بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب از تابستان تا تابستان | طاقچه
تصویر جلد کتاب از تابستان تا تابستان

بریده‌هایی از کتاب از تابستان تا تابستان

نویسنده:ماریا پار
امتیاز:
۴.۵از ۴۳ رأی
۴٫۵
(۴۳)
مرگ هم تقریباً مثل برف است؛ نمی‌دانی کِی می‌آید، حتی اگر وقتش معمولاً زمستان‌ها باشد.
Book worm
مرگ هم تقریباً مثل برف است؛ نمی‌دانی کِی می‌آید، حتی اگر وقتش معمولاً زمستان‌ها باشد
کاربر ۶۱۳۴۱۶۱
«ببین رفیق، اگه به‌خاطر دلتنگی برای کسی غمگین می‌شی، یعنی اون آدم برات مهمه. اینکه کسی برات مهم باشه، بهترین چیز دنیاست. ما کسایی که دلتنگ‌شون هستیم رو توی قلبمون نگه می‌داریم.»
یـ★ـونا
گفتم: «حالا تو هم یه بابا داری، لنا!» از ته دل خندید و گفت: «کله‌پوک، معلومه که دارم!» و آخرین وافل قلبی را بلعید. با خوشحالی فکر کردم؛ منم یه دوست صمیمی دارم.
یـ★ـونا
او آن‌طرف بابا نشسته بود و زل زده بود به آتش. ای کاش می‌توانستم همان موقع کمی از بابایم را به لِنا بدهم تا بداند بابا داشتن چه حسی دارد… بابایی که آتش درست کند و از کوه خوشش بیاید. راستش به‌نظر من لِنا باید بتواند گه‌گاهی بابای من را قرض بگیرد.
daisy
آخرش گفتم: «بابابزرگ، خیلی دلم براش تنگ شده.» و زدم زیر گریه. بابابزرگ نگاهی جدی بهم انداخت و گفت دلتنگ‌شدن برای آدم‌ها، بهترین حس غم‌انگیز دنیاست. گفت: «ببین رفیق، اگه به‌خاطر دلتنگی برای کسی غمگین می‌شی، یعنی اون آدم برات مهمه. اینکه کسی برات مهم باشه، بهترین چیز دنیاست. ما کسایی که دلتنگ‌شون هستیم رو توی قلبمون نگه می‌داریم.» و دستش را آرام به سینه‌اش کوبید.
daisy
عمه‌مامانی من را از آن بغل‌های مهربان و محکم کرد و قول داد چه برف‌ها را پارو کنم چه نکنم، برایم وافل بپزد. یکشنبه برف آمد. همان یکشنبه، عمه‌مامانی از دنیا رفت.
maneli1388
خوشبختانه الان دیگر توی تعطیلات تابستانیم ... وگرنه لِنا آن‌قدر از مدرسه کلافه می‌شد که می‌رفت توی کُما و به قول خودش «ریق رحمت را سر می‌کشید.»
book worm
«تریل که مرد نیست!» پرسیدم: «پس چی‌ام؟» «تو همسایه‌ای.» پیش خودم گفتم: اَه... و حسرت خوردم که چرا نگفت دوست صمیمی‌اش هستم.
maneli1388
جنگ‌بازی کیف می‌دهد. اما صلح خیلی بهتر است.
maneli1388
«بیا به مامان نگیم که تو و لِنا امروز تنهایی توی شهر بودین، باشه تریل؟» قول دادم. اما فایده‌ای نداشت. روز بعد، عکس بزرگی از من و لِنا توی روزنامه چاپ شد. خانمی که از ما عکس گرفته بود خبرنگار بود. مامان از بالای روزنامه سرک کشید و گفت: «واقعاً خیلی آب‌زیرکاه شدی، تریل خان!»
maneli1388
مرگ هم تقریباً مثل برف است؛ نمی‌دانی کِی می‌آید، حتی اگر وقتش معمولاً زمستان‌ها باشد.
maneli1388
گفتم: «حتماً بین بال‌هاشون می‌خاره. فرشته‌ها رو می‌گم.»
maneli1388

حجم

۲۷۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۲۷۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
تومان