بریدههایی از کتاب خیال پردازیهای رهرو تنها
۳٫۲
(۱۰)
به تجربه دریافتم که سرچشمهٔ سعادت راستین در درون خود ماست و کسی که راه نیکبختی بداند دیگران نمیتوانند تیرهبختش کنند.
کافر
برای کسی که در بدیهای دیگران فقط بدی را میبیند نه نیت را، برای کسی که جایگاهش به منزلتی نیست که خوش دارد دیگران به وی بدهند، بیحرمتیها، کینهتوزیها، تبعیضها، اهانتها و بیعدالتیها هیچاند. مردم به هر چشمی که بخواهند مرا ببینند، نمیتوانند ذات مرا عوض کنند و با وجود توانایی و توطئههای پنهانشان، هرچه کنند باز من همانم که هستم.
اسماء
آزادی بشر در آن است که هرچه میخواهد بکند، بلکه در آن است که هیچگاه کاری را که نمیخواهد نکند.
reza
دیگر در این دنیا همه چیز برایم پایان یافته است. نیکی و بدی برایم یکسان است. دیگر نه جای امید است و نه جای بیم. حال این منم، آسوده در ته گرداب، تیرهبخت و بینوا، اما بیرنج و درد چون خدا.
rain_88
دیگر بازگشت انسانها به سوی من بیهوده بود، چرا که دیگر بازم نمییافتند.
rain_88
در این دنیا هیچچیز پایداری نیست که بتوان بدان دل بست.
اسماء
آنچه را که دروغ مصلحتآمیزش میخوانند دروغ تمامعیار است، چرا که چه به مصلحت خود ما باشد چه به مصلحت دیگری، همانقدر بیعدالتی است که بخواهیم دیگری را به زبان خود بفریبیم.
rain_88
روزهایی که کسی را نمیبینم، دیگر به سرنوشتم نمیاندیشم، دیگر احساسش نمیکنم، دیگر رنج نمیبرم و بیمانع و رادع خوشحال و خشنودم. اما به ندرت از گزند عاطفی در امان میمانم و زمانی که کمتر بدان میاندیشم، اگر نگاه شومی ببینم، کلام نیشداری بشنوم یا با بدخواهی روبرو شوم، پریشان میشوم. تنها کاری که در اینگونه موارد از دستم ساخته است این است که زود فراموش کنم و بگریزم. پریشانیام با زوال آنچه موجبش گشته زدوده میشود و همینکه تنها میشوم، آرامشم را بازمییابم. اگر هم چیزی نگرانم کند، هراس از تلخکامی تازه است. تنها دردم همین است، اما همین کافی است تا خوشبختیام را برهم زند.
غزل رستمی
انتظار فرا رسیدن درد صدها بار جانکاهتر از خود درد است و هراس از درد اثری هولناکتر از درد به جا میگذارد.
عرفان
سرانجام، زمانی که دریافتم همهٔ تلاشهایم بیحاصل است و بیهوده در پی آزار خویشم، تنها راهی را که مانده بود در پیش گرفتم. بر آن شدم تا بدون ایستادگی در برابر قضا و قدر، به سرنوشت تن دهم و در این تسلیم، داروی همهٔ دردهایم را یافتم. زیرا آرامشی را فراهم آورد که بههیچروی با رنج ناشی از پایداری پیوسته و بیثمر یکسان نبود.
عرفان
دروغ گفتن بنابر مصلحتِ خود تقلب است، دروغ گفتن بنابر مصلحتِ دیگری دغلکاری است و دروغ گفتن بهقصد مردمآزاری دسیسه است، و این بدترین نوع دروغ است. دروغی که در آن سود و زیانی برای گوینده یا دیگری نباشد دروغ نیست: آری، دروغ نیست، افسانهپردازی است.
rain_88
روح ما در حسرت لحظههای ازدسترفتهٔ عمر شِکوه خواهد کرد. اما شکیبایی، نرمش، تسلیم و رضا، درستکاری، عدل و انصاف، موهبتهایی هستند که رهتوشهٔ انساناند و به یاریشان میتوانیم بر غنای خود بیافزاییم بیاینکه بیم آن داشته باشیم که مرگ از ارجشان بکاهد.
rain_88
این زندگی توفانی برایم نه آرامشی در درونم به جا میگذاشت و نه صفایی در بیرون. به ظاهر خوشبخت بودم، اما از احساسی که میتوانست پشتیبان اندیشه باشد و بتوانم بهراستی از آن لذت برم بیبهره بودم. هرگز نه از خود به تمامی خشنود بودم نه از دیگری. هیاهوی محافل به ستوهام میآورد و از تنهایی ملول میشدم. پیوسته باید جابهجا میشدم و هیچجا خوش نبودم. البته همهجا از من استقبال میکردند، خواهانم بودند، پذیرایم میشدند و مینواختندم. نه دشمنی داشتم نه بدخواهی و نه کسی بر من رشک میبرد. چون همه همواره بر آن بودند که به من خوبی کنند، من نیز بسی خشنود میشدم که به همه خوبی کنم. بیکار و بیمال و بیپشتیبان، بدون استعدادهای شناختهشده یا پرورشیافته، از مزایای وابسته به اینها بهره میبردم و کسی را نمیشناختم که سرنوشتش بهتر از من باشد.
غزل رستمی
احساساتم، که گویی سرنوشت در دلم محبوسش کرده بود، به بیرون پر نمیکشید، بهویژه به سوی آنچه که برای مردم باارزش ولی در واقع بیارزش است و یگانه سودای کسانی است که خود را نیکبخت میپندارند. بدینسان، من حلاوت زندگی را بیش از دیگران چشیدهام و درواقع بیشتر زندگی کردهام.
غزل رستمی
این حال را زمانی تجربه کردم که دلم از غم فشرده بود و همهگونه میکوشید تا این تهماندهٔ گرما را، که بر اثر درماندگی به سردی میگرایید و خاموش میشد، حفظ کند. بیخیال در کوه و جنگل پرسه میزدم و از بیم آنکه مبادا دردم افزون شود، جرئت تفکر نداشتم. نیروی خیال من که از پرداختن به موضوعات غمناک پرهیز میکرد، میگذاشت تا حواسم تسلیم جاذبههای دلپذیر محیط شود. نگاهم پیوسته به هر طرف میگشت و محال بود در این جهانِ رنگارنگ چیزی نیابد که بیشتر بر آن خیره شود.
غزل رستمی
فلسفهشان برای دیگران است؛ من فلسفهای برای خود میخواهم.
عرفان
رنج آموزگار بزرگی است، اما درسهایش گران تمام میشوند و چهبسا بهرهای که از آن میبریم به بهایی که میپردازیم نمیارزد.
بهناز
اندکاندک به این خو میگرفتم که دلم را با جوهر خودش بپرورانم و چراگاهش را در درون خویش بجویم.
بهناز
بیگمان رنج آموزگار بزرگی است، اما درسهایش گران تمام میشوند و چهبسا بهرهای که از آن میبریم به بهایی که میپردازیم نمیارزد.
rain_88
به تجربه دریافتم که سرچشمهٔ سعادت راستین در درون خود ماست و کسی که راه نیکبختی بداند دیگران نمیتوانند تیرهبختش کنند.
rain_88
حجم
۱۳۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۳۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰۵۰%
تومان