بریدههایی از کتاب مزرعه حیوانات
۴٫۵
(۳۱۳)
نادانتر از آن بودند که حقیقت ماجرا را درک کنند
ⓝⓐⓡⓖⓔⓢ
«همه برابرند، اما بعضی برابرترند. »
مبینا
بر دیوار دیگر چیزی جز یک فرمان نبود: «همه برابرند، اما بعضی برابرترند. »
b€hz@d
حیوانات در بیرون، از خوک به آدم، از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه میکردند، اما دیگر محال بود بتوان تشخیص داد چه کسی کیست؟
sosoke
آیا چنین وضعی شایستهی نظام و طبیعت است؟ آیا این سرزمین آنقدر فقیر است که نمیتواند به ساکناناش یک زندگی درخور و شایسته اعطا کند؟ رفقا! نه، اینچنین نیست!
256
در بین همهی حیوانات مزرعه، او تنها حیوانی بود که هیچوقت نمیخندید و اگر علت را میپرسیدند، خیلی ساده میگفت: «چیز خندهداری نمیبینم. »
sosoke
و منطقشان هم این بود که زندگی اکنون پرمشقت است، انصاف در این است که دنیای بهتری در جای دیگری وجود داشته باشد.
sosoke
با صدای بلند چیزی را که بر دیوار نوشته شده بود خواند. بر دیوار دیگر چیزی جز یک فرمان نبود: «همه برابرند، اما بعضی برابرترند. »
محمدجعفر حبیبی
همیشه خود را مقابل طناب نگه میداشت و سنگ را متوقف میکرد. هیکل او که وجب به وجب دامنه را با زحمت میپیمود و نفسنفس میزد و با نوک سماش به زمین پنجه میکشید و دو پهلویش از عرق سرریز بود، منظرهیی بود که هر کسی را مالامال از حس همدردی و تحسین میکرد.
Elili
در آن فاصله نُه مرغ تلف شد. اجسادشان در باغ میوه دفن شد و شایع کردند که مرغها در اثر ابتلا به بیماری خروسک مردهاند.
zar zar
رفقا، پیامی که من برای شما آوردهام، انقلاب است!
آناهیتا نوری
بههرحال با آوازها و راهپیماییها و آمار و ارقام اسکوالر و شلیک گلوله و قوقولیقوقوی جوجهخروس و اهتزاز پرچم اقلا برای مدت کوتاهی فراموش میکردند که شکمشان خالی است.
zar zar
«رفقا، آن بالا، آن بالا درست پشت آن ابر سیاه، سرزمین شیر و عسل است. همان سرزمینی که ما حیوانات بدبخت در آن برای همیشه از رنج کار آسوده میشویم. » حتا مدعی بود که در یکی از پروازهای دور و درازش آنجا را دیده است: جایی پر از مزارع جاودانی شبدر و پرچینهایی که روی آنها قند و کلوچه میروید. خیلی از حیوانات گفتههای او را باور میکردند، و منطقشان هم این بود که زندگی اکنون پرمشقت است، انصاف در این است که دنیای بهتری در جای دیگری وجود داشته باشد.
zar zar
خوکهای کثیفِ تشنهی قدرت، بهویژه سرکرده آنها «ناپلئون»، به آنها خیانت کرده و وادارشان میکند به همان روزگار بندگی خود بازگردند. تنها رهبری تغییر کرده است.
monphy
داستان تاسفبرانگیز اسکناسها در شادمانی عمومی فراموش شد.
zar zar
خدا به من دُم داده، که با آن بتوانم مگسها را از خودم دور کنم، ولی کاش نه دُمی داشتم و نه مگسی آفریده شده بود.
محمد
درست است که زندگیشان سخت بود و به همهی آرزوهای خود نرسیده بودند، ولی آگاه بودند که مثل سایر حیوانات نیستند
ست
از صداقت بسیار به دور است که[ بگوییم ]انسانها به صورت ذاتی برابر هستند، که دو نفر بتوانند نیم ساعت باهم بوده و یکی بر دیگری برتری پیدا نکند.
بامنبخوان
دوازده صدای خشمگین به طور یکسان بلند شده بود. حالا دیگر اینکه چه چیز در قیافهی خوکها تغییر کرده بود، مطرح نبود. حیوانات در بیرون، از خوک به آدم، از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه میکردند، اما دیگر محال بود بتوان تشخیص داد چه کسی کیست؟
k_mohamadi84
حالا دیگر اینکه چه چیز در قیافهی خوکها تغییر کرده بود، مطرح نبود. حیوانات در بیرون، از خوک به آدم، از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه میکردند، اما دیگر محال بود بتوان تشخیص داد چه کسی کیست؟
کولر
مساله برای حیوانات لاینحل بود؛ به هر تقدیر آنها فرصت تفکر نداشتند.
ست
«دلگرمکنندهترین واقعیت در مورد فعالیت انقلابی این است که، اگرچه همیشه به شکست منجر میشود، همیشه ادامه پیدا میکند. تصویر دنیایی آزاد و انسانهایی برابر، که در کنار یکدیگر در دولت برادری زندگی کنند- که در یک زمانه پادشاهی بهشت نامیده میشود و زمانهیی دیگر جامعهی بدون طبقه- هرگز به واقعیت نمیپیوندد، اما باور به آن هم هرگز منسوخ نمیشود. »
بامنبخوان
«همه برابرند، اما بعضی برابرترند. »
بامنبخوان
صبحهای یکشنبه، اسکوالر از روی قطعه کاغذ درازی که با یکی از پاهای جلوییاش نگه میداشت، برای آنان میخواند که تولید مواد مختلف غذایی، دویست درصد، سیصد درصد و حتا پانصد درصد افزایش داشته است. حیوانات دلیلی نمیدیدند که گفتههای او را باور نکنند. بهویژه که آنها به طور روشن، شرایط زندگی پیش از انقلاب را به خاطر نداشتند، اما بعضی روزها دلشان میخواست ارقام کمتری به خورد آنها میدادند و درعوض غذای بیشتر.
rahim alimardanloo
حجم
۱۰۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۵۳ صفحه
حجم
۱۰۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۵۳ صفحه
قیمت:
۷۰۰
تومان