جملات زیبای کتاب نیمه شبی آرام | طاقچه
تصویر جلد کتاب نیمه شبی آرام

بریده‌هایی از کتاب نیمه شبی آرام

انتشارات:انتشارات خوب
دسته‌بندی:
امتیاز
۱.۰از ۱ رأی
۱٫۰
(۱)
ناگه در دل سکوت، به مشامم می‌رسد بوی مشتی پر پرنده که می‌سوزد؛ رایحهٔ مرگ در یک گل!
Tuberosa
سلاح با قوسی بلند و پس از چرخش زیاد دست‌کم سی متر پایین‌تر روی زمین فرود می‌آید. تفنگ را چنان محکم پرتاب کرده که عینک لبه‌فلزی از روی چشمش به پرواز درمی‌آید، به سینهٔ من می‌کوبد و آهسته به درون گل‌ولای می‌افتد؛ مطمئنم خرد شده است. به من نگاه نمی‌کند. چهرهٔ مادر بدون عینک تهی به نظر می‌رسد و احتمالاً حتی اگر نگاه کند هم نتواند مرا ببیند.
Tuberosa
در دو ساعت و نیم گذشته حرف زیادی نزده‌ایم. پستمان چهار ساعت است. گاهی فکر می‌کنم مادر می‌گرید، اما نگاهش نمی‌کنم؛ خودم هم بغضم سنگین شده است، به همین خاطر نمی‌خواهم بحثی پیش بیاید. مادر حالا خلع‌سلاح شده است و به لبهٔ گودال می‌خزد. با فانوسقهٔ خود ور می‌رود تا بازش کند.
Tuberosa
خم می‌شوم و عینک مادر را با احتیاط از زمین بلند می‌کنم. سپس به نیم‌خیمهٔ گل‌آلودم فشاری می‌دهم و خودم را از کف گودال جدا می‌کنم. فریم عینک خم شده، اما هیچ‌جایش نشکسته است؛ شیشه‌اش مثل کف بطری شیر ضخیم است و سخت می‌شکند. اما لیز، کثیف، خیس و گل‌آلود شده است.
Tuberosa
قبل از اینکه میان درختان ناپدید شود، کلاه آهنی‌اش را نیز مثل دیسکی به‌طرف تفنگش می‌اندازد. طوری رفتار می‌کند که انگار واقعاً می‌خواهد از جنگ کنار بکشد! بدجور بر سر دوراهی مانده‌ام که دنبالش بروم یا پستم را حفظ کنم.
Tuberosa
مثل باد می‌دود و پشت‌سرش را نگاه نمی‌کند. بدون عینک، ممکن است هر لحظه به درختی بکوبد. فریاد زدن هم فایده ندارد، به همین خاطر فقط دنبالش می‌دوم و سعی می‌کنم جا نمانم. از کجا معلوم، شاید جفتمان را از میان لشکر و سپاه و ارتش و تمام عقب‌داران به بیرون از جنگ بکشاند.
Tuberosa
به نگهبانان گشتی یک هنگ خسته و ازهم‌پاشیدهٔ دیگر می‌رسیم. همه‌مان آن‌قدر می‌ترسیم که آماده‌ایم هرچیز را می‌بینیم با تیر بزنیم
Tuberosa
روی ترکیبی از برف یخ‌بسته و برگ کاج لیز می‌خورم و می‌لغزم. تمام بدنم می‌لرزد. این روزها، بیشتر وقت‌ها آن‌قدر می‌لرزم که برای نقاشی کشیدن یا حتی نوشتن نامه‌ای ساده هم باید مدت زیادی منتظر بمانم تا کمی آرام شوم.
Tuberosa
گریه‌اش بند آمده بود، اما حالا دوباره می‌گرید. کمکش می‌کنم تا از نهر بیرون بیاید. چیزی به او نمی‌گویم؛ یعنی حرف معناداری به ذهنم نمی‌رسد که بزنم. بعید می‌دانم مادر هم بتواند حرف بزند؛ حتی اگر بخواهد.
Tuberosa
طوری روی هر کلمه، هر عبارت و هر جمله فکر می‌کند که انگار قرار است حرف‌هایش روی پلاتین حک شوند.
Tuberosa
فکر کنم به‌خاطر جنگ دچار اختلال روحی شده‌ام. بخشی از وجودم همهٔ کارهام رو می‌دونه؛ از پرت کردن تفنگ تا چاله کندن در کف این نهر یخ‌زده. بخشی از وجودم می‌دونست و می‌گفت که دست بردارم، اما بخش دیگهٔ وجودم به کارش ادامه می‌داد؛ بهم می‌گفت که همون‌طور بدوم، وسایلم رو پرت کنم، هر نوع دیوونه‌بازی رو انجام بدم که به ذهنم می‌رسه. این بخش وجودم جون می‌کنه واسه اینکه معاف عقلی بشم. این بخش عمیق‌ترین بخش وجودمه و حاضره هر کاری بکنه تا از این جهنم خلاص بشم و برم خونه پیش لیندا.»
Tuberosa
فکر کنم به‌خاطر جنگ دچار اختلال روحی شده‌ام. بخشی از وجودم همهٔ کارهام رو می‌دونه؛ از پرت کردن تفنگ تا چاله کندن در کف این نهر یخ‌زده. بخشی از وجودم می‌دونست و می‌گفت که دست بردارم، اما بخش دیگهٔ وجودم به کارش ادامه می‌داد؛ بهم می‌گفت که همون‌طور بدوم، وسایلم رو پرت کنم، هر نوع دیوونه‌بازی رو انجام بدم که به ذهنم می‌رسه. این بخش وجودم جون می‌کنه واسه اینکه معاف عقلی بشم. این بخش عمیق‌ترین بخش وجودمه و حاضره هر کاری بکنه تا از این جهنم خلاص بشم و برم خونه پیش لیندا.»
Tuberosa
قانون بی‌ادبی ممنوع را در جوخه‌مان وضع کرد. می‌خواهیم همه بدانند که ما جزء این ارتش نیستیم. ما بچه‌های سرراهی هستیم که ما را اشتباهی جلوی در خانهٔ ارتش گذاشتند.
Tuberosa
به داخل نیم‌خیمهٔ نامرتب خودم می‌خزم و کتابی را در دست می‌گیرم که داریم آن را می‌خوانیم. اسمش وداع با اسلحه است. صفحه‌های ۲۱۵ تا ۳۱۰ دست من است. ویلکینز از من جلوتر است و شوتسر عقب‌تر. شوتسر تمام روز در گوشم غر زده بود که زود تمامش کنم؛ ویلکینز هم دیشب قسمت خودش را تمام کرد. از شانس بد من است که بین دوتا از سریع‌ترین کتاب‌خوان‌های این‌سوی خط زیگفرید گیر افتاده‌ام. ما کتاب‌ها را پاره و بخش‌بخش می‌کنیم تا بتوانیم با هم بخوانیمشان. کتاب قبلی در جبههٔ غرب خبری نیست بود.
Tuberosa
ذهن نظامی همه‌چیز را ساده و کوتاه می‌خواهد؛ به‌استثنای جنگ. اما گاهی کوتاه‌گویی و ساده‌گویی سخت است.
Tuberosa
وقتی می‌گویم از دست دادیم یعنی کشته شدند. هیچ‌کس در ارتش اقرار نمی‌کند که کسی از جبههٔ ما کشته شده است. آن‌ها یا مثل کریستوفر رابین از دست می‌روند، یا مثل بازیکنان بیسبال هدف اصابت قرار می‌گیرند یا مثل هواپیما سقوط می‌کنند.
Tuberosa
همیشه می‌ترسم و خواب به چشمم نمی‌آید؛ حتی اگر در پستی طولانی‌مدت هم باشم خوابم نمی‌گیرد. تا حالا دوبار گریه‌ام گرفته است، اما کسی مرا ندید؛ در حالی که کاملاً تابلو بودم.
Tuberosa
می‌گوید اگر مثل آن‌ها فکر کنیم یعنی از درون تسلیم شده‌ایم. قبول دارم؛ من از درون تسلیم شده‌ام. شاید دقیقاً به‌خاطر همین است که مرا رهبر جوخه کردند.
Tuberosa
قبل از اینکه این لشکر را به خارج از کشور اعزام کنند، رزمایشی با دو لشکر مشابه دیگر به‌طور مشترک در ایالات می‌سی‌سی‌پی، تنسی و لوئیزیانا برگزار شد. این رزمایش یک فاجعهٔ باورنکردنی بود. چطور ممکن است این سه لشکر در نبردی تمرینی شکست بخورند؟ اما واقعاً چنین شد.
Tuberosa
آ ۱۲ همان ارتش بود. هدفشان این بود که ما را آموزش دهند تا پس از این جنگ زشت، دنیایمان را بازسازی کنیم. چندهزار نفر انتخاب شدند و پس از ثبت‌نام، به دانشگاه‌ها اعزام شدند. از آنجا که بسیاری از ما در دوران تحصیل خود، یک یا دو سال را جهشی خوانده بودیم، سنمان برای ثبت‌نام خیلی کم بود. در آن زمان، پایین‌ترین سن برای اخذ مجوز قتل یا کشته شدن در جنگ هجده سال بود.
Tuberosa
ناطاتا و بیشتر طاتا منحل شد و مقامات بی‌خیال نقشه‌هایی شدند که برایمان کشیده بودند. ما را به لشکرهای پیاده‌نظام مختلف فرستادند تا سربازگری واقعی درآوریم. مثل این بود که کسی از پیش‌دبستانی به دکتری جهش کند.
Tuberosa
بسیاری از ما را جایگزین سربازان لشکرهای گارد ملی کردند که به مسلخ جنوب اقیانوس آرام اعزام شده بودند. این کار واقعاً معدل هوش نظامی را بالا برد و آن مشکل کمیتی جزئی را حل کرد.
Tuberosa
من خودم ساعت ندارم. در دنیایی که من از آن می‌آیم، داشتن ساعت یا تلفن امتیازی است که فقط آقازاده‌ها از آن برخوردارند.
Tuberosa
خدا می‌داند با این آشفتگی ذهنی چطور قرار است در نقش گروهبان موفق شوم! باید تمرکز کنم.
Tuberosa
نگاهی به ما می‌کند و لبخند می‌زند. بگیر که آمد! سه نفرمان باید در یک گشت ضربتی به آن‌سوی خط زیگفرید برویم و یک اسیر بگیریم؛ ترجیحاً یک افسر عالی‌رتبه که انگلیسی هم بلد باشد.
Tuberosa
«و ثابت واسه اینکه چندین ماهه هیچ اتفاقی اینجا نیفتاده.» «ما اینجاییم و اون‌ها اونجا...» دوباره با مداد به چند قسمت اشاره می‌کند تا جبهه‌ها را نشان دهد. «هیچ‌کدوم از دو طرف نمی‌خوان بدون داشتن میدان آتش درست‌وحسابی تو جبهه قرار بگیرن. واسه همین هیچ‌کس حرکتی نمی‌کنه.»
Tuberosa
لبخند کفن‌ودفنی‌اش را نثارم می‌کند و با چهره‌ای مرگ‌آلود منتظر جوابم می‌ماند. «بله قربان.» همیشه حرفش را با منت گذاشتن به کرسی می‌نشاند. شش نفر داخل دوتا جیپ باید به عمارتی در وسط یک جنگل ـ که معلوم نیست مال کیست ـ بروند و بدون دعوت وارد شوند. اگر اوضاع خوب نبود، مثل سگ جیم می‌زنیم.
Tuberosa
قطعاً مدتی در وسط جنگلی یخ‌زده، پر از افرادی که می‌خواهند ما را بکشند، چهارچشمی مراقب عمارت لاو خواهیم بود. نمی‌دانم چرا فکر می‌کنیم این‌قدر باهوشیم. فقط به‌خاطر اینکه می‌توانیم تست بزنیم؟ جدول کلمات حل کنیم؟ مارک و شطرنج و دیگر بازی‌های این مدلی بازی کنیم؟ فقط به‌خاطر اینکه زیاد کتاب می‌خوانیم فکر می‌کنیم آدمی خاص هستیم؟ اگر درست به قضیه نگاه کنید، گه‌صفت‌هایی مثل لاو و ور باهوش‌های واقعی‌اند. آن‌ها هستند که زنده می‌مانند؛ هوش یعنی این!
Tuberosa
جیپ ما را میلر می‌راند؛ من و ویلکینز عقب نشسته‌ایم و به‌نوبت پشت تیربار کالیبر ۵۰ می‌ایستیم. حالا نوبت من است. نشستن در آن باد یخی واقعاً زجرآور است. هرچه بیشتر داخل جنگل می‌رویم، درختان کاج در هر دو طرفمان قد علم می‌کنند و سایه می‌افکنند. هوا کمی آفتابی می‌شود. در طول مسیر زیاد حرف نمی‌زنیم. واقعاً که چه هدف‌های زیبایی برای تک‌تیراندازهاییم!
Tuberosa
بلند می‌شود تا پشت دوربین تیربار بنشیند. از قیافهٔ ویلکینز معلوم است که ترسیده، اما بیشتر وقت‌ها ترس از چهرهٔ همه‌مان می‌بارد. حرفی دربارهٔ دفعهٔ قبلی و آن سفر فرامرزی‌مان از میان جنگل‌ها نزده‌ایم؛ شاید دلیلش این است که نمی‌فهمیم چه‌کسی پیروز شد. ویلکینز طوری رفتار می‌کند که انگار چنین اتفاقی نیفتاده است؛ بهتر، حتی فکر کردن به چنین فاجعه‌ای هم مرا می‌ترساند.
Tuberosa

حجم

۲۵۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۲۵۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
تومان