بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عاشقی به سبک ون‌گوگ | طاقچه
تصویر جلد کتاب عاشقی به سبک ون‌گوگ

بریده‌هایی از کتاب عاشقی به سبک ون‌گوگ

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۲۶ رأی
۳٫۹
(۲۶)
نفس آدم اگر زیر سقف نخورد سقف می‌ریزد. خانه به آدم است که خانه است. آدم نباشد، غم‌باد می‌گیرد، خودش را شل می‌کند، می‌افتد.
گیله مرد
نفس آدم اگر زیر سقف نخورد سقف می‌ریزد. خانه به آدم است که خانه است. آدم نباشد، غم‌باد می‌گیرد، خودش را شل می‌کند، می‌افتد.
گیله مرد
می‌توانستم بنشینم و تکیه بزنم به گلدان‌های شب‌بو و هرچقدر که دلم بخواهد، به دو تا پنجرهٔ پهن و قدّی اتاقت خیره بشوم و خیالم را از لای آن پرده‌ها بفرستم توی آن تاریکی خوش‌بو و بروم زیر پوست تابلوهایت.
آسمان
اگر پای چپم یکی دو سانت کوتاه نبود، بعید بود که خسروخانی بگذارد به دل‌خواه خودم، بروم دنبال نقّاشی. تو هم می‌دانی نازلی که من این پای کوتاهم را خیلی دوست دارم. یک پای ناقص که بگذارد نقّاش بشوی، خیلی بهتر است از دو تا پای سالمی که تو را ببرد دانشگاه افسری.
maryhzd
چرا باید دلم مثل دل سگ بزند و ذهنم بشود توی این هول و ولا، مثل استخر خالی وسط باغ، که دست خودش نباشد و باد، هرچه دلش می‌خواهد، بلند کند و بریزد تویش؟
maryhzd
از یک چیزی که مطمئن می‌شدی، فراموشش می‌کردی. تو این‌طور بودی نازلی! وقتی مطمئن می‌شدی آدم‌های دور و برت، چیزی از زهر مستی و گیجی هوای تو را توی وجودشان دارند، رهای‌شان می‌کردی به حال خودشان.
love.is.books
اصلاً مگر می‌شود نقّاش‌ها آدم نباشند؟ مگر می‌شود نقّاش‌ها را دوست نداشت؟
Narcissuse
من به شیوهٔ خودم دوستت دارم.
Narcissuse
حرف‌های جدّی‌مان را می‌پیچیم لای شوخی؛ نه به خاطر این که رندیم یا تیزهوشیم، به خاطر این که توان گفتن حرف جدّی را نداریم، به خاطر این که مخاطب‌مان قدرتش بیشتر است.
Narcissuse
می‌گفتی این‌ها یک مشت خط‌نگاری است، اداست، آب و رنگ این‌جایی دادن به چیزی است که نه شعورش را داریم، نه اندازهٔ آن شده‌ایم که بفهمیمش. با تمسخر می‌گفتی این کارها را چهل، پنجاه سال پیش، لترینگ‌های فرانسه و آلمان کهنه کرده‌اند. خُب، من مثل تو نبودم که بروم رُم، بروم موزه‌های پاریس را بگردم و توی کافه‌ها بنشینم و کنار رود سن قدم بزنم و با پول آقاجانم هم شعورش را پیدا کنم، هم اندازه‌اش شوم. هرچه بودم امّا خودم را از تک و تا نمی‌انداختم و هر چیزی را که می‌آمد این طرف، می‌بلعیدم.
maryhzd
علیل که نباشی، عشق علیلت می‌کند. ذلیل هم می‌شوی. لازم نیست کر و کور باشی. برو عاشق شو. صد رحمت به چلاق شدن و کر و کور شدن.
محمدرضا
گاهی حرف‌هایی می‌زنیم که اسمش را می‌گذاریم بذله‌گویی، اسمش را می‌گذاریم شوخ‌طبعی؛ حرف‌هایی که از سایهٔ ناتوانی ما می‌زنند بیرون. حرف‌های جدّی‌مان را می‌پیچیم لای شوخی؛ نه به خاطر این که رندیم یا تیزهوشیم، به خاطر این که توان گفتن حرف جدّی را نداریم،
مامان دوقلوها
گاهی حرف‌هایی می‌زنیم که اسمش را می‌گذاریم بذله‌گویی، اسمش را می‌گذاریم شوخ‌طبعی؛ حرف‌هایی که از سایهٔ ناتوانی ما می‌زنند بیرون. حرف‌های جدّی‌مان را می‌پیچیم لای شوخی؛ نه به خاطر این که رندیم یا تیزهوشیم، به خاطر این که توان گفتن حرف جدّی را نداریم، به خاطر این که مخاطب‌مان قدرتش بیشتر است. می‌دانیم که مخاطب به هیچ‌مان نمی‌گیرد و مثل لعبتک گنجه. دوست‌مان دارد؛ فقط در همین حد. چطور می‌شود با این مخاطب جدّی بود، وقتی چنین حسّی به نگاهش داری؟ حرف جدّی نمی‌زنیم فقط به خاطر این که ضعیفیم، و من قبول دارم که در برابر این ملکهٔ شیطان، هنوز هم ضعیفم.
آبیِ آسمونی
چیزی در من ریخته است که نمی‌دانم چیست. فقط یک چیز خاص نیست که در من ریخته است، خیلی چیزهاست. می‌دانم هرکدام‌شان چی هستند؛ امّا چیزهای مختلف، وقتی یک‌باره در هم شوند و با هم به سراغ آدم بیایند، ماهیت‌شان عوض می‌شود و می‌شوند یک چیز دیگر و آدم هول می‌کند. ترس به تنهایی ترس است. شگفتی به تنهایی شگفتی است. کلّه‌شقّی به تنهایی کلّه‌شقّی است. دوست داشتن به تنهایی دوست داشتن است. حالا وقتی دوست داشتن و ترس و شگفتی و کلّه‌شقّی در هم شوند، چیزی می‌شوند که تک‌تک‌شان نیستند.
love.is.books
پس کی می‌بری آدمت را سمت درخت سیب؟
دریا
در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را در انزوا... - می‌خورد و می‌تراشد... - این زخم‌ها را نه به کسی می‌توان گفت، نه به کسی نشان داد...
دریا
یک پای ناقص که بگذارد نقّاش بشوی، خیلی بهتر است از دو تا پای سالمی که تو را ببرد دانشگاه افسری.
Narcissuse
می‌رفتی فردا و دوباره دورت جمع می‌شدند و یادت می‌رفت که من برای بار هزارم، افتاده‌ام توی هوایت و نفست می‌کشم.
Narcissuse
علیل که نباشی، عشق علیلت می‌کند.
Narcissuse
چرا باید دلم مثل دل سگ بزند و ذهنم بشود توی این هول و ولا، مثل استخر خالی وسط باغ، که دست خودش نباشد و باد، هرچه دلش می‌خواهد، بلند کند و بریزد تویش؟
maryhzd
چرا باید دلم مثل دل سگ بزند و ذهنم بشود توی این هول و ولا، مثل استخر خالی وسط باغ، که دست خودش نباشد و باد، هرچه دلش می‌خواهد، بلند کند و بریزد تویش؟
maryhzd
دهن باز کن! من خسته‌ام؛ خستهٔ چیزهایی که دیده‌ام، چیزهایی که دانسته‌ام. کوبیده است تمام تنم و این بیدار شدن، این پلک باز کردن به دنیای دیگری است که کوفته‌ام کرده است. می‌خواهم نفس بکشم حالا. پوستهٔ تاریک آهکی‌ام را شکسته‌ام و مثل جوجه‌کلاغ گیج آن کاج بلند، خیلی دلم می‌خواهد که با این تن بی‌مو و پلک‌های نیمه‌باز و جگر خسته بفهمم کجای این کاج ایستاده‌ام.
M a r i a m
من می‌دانم یک جایی، یک سوم‌شخصی وجود دارد؛ یک دانای کلّ نامحدودی که می‌داند، همه‌چیز را می‌داند. چیزی را که فقط او می‌داند، حقیقت است. حتّی اگر هیچ وقت هم روایت سوم‌شخصم را ندانم، حتّی اگر هیچ وقت دانای کلّ‌ام را پیدا نکنم، باز می‌دانم حقیقتی وجود دارد ورای حقایقی که من و اوّل‌شخص‌های دیگر می‌دانیم. فقط یک دانای کلّ نامحدود، پوست کندن یک نقّاش را بلد است. فقط یک دانای کل می‌تواند من را برای خودم روایت کند.
M a r i a m
ونگوگ هم افسردگی‌اش یک نوع علیلی بود. علیل که نباشی، عشق علیلت می‌کند. ذلیل هم می‌شوی. لازم نیست کر و کور باشی. برو عاشق شو. صد رحمت به چلاق شدن و کر و کور شدن.
بهناز
دو تا کاج تبری و ابریشم‌های مصری، جلوی دیدم را گرفته بودند و تنه‌های تاریک زبان‌گنجشک‌ها نمی‌گذاشتند چیزهایی را که اتّفاق می‌افتاد، خوب تماشا کنم. یکی از چراغ‌های جلوی سردر آجری، سوخته بود. باد می‌آمد و سایهٔ چنارها را روی جاده در هم می‌کرد و نوک تیز برگ‌های خرزهره را می‌مالید به شیشه‌های گل‌خانه و گاهی صدای جیری می‌آمد و پوست آدم را مورمور می‌کرد. گربهٔ سیاهی که تازه زاییده بود، زیر سکّوی گل‌خانه، روی بچّه‌هایش چنبر زده بود و با چشم‌های برّاقش، از لای «زبان در قفا» ها، به من نگاه می‌کرد و هی خرناس می‌کشید.
نیکام
خیالم را از لای آن پرده‌ها بفرستم توی آن تاریکی خوش‌بو و بروم زیر پوست تابلوهایت.
کاربر ۵۵۰۵۶۱۹
ترس به تنهایی ترس است. شگفتی به تنهایی شگفتی است. کلّه‌شقّی به تنهایی کلّه‌شقّی است. دوست داشتن به تنهایی دوست داشتن است. حالا وقتی دوست داشتن و ترس و شگفتی و کلّه‌شقّی در هم شوند، چیزی می‌شوند که تک‌تک‌شان نیستند.
مریم برزویی
گاهی حرف‌هایی می‌زنیم که اسمش را می‌گذاریم بذله‌گویی، اسمش را می‌گذاریم شوخ‌طبعی؛ حرف‌هایی که از سایهٔ ناتوانی ما می‌زنند بیرون. حرف‌های جدّی‌مان را می‌پیچیم لای شوخی؛ نه به خاطر این که رندیم یا تیزهوشیم، به خاطر این که توان گفتن حرف جدّی را نداریم، به خاطر این که مخاطب‌مان قدرتش بیشتر است
Mahsa Saadati
من خسته‌ام؛ خستهٔ چیزهایی که دیده‌ام، چیزهایی که دانسته‌ام. کوبیده است تمام تنم و این بیدار شدن، این پلک باز کردن به دنیای دیگری است که کوفته‌ام کرده است. می‌خواهم نفس بکشم حالا. پوستهٔ تاریک آهکی‌ام را شکسته‌ام و مثل جوجه‌کلاغ گیج آن کاج بلند، خیلی دلم می‌خواهد که با این تن بی‌مو و پلک‌های نیمه‌باز و جگر خسته بفهمم کجای این کاج ایستاده‌ام.
Narcissuse

حجم

۳۳۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۳۳۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان