جملات زیبای کتاب آن سوی آبی بی کران | طاقچه
تصویر جلد کتاب آن سوی آبی بی کران

بریده‌هایی از کتاب آن سوی آبی بی کران

نویسنده:لارن ولک
امتیاز
۴.۴از ۳۳ رأی
۴٫۴
(۳۳)
«تو اون کسی هستی که ارزش داری دنبالت بگردن و پیدات کنن.»
minoo
وقتی یه جزیره‌نشین قایق داشته باشه، جزیره براش یه معنی داره و اگه نداشته باشه، یه معنی دیگه.
معصومه توکلی
برایم عجیب بود چطور همین آدم‌هایی که این قوانین نانوشته را رعایت می‌کردند، بعضی وقت‌ها قوانینی را که توی کتاب‌های مقدسشان به‌دقت توضیح داده شده بود، نادیده می‌گرفتند و زیر پا می‌گذاشتند.
LiLion
مکان چه ربطی می‌توانست به اینکه آدم‌ها چه هستند و که هستند داشته باشد.
رزا غرق در کتاب:)
ولی روزی که خانم مگی به من یاد داد زغال‌سنگ تحت فشار ناشی از وزن لایه‌های زمین، سخت شده و به الماس تبدیل می‌شود، دیدگاهم نسبت به آن عوض شد و با خودم فکر کردم چه مواد خام و نتراشیدهٔ دیگری هم توی این دنیا هست که می‌شود امیدوار بود روزی به چیزهای کمیاب و باارزش تبدیل شوند.
me
می‌تونی از آدمای دیگه چیزهایی یاد بگیری، می‌تونی مسائل رو با باز نگه داشتن چشم‌هات یاد بگیری؛ ولی از خودت هم می‌تونی یاد بگیری. از هر چیزی که درونت بهت می‌گه. اگه بهش توجه کنی.»
me
او گفت: «هر معنی‌ای که تو بخوای... خیلی وقت پیش بهت گفتم که رفتار و خواسته‌هات، هویت و شخصیتت رو نشون می‌ده.» به گذشته فکر کردم و به همهٔ کارهایی که انجام داده بودم، از وقتی آن آتش را برای اولین بار توی پنیکز دیدم و اجازه دادم جرقهٔ آتشی را درونم روشن کند. و فکر کردم که می‌دانم معنی آن اسم چیست. وقتی گفتم: «دختر.» اُش لبخندی زد و دستش را روی سرم گذاشت. گفتم: «درست مثل اُش... یعنی پدر.»
کتاب خوان معرکه
«من اومدم اینجا چون کشورم در واقع کشور من نبود. من فقط اونجا زندگی می‌کردم. جایی که بعضی از ماها پایین‌تر از بعضی‌های دیگه بودیم. جایی که اذیت کردن امثال ما یه جور سرگرمی به حساب می‌اومد.»
رزا غرق در کتاب:)
«اگه الان برگردی و به عقب نگاه کنی شاید نتونی مسیری رو که پیش‌رو داری درست ببینی.»
رزا غرق در کتاب:)
ولی روزی که خانم مگی به من یاد داد زغال‌سنگ تحت فشار ناشی از وزن لایه‌های زمین، سخت شده و به الماس تبدیل می‌شود، دیدگاهم نسبت به آن عوض شد و با خودم فکر کردم چه مواد خام و نتراشیدهٔ دیگری هم توی این دنیا هست که می‌شود امیدوار بود روزی به چیزهای کمیاب و باارزش تبدیل شوند.
me
باد هم مثل دریا، حضورش اینجا همیشگی بود، هرچند در بالای تپه‌ها با قدرت بیشتری می‌وزید و وقتی من آن بالا در برابرش می‌ایستادم، حس می‌کردم مثل تیرکی روی زمینم و موهای رقصانم در باد، همچون پرچم آن.
معصومه توکلی
وقتی نوزاد بودم، مرا توی قایقی قدیمی راهی دریا کردند و دریا مرا مثل دانه‌ای سوار بر امواج به جزیره‌ای کوچک رساند.
رزا غرق در کتاب:)
یادم داد چطور در آن جزیرهٔ کوچک ریشه بدوانم و چطور در شرایط آفتابی و بارانی، خوب رشد کنم و معنای حقیقی شکوفا شدن را بفهمم.
رزا غرق در کتاب:)
هر روز که می‌گذشت حس می‌کردم کنجکاوی‌هایم مدام بیشتر و شدیدتر می‌شوند؛ انگار بخشی از وجود من بودند که مثل استخوان با رشد من آن‌ها هم بزرگ‌تر می‌شدند. ولی علاوه بر کنجکاوی در مورد موضوعات ساده، حس می‌کردم چیزهایی هست که باید حقیقت آن‌ها را بدانم.
رزا غرق در کتاب:)
«هیچ‌کی صید ما را نمی‌دزده... حداقل اینجا نه. اگه روی یه شناور علامت من باشه، تلهٔ زیرش خرچنگ من رو گرفته و شوخی‌ام با کسی ندارم.» من این طرز فکر را دوست داشتم که هیچ‌کس وسیلهٔ امرار معاش شخص دیگری را نمی‌دزدد، حتی با وجود اینکه می‌تواند این کار را به‌راحتی توی تاریکی شب و دور از چشم همه انجام دهد. و با وجود اینکه خرچنگ‌ها نمی‌توانستند رازشان را فاش کنند. این برای ما مثل یک قانون بود که با آن زندگی می‌کردیم و من به آن احترام می‌گذاشتم، ولی اعتراف می‌کنم برایم عجیب بود چطور همین آدم‌هایی که این قوانین نانوشته را رعایت می‌کردند، بعضی وقت‌ها قوانینی را که توی کتاب‌های مقدسشان به‌دقت توضیح داده شده بود، نادیده می‌گرفتند و زیر پا می‌گذاشتند.
رزا غرق در کتاب:)
می‌دونی خداوند حواسش به کارهایی که می‌کنی هست؟»
رزا غرق در کتاب:)
«کدوم معلمی وقتی شاگردش دیگه بهش نیازی نداره ناراحت می‌شه؟!»
رزا غرق در کتاب:)
باد هم مثل دریا، حضورش اینجا همیشگی بود، هرچند در بالای تپه‌ها با قدرت بیشتری می‌وزید و وقتی من آن بالا در برابرش می‌ایستادم، حس می‌کردم مثل تیرکی روی زمینم و موهای رقصانم در باد، همچون پرچم آن.
رزا غرق در کتاب:)
باورش برایم سخت بود که این مرد که مثل ترکیبی از ماه‌های اوت و فوریه سرسخت، قوی و باهوش بود از همچین چیزی بترسد.
معصومه توکلی
یه قایق با یه بادبان آبی رو انتخاب کردم. کوچیک، تمیز و آروم. وقتی در موردش حرف می‌زنم یادم می‌آد که فکر می‌کردم این قایق من رو به یه زندگی دیگه می‌رسونه.» او به من لبخند زد. «و رسوند؛ و یه‌کم بعدش تو اومدی اینجا، همون جوری.»
یاس ربیعی

حجم

۲۲۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

حجم

۲۲۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان