بریدههایی از کتاب همه چیز، همه چیز
۴٫۲
(۳۵)
شخصیت مهمتر از طبقهٔ اجتماعیه!
n re
«من بیکس نیستم مامان. تنهام. اینها با هم فرق دارن.»
n re
«شاید بزرگ شدن یعنی ناامید کردن کسایی که دوست داریم.»
Ms.red
«اگه افسوس نخوری، پس زندگی هم نکردی.»
Lavin D
و به همین دلیل است که آدمها همدیگر را لمس میکنند. گاهی کلمات کافی نیستند.
melik
«عجیبه دلتنگ چیزی باشی که هیچوقت نداشتی، یا اصلاً یادت نیاد که یه روزی داشتی.»
yasinds
«زندگی سخته عزیزم. هر کسی یه چارهای پیدا میکنه.»
n re
میگوید: «هیچ اتفاقی برات نمیافته.»
دستم را دراز میکنم و دستش را میگیرم. تنها چیزی که به فکرم میرسد بگویم این است: «ممنونم.» میخواهم به او بگویم تقصیر اوست که من این بیرون هستم. بگویم عشق درهای دنیا را به سمت آدم باز میکند.
قبل از اینکه با او آشنا شوم، خوشحال بودم. اما حالا زندهام، و این دوتا با هم فرق میکنند.
Naz_stt
یک چیز را خوب میدانم: خواستن، خواستنِ بیشتر میآورد. میل و اشتیاق هیچ نهایتی ندارد.
متینه
بدان که جز با چشم دل نمیتوان خوب دید.
آنچه اصل است از دیده پنهان است.
آنتوان دو سنت اگزوپری، شازده کوچولو
(ترجمهٔ محمد قاضی)
yasinds
قول (qol): اِ. ج. ۱. دروغی که میخواهی به آن ادامه بدهی. [۲۰۱۵، ویتییر]
Naz_stt
نفسی صدادار میکشد. «مامانم میگه عشق آدمها رو دیوونه میکنه.»
«به این حرف اعتقاد داری؟»
«آره. نه. شاید.»
میگویم: «قرار نیست از همهٔ جوابها استفاده کنی.»
توی تاریکی لبخند میزند. «آره، بهش اعتقاد دارم.»
«چرا؟»
«این همه راه تا هاوایی با تو اومدم. برام آسون نیست که اونها رو پیش بابام تنها بذارم.»
احساس گناهم را قبل از اینکه بتواند خودش نشان بدهد، سرکوب میکنم.
میپرسد: «تو بهش اعتقاد داری؟»
«آره. قطعاً.»
«چرا؟»
حرفهای او را تکرار میکنم و میگویم: «این همه راه تا هاوایی با تو اومدم. اگه تو نبودی هیچوقت خونهمون رو ترک نمیکردم.»
میگوید: «که اینطور.»
Naz_stt
هر چیزی خطر داره. هیچ کاری نکردن هم خطر داره. این دیگه به خودت مربوطه که چه تصمیمی میگیری.
n re
سعی میکنم چیزهایی رو که نمیتونم داشته باشم، نخوام
n re
دنیای تو میتواند در یک لحظه تغییر کند.
n re
عکس یک جور ماشین زمان است.
n re
مرگ هزینهٔ اندکی است که باید برای زندگی بپردازد.
ژنرالیسم
همیشه چیزی منجر به چیز دیگری نمیشود.
ژنرالیسم
گاهی وقتها کتابهای محبوبم را از آخر به اول میخوانم. از فصل آخر شروع میکنم به عقبکی خواندن تا اینکه به اول کتاب میرسم. وقتی این جوری میخوانی، شخصیتها از امیدواری به ناامیدی و از خودشناسی به تردید میرسند. در داستانهای عاشقانه، زوجها اول عاشق و معشوق هستند و بعد غریبه میشوند. کتابهای نوجوانانه تبدیل میشوند به داستانهایی دربارهٔ گم کردن راه. شخصیتهای محبوبت به زندگی برمیگردند.
اگر زندگی من کتاب بود و آن را از آخر به اول میخواندی، هیچ تغییری نمیکرد. امروز مثل دیروز است. فردا هم مثل امروز. در کتاب مدی، همهٔ فصلها یکجور هستند.
Naz_stt
داشتم سعی میکردم که یک لحظهٔ تأثیرگذار که زندگیام را به مسیرش برگرداند، پیدا کنم. لحظهای که به این سؤال پاسخ دهد: چطور شد که به اینجا رسیدم؟
اما فقط یک لحظه نیست. مجموعهای از لحظههاست. و زندگی شما از هر کدام از این لحظهها، میتواند به هزاران مسیر منشعب شود. شاید برای همهٔ انتخابهایی که داشتید و نداشتید، یک مدل زندگی وجود داشته باشد.
Yasaman
«به هر حال آدمهای زیادی نیستن که به بالا نگاه کنن.»
melik
دوستها به آدم امید واهی نمیدن.»
lale shafiee
«اگه افسوس نخوری، پس زندگی هم نکردی.»
lale shafiee
به این نتیجه میرسم که عشق چیز بسیار وحشتناکی است. دوست داشتن زیاد کسی آنطور که مادرم دوستم دارد، باید مثل این باشد که قلبت بیرون از بدنت باشد، بدون اینکه پوست، استخوان یا هرچیز دیگری از آن محافظت کند.
عشق چیز وحشتناکی است و تازه نبودنش بدتر هم هست.
متینه
«شاید بزرگ شدن یعنی ناامید کردن کسایی که دوست داریم.»
عاطش
رویم را از پنجره برمیگردانم. افسوس چه چیزی را میخورم؟ اینکه بیرون رفتم، دنیا را دیدم و عاشقش شدم. اینکه عاشق اُلی شدم. حالا که میدانم تمام آن چیزها را از دست دادهام، چطور میتوانم بقیهٔ عمرم را در این حباب بگذرانم؟
چشمهایم را میبندم و سعی میکنم بخوابم. اما تصویر صورت چند لحظه قبل مادرم، تمام آن عشق ناامیدانهٔ توی چشمهایش، دست از سرم برنمیدارد. بعد به این نتیجه میرسم که عشق چیز بسیار وحشتناکی است. دوست داشتن زیاد کسی آنطور که مادرم دوستم دارد، باید مثل این باشد که قلبت بیرون از بدنت باشد، بدون اینکه پوست، استخوان یا هرچیز دیگری از آن محافظت کند.
عشق چیز وحشتناکی است و تازه نبودنش بدتر هم هست.
عشق چیز وحشتناکی است و من میخواهم کاری با آن نداشته باشم.
Naz_stt
داشتم سعی میکردم که یک لحظهٔ تأثیرگذار که زندگیام را به مسیرش برگرداند، پیدا کنم. لحظهای که به این سؤال پاسخ دهد: چطور شد که به اینجا رسیدم؟
اما فقط یک لحظه نیست. مجموعهای از لحظههاست. و زندگی شما از هر کدام از این لحظهها، میتواند به هزاران مسیر منشعب شود. شاید برای همهٔ انتخابهایی که داشتید و نداشتید، یک مدل زندگی وجود داشته باشد.
Naz_stt
عشق ارزش همهچیز را دارد. همهچیز.
boshra
جهانی که در یک چشمبههمزدن به وجود بیاید، در یک چشمبههمزدن از بین میرود.
boshra
چطور شد که به اینجا رسیدم؟
اما فقط یک لحظه نیست. مجموعهای از لحظههاست. و زندگی شما از هر کدام از این لحظهها، میتواند به هزاران مسیر منشعب شود. شاید برای همهٔ انتخابهایی که داشتید و نداشتید، یک مدل زندگی وجود داشته باشد.
mahtab
حجم
۱۰۱۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۱۰۱۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
تومان