بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ازلیات | طاقچه
تصویر جلد کتاب ازلیات

بریده‌هایی از کتاب ازلیات

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۶از ۱۳ رأی
۳٫۶
(۱۳)
اندوهش همیشه آبی می‌سوخت و عصر جمعه روبه‌رویش دوزانو می‌نشست با یک دست می‌نوشت با صد و هفتاد و نُه استخوان دیگرش درد می‌کشید
عسل
غم از دیوار عبور می‌کند از سوراخ کلید از منافذ پوست و مُسری‌ست
AmirHossein
و هیچ‌کس نمی‌تواند ما را فراموش کند آن‌طور که ما همدیگر را به فراموشی سپردیم
AmirHossein
وقتی می‌خندی دریا آرام می‌شود و نهنگ‌ها از تصمیم‌شان به اعماق اقیانوس برمی‌گردند
عسل
۱۵: هر لحظه در اندامم می‌چرخی و مثل خون برمی‌گردی به قلب دلم را در دست داری و مثل اسب‌ها هم‌زمان زندگی و مرگ را در ساق راستت وقتی می‌خندی دریا آرام می‌شود و نهنگ‌ها از تصمیم‌شان به اعماق اقیانوس برمی‌گردند
غریو دیو توفان
به زیبایی تو ماه می‌تابد بی‌تو حتی رگ می‌تواند دور گردنم بپیچد و خفه‌ام کند
AmirHossein
غم مثل باد تو را به چپ‌وراست کج می‌کند اما تو به هیچ بیدی شبیه نیستی تو تعادل دنیا را در اندوهت حفظ کرده‌ای چنان که فکر می‌کنم اگر کمی از غم تو کم شود پُلی در مه فرومی‌رود اگر به گریه ادامه بدهی شعر بی‌مصرف می‌شود
متین
چشم‌هایش را ببینید بی‌شک گذشتنِ بهمن را از گلهٔ سفید اسب دیده است دیده مرگ از زیبایی تندتر می‌دود و دیده مرگ از زیبایی بیش‌تر ویران می‌کند اما گذشتنِ بهمن از گلهٔ اسب‌ها هم زیباست زیبا و بی‌رحم و مرگ بازی را به زیباییِ بی‌رحمانه می‌بازد
mitra
من جز حرف زدن کاری ندارم می‌نویسم تا اندکی از سکوت جبران شود می‌نویسم تا بلوط‌ها چند صباحی برف را تحمل کنند و اندوهی با نژاد اصیل در شعرم زادوولد کند
mitra
باید از سادگی دست برندارم طوری که از روشنایی روز گول بخورم از یک تکه‌سنگ خیس از ستاره‌ای که می‌پرد ترفندهایی یاد بگیرم برای طولانی‌تر کردنِ اردیبهشت و منصرف کردن شاتوت‌ها از خودکشی راهی برای روغن‌کاریِ تاریکی
mitra
دست‌هایت داستانی از یوساست می‌تواند سرزمینی را جابه‌جا کند به زیبایی تو ماه می‌تابد بی‌تو حتی رگ می‌تواند دور گردنم بپیچد و خفه‌ام کند
farnaz Pursmaily
آن‌قدر تاریکم که شب حتی نمی‌تواند مخفی‌ام کند
عسل
به پنجره‌ام که در باد با دو لته بال چوبی‌اش ادای پریدن درمی‌آورد
maryam
اندوهش همیشه آبی می‌سوخت و عصر جمعه روبه‌رویش دوزانو می‌نشست با یک دست می‌نوشت با صد و هفتاد و نُه استخوان دیگرش درد می‌کشید
maryam
دیده مرگ از زیبایی تندتر می‌دود و دیده مرگ از زیبایی بیش‌تر ویران می‌کند
maryam
آیا کسی هست که شهادت دهد ما در نگاتیوهای سوخته می‌خندیدیم؟
maryam
کمی بیش‌تر از دیگران می‌میرد ماهیِ مکروهی که نه به خانه‌اش می‌برند نه به دریایش برمی‌گردانند
maryam
آیا تاکنون دریا به شما ماهی کوچکی به امانت داده و گفته می‌رود و برمی‌گردد؟
AmirHossein
شب هنوز باید ادامه می‌داشت ولی ناگهان صبح شد. چنان یک‌باره که سایه‌های غافل‌گیر، شتابان و درهم و خواب‌آلود، از کنار هم بلند شدند و به سمت صاحبان‌شان دویدند و در این میان، سایهٔ درخت ابریشمی به‌اشتباه، چند قدمی با من آمد.
AmirHossein
وقتی می‌خندی دریا آرام می‌شود و نهنگ‌ها از تصمیم‌شان به اعماق اقیانوس برمی‌گردند
متین
۱: در سرم درختی را از بلندی پرت می‌کنند در سرم یک نفر به چند نفر است کاری از دستم برنمی‌آید جز پوشاندنِ صورتم و منصرف کردن چشم‌هام از تعقیب خونِ گرم بر برف
mitra
کدام سمت از سمت‌های دیگر غمگین‌تر است؟ آیا جنوب شاعر اطراف است؟
maryam

حجم

۶۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

حجم

۶۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

قیمت:
۲۶,۰۰۰
۱۳,۰۰۰
۵۰%
تومان