودم و مشاهدهٔ این همه رنگ حسی باورنکردنی داشت. انگار فیلمی باکیفیت را در تلویزیونی عظیم تماشا میکردم.
moonlight
البته پدرم خیلی در خانه نماند. پسازاینکه نمازش را خواند و از ناهاری که محصول مشترک مهری و راضیه بود خورد، تشکر کرد، بیرون رفت و تا سال شصتوهفت که در بیمارستان به دنیا آمدم، پسرش را ندید.
نیما اکبرخانی
«جای من» با صدای خوانندهٔ موردعلاقهام حجت اشرفزاده افتاده بود.
j
نمیدانم چه رازی است وقتی منتظر قرار مهمی هستیم زمان سینهخیز خودش را روی صفحه روزگار میکشاند. کافی است زمان ببیند که داریم در کنار خانواده و دوستان لذت میبریم و شاد هستیم، آن موقع است که در سرازیری روزگار میدود.
j
شاید گاهی اوقات فقط باید نشست و نظاره کرد که چگونه قطار روزگار از روی ارزشها و داشتههایمان رد میشود. نمیشد با روزگار گلاویز شد. درسی بود که از گذشته نصیبم شده بود.
محمد شهمرادی
«بشر همیشه درصدد جبران گذشته و حسرتهای ازدسترفتهاش بوده است. تنها راه جبران این حسرتها بازگشت به گذشته و سفر در زمان است
j
اسکناس کار خودش را کرده بود. همانطور که بیشتر اوقات کارش را میکرد. این موضوع به زمان و مکان و اشخاص در بازهٔ زمانی خاصی محدود نمیشد. همیشه این چرک کف دست احترام میآورد.
j
نمیدانم چرا ولی شاید این ذات انسان است که برای رسیدن به هدفش، هرچه میخواهد باشد، سگدو میزند و پس از رسیدن به آن هدف، خیلی زود همهچیز برایش عادی میشود و نوبت هدف و خواستهٔ بعدی میرسد.
k.hashemzade
آدمی بودم که همیشه به اطرافیان و نزدیکانش اهمیت میداد و همین اهمیت بیش از اندازه سبب شده بود تا مرتکب کارهایی شوم که ممکن است برایتان عجیب و ترسناک به نظر برسد.
j
هرچیزی از جمله کتاب را برای خودم میخواستم. تا چیزی کامل به من تعلق نمیگرفت از آن لذت کافی را نمیبردم.
j
عاشق که میشوی دلت میخواهد همه چیزت را فدای معشوق کنی.
ز-میم.🦋:)
امیدوار بودم. بههرحال، انسان به امید زنده است.
ز-میم.🦋:)
آرزوها از دور زیبا به نظر میرسند، وقتی به آنها میرسیم میبینیم آنقدر هم که در طلبشان بودیم و لهله میزدیم خیلی خاص و ناب نیستند.
k.hashemzade
شاید گاهی اوقات فقط باید نشست و نظاره کرد که چگونه قطار روزگار از روی ارزشها و داشتههایمان رد میشود. نمیشد با روزگار گلاویز شد. درسی بود که از گذشته نصیبم شده بود.
k.hashemzade
حجم
۲۴۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۸ صفحه
حجم
۲۴۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۸ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان