بریدههایی از کتاب قصهها عوض میشوند؛ جک و لوبیای سحرآمیز
۴٫۶
(۴۳)
به نظرم کار آدمها میتواند همزمان، هم درست باشد و هم غلط.
Hasti
شما هم اینطوری هستید که وقتی چیزی اذیتتان میکند، مدام به آن فکر میکنید؟
Mahya
اتفاق، مثل جای نیش پشه است که مدام میخارد.
Mahya
برای سمانه و صالح
باحالترین خواهر و برادر دنیا!
Zahra
جونا سرش را چند بار تکان میدهد و میگوید: «نمیخوام اون چیزی که همیشه اتفاق میافته، این بار هم بشه.»
میپرسم: «همیشه چه اتفاقی میافته؟»
دستهایش را در هوا تکان میدهد: «ما قصهها رو عوض میکنیم!»
راحله فتح اللهی
«فی، فی، فو، فوم. بوی خون آدمیزاد میآد.»
وای، نه!
گرومپگرومپگرومپ.
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
من سرک میکشم تا ببینم. توپ فوتبال به جونا میرسد که در محوطهٔ جریمه است. من هم در آن لحظه رابین و فرانکی را فراموش میکنم و برای جونا دستبهدعا میشوم. برادر
ساره
دوین آه میکشد: «متأسفم بچهها! اما بعضیوقتها معاملهها تغییر میکنن؛ مثل الان.»
میگویم: «این کارت خیلی اشتباهه!»
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
اما تصمیمهای بزرگ، آسون نیست
booklover
سعی میکنم موهای فرفریِ قهوهایام را درست کنم.
وقت رفتن است.
به جونا میگویم: «افتخار بده و ضربه بزن.»
میگوید: «که چی مثلاً!» صدایش آهسته و بدون هیچ ذوقوشوقی است. به آیینه ضربه میزند. یک بار، صدای فسفس میآید. دو بار، بنفش میشود. سه بار، شروع به چرخش میکند.
با خوشحالی میگویم: «داره کار میکنه! هورااا!»
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
به دوین زل میزنم: «پنج سکهٔ طلا؟ اونوقت تو شازده رو پس میدی؟»
دوین به جک و جونا میگوید: «قول میدم. شماها شنیدین که چی گفتم.»
باورم نمیشود که حتی دارم به این موضوع فکر میکنم؛ اما...
رو به جک و فروشنده میگویم: «میشه یه لحظه بهمون وقت بدین؟» جونا را به گوشهای میبرم و میگویم: «جونا! ما حداقل این رو میدونیم که فروشنده دربارهٔ لوبیاها راست میگه. لوبیاها رشد میکنن و ساقهشون به آسمون میرسه. اونجا پول و ثروت منتظر ماست.
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
این یعنی ما در نسخهای از داستان هستیم که من ماجرای آن را میدانم.
و اگر آن غول، بابای جک را نکشته و پولش را ندزدیده، پس سکههای طلای مگنوس مال خودش و فیلیپا است. این منطقی به نظر میآید. اصلاً چرا باید بابای جک سکههای طلایی به این بزرگی داشته باشد؟
پس ما سکهها را دزدیدهایم؛ از غولهای مهربانی که شاید داشتند پسانداز میکردند تا به مسافرت بروند یا کار دیگری بکنند.
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
«فی، فی، فو، فوم. بوی خون آدمیزاد میآد. زنده یا مرده، استخونهاش رو خرد میکنم تا باهاش نون درست کنم.»
کاربر ۲۸۸۵۳۶۲
اتفاق، مثل جای نیش پشه است که مدام میخارد.
unikorn
نظرم کار آدمها میتواند همزمان، هم درست باشد و هم غلط.
booklover
به نظرم کار آدمها میتواند همزمان، هم درست باشد و هم غلط.
mha
شما هم اینطوری هستید که وقتی چیزی اذیتتان میکند، مدام به آن فکر میکنید؟
به زندگی من خوش آمدید!
پروانه ای در باد
برد و باخت، جزئی از بازیه.
پروانه ای در باد
من هم دلم میخواهد شازده را بغل کنم.
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
جک شانه بالا میاندازد و میگوید: «فقط میخواستم یه راهحل بدم. ما نتونستیم اون غاز رو پیدا کنیم. غولها هم دنبالمون هستن. احتمالاً دیگه نباید بریم توی قصرشون. پس بهتره بپذیرین که شازده دیگه متعلق به دوینه. بچهها! من واقعاً متأسفم.»
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
صورت جونا در هم میرود.
به بالا نگاه میکنم. نلی دارد خودش را بالا میکشد و کمی هم پرواز میکند.
تنها شانس ما برای نجات شازده از دست رفت.
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
تلاش، کلمهای کلیدی است.
کاربر ۵۷۶۱۸۶۸
او را محکم بغل میکنم. شاید کمی احساس حسادت باعث شد متوجه بشوم چقدر برادر کوچکترم را دوست دارم.
Kiana
حجم
۱۴۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۴۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
تومان