کتاب مرثیه ای بر یک رویا
۳٫۷
(۴۵)
بعضی وقتا. بعضی وقتا هم آدم حس میکنه زمان ثابت مونده. انگار توی یه کیسهای و نمیتونی بیرون بیای و یه نفر هی بهت میگه اوضاع با گذر زمان بهتر میشه؛ ولی زمان فقط سر جاش ایستاده و به تو و دردات میخنده...
lonelyhera
اعتقاد به اینکه هدف زندگی بهدستآوردن وسیله و امکانات است، حماقت است.
parniangh
یادت باشه عزیزم، خوشگلی فقط در ظاهره؛ ولی زشتی تا مغز استخون هم میره
lonelyhera
گرمای نور را احساس کرد و چنان لبخندی زد که انگار با تمام وجودش داشت لذت میبرد. انگار نور داشت میگفت دوستت دارم
MohammadAA2000
بعد آرام میگرفت و خواب میدید که پسربچهٔ کوچکی بود و در کنار مادرش بود. و دلش درد میکرد و مادرش او را چنان در آغوش میگرفت که میتوانست گرمای نفسهایش را روی صورتش حس کند. و حس خیلی خوب و لطیفی داشت و یکجورهایی دماغش را قلقلک میداد و باعث میشد دلدردش را فراموش کند. و مادرش یک قاشق داروی بدمزهٔ تلخ به او میداد و تایرون سرش را تکان میداد و رویش را برمیگرداند؛ ولی مادرش با مهربانی با او حرف میزد و به او میگفت که پسر بزرگی شده و به او افتخار میکند و چنان لبخند بزرگ و روشنی میزد که انگار خورشید توی چشمهایش بود و تایرون چشمانش را میبست
MohammadAA2000
فردا برای فردا فکری میکند. خدا هر روز را یک بار به ما میدهد
z.gh
«دفعهٔ آخرتونه که من رو سر کار میذارین بیشرفای فاسد، من رو با برنامههای لعنتیتون علاف میکنین و وقتی میخوام بفهمم تهش چی میشه، اون میانبرنامههای آشغالتون رو پخش میکنین.»
MohammadAA2000
«بعضی وقتا. بعضی وقتا هم آدم حس میکنه زمان ثابت مونده. انگار توی یه کیسهای و نمیتونی بیرون بیای و یه نفر هی بهت میگه اوضاع با گذر زمان بهتر میشه؛ ولی زمان فقط سر جاش ایستاده و به تو و دردات میخنده... و بعد بالاخره از هم میپاشه و میشه شیش ماه بعد. انگار همین الان لباس تابستونیهات رو بیرون آوردی و بعد کریسمس میآد و این وسط سالها درد و رنج بوده.»
z.gh
هنوز کمی از سیگار باقی مانده بود و ماریون آنرا به هری تعارف کرد و هری با سر رد کرد؛ بنابراین ماریون آنرا خاموش کرد و روی لبهٔ زیرسیگاری گذاشت و گفت: «خب همهٔ اینا بهنظرت نفرتانگیز نیست؟ منظورم اینه که بیبروبرگرد مسخرهست. زنها اجازهٔ هیچ کاری ندارن.»
«عزیزم من بیتقصیرم. خب؟ من رو یادته؟ من اصلاً حرفی نزدم.»
«عیب نداره. باید سر یه نفر خالی کنم دیگه.»
«خب برو سر روانپزشکت خالی کن. اون واسه همین چیزا پول میگیره.»
Moo TB
کلمات کتاب سوزاننده بودند. مثل طناب دار مأمور اعدام، کلمات کتاب گلوی آدم را با طناب میسوزاندند و با خود به زیر زیرزمینی میکشاندند که ما انسانها در زیر جهنم ساختهایم. چرا این کار را میکنیم؟ چون انتخاب کردهایم بهجای زندگی در واقعیت، در رؤیا زندگی کنیم.
mary
حجم
۲۸۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۸ صفحه
حجم
۲۸۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۸ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۳۲,۵۰۰۵۰%
تومان