چراغ شعر به سوسو نشسته در درگاه
اگر که دیر کنی تا سپیده میمیرم
یك رهگذر
فهمیده راز عشق مرا با تو از کجا
حافظ اگر که جامِ جهانبین نداشته است
یك رهگذر
یک عمر تا سحرها خواندی سر گذرها
اما کسی نپرسید ای مَست خانهات کو
یك رهگذر
شبی که در شط چشمت شناوری کردم
هزار کوزه غزل را پُر از پری کردم
چهقدر تاجمحل ساختم ز شعر سپید
برای عشق شما واژه مَرمَری کردم
کلیم هند شدم طرز تازه آوردم...
عسل به جام سخن گفتنِ دَری کردم
تو نورِ بیگمِ قصر شگفت شاهجهان
و من که نام تُرا سرّ دلبری کردم
reza hassanpour
ای دختر گیسوطلای کوچهها پاییز
ای با تو شهرِ ما عروسِ کیمیا، پاییز
بانوی پولکپاشِ فصل هفترنگِ سال
پوشیدهای این پیرهن را در کجا پاییز
با برگها این بادبادکهای سرخ و زرد...
بُردی مرا تا کودکی تا ابتدا پاییز
reza hassanpour
پرندهایست در آیینهام که میخواند
ترانههای غریبانه در وطن بیتو
قدی ز رفتن توفان به خاطر آورده
دویده ماه در آغوش ناروَن بیتو
اسیر عاطفهٔ آهِ گرم خویشتنم
که یاد داد مرا سینه سوختن بیتو
ستارهسوختهٔ آسمان نظمِ دری
کدام شاعرِ عاشق بُوَد که من بیتو
ز شهر میروم و میسپارمت به رقیب
پُرم ز گریه و خالیست این تِرن بیتو
reza hassanpour