بریدههایی از کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده
۴٫۳
(۵۴)
و... اسنیپ چی؟ اسنیپ توی اون دنیا چیکار میکنه؟
اسنیپ: احتمالاً من اونجا مُردهم.
او به اسکورپیوس نگاه میکند. چهرهٔ اسکورپیوس غمگین میشود. اسنیپ لبخند باریکی میزند.
از دیدنم زیادی متعجب شدی. چهطوری مُردم؟
اسکورپیوس: دلیرانه.
اسنیپ: بهدست کی؟
اسکورپیوس: وُلدمورت: اسنیپ: چهقدر آزاردهنده.
در طول مدتی که اسنیپ این اطلاعات را هضم میکند، سکوت برقرار میشود.
با این حال، باید افتخار کنم که خودِ اربابِ تاریکی کلکم رو کنده.
هرمیون: متأسفم سوِروس.
اسنیپ به او نگاه میکند و درد را قورت میدهد. بعد، با دستش به رون اشاره میکند.
اسنیپ: درسته. اما با این حال وضع من از تو بهتره. حداقل من همسرِ این نیستم.
نیومون
هری جوان: من تلاش میکنم...
خاله پتونیا: ولی تلاشِت اصلاً موفقیتآمیز نبوده. روی لیوانها لکهٔ چربی هست. قابلمهها هم هنوز کثیفان. یالا بدو برو توی آشپزخونه و ظرفها رو بساب.
کلاشینکف
هرمیون: این که چیزی نیست، رز نگران اینه که سال اول میتونه رکورد بیشترین امتیاز کوییدیچ رو بشکنه یا سال دوم و این که چند سال زودتر از بقیه میتونه تو آزمون سطح مقدماتی جادوگری شرکت کنه.
رون: واقعاً معلوم نیست اینهمه بلندپروازی این دختر به کی رفته؟!
=o
هرمیون: هیچ هم چنین فکری نکردم؛ من کاملاً بِهت ایمان دارم.
رز: منم کاملاً ایمان دارم که افسر آزمون رو طلسم کرده.
=o
آدمهای بزرگی بودن، و عیبهای بزرگی هم داشتن و میدونی چیه... به خاطر اون عیبها به آدمهای بینظیری تبدیل شدن.
Fateme
درِیکو: آستوریا همیشه میدونست که قرار نیست به سنِ پیری برسه. میخواست وقتی میره، من یه نفر رو داشته باشم، چون... درِیکو مالفوی بودن یعنی تنهاییِ ابدی.
seyed
متشکرم که به خاطر شیرینیهام موندی، آلبوس!
سورملینا؛
هرمیون: اگه یه بخشی از وجود ولدمورت، به هر حالتی، زنده مونده باشه، باید آماده باشیم. من میترسم.
جینی: منم میترسم.
رون: من از هیچی نمیترسم، به جز مامانم.
booklover
دریکو: میدونی چیِ مادرت رو بیشتر از همه دوست داشتم؟ همیشه میتونست بهم کمک کنه توی تاریکی، نور رو پیدا کنم.
seyed
نکتهٔ مهم همینه دیگه، مگه نه؟ اینکه تو نمیدونی دوستت به چی احتیاج داره. فقط میدونی به چیزی احتیاج داره. برو پیداش کن، اسکورپیوس. شما دو تا... برای هم ساخته شدید.
Fateme
پدر من هم بیشترِ وقتها خیال میکرد داره ازم محافظت میکنه. ولی به نظر من، آدم به یه جایی میرسه که باید انتخاب کنه که میخواد چهجور انسانی باشه. و اون موقع است که به پدر و مادر یا به دوستانش احتیاج داره. و اگه پدر و مادرش رو دوست نداشته باشه و دوستی هم نداشته باشه... اون وقت تنهای تنها میمونه. و تنها بودن... خیلی سخته. من تنها بودم و به همین خاطر به راهی کشیده شدم که تاریکی محض بود و مدتها اونجا باقی موندم.
Fateme
توی این دنیای بههمریخته و احساساتی، هیچوقت به پاسخ کاملی نمیرسیم. کمال، خارج از دسترس بشره، خارج از دسترس جادوئه. توی هر لحظهٔ درخشانِ خوشبختی، یه قطره سَم وجود داره: دانشِ اینکه غم هم به زودی از راه میرسه. نسبت به کسانی که دوستشون داری، صادق باش، غمِت رو بهشون نشون بده. رنجکشیدن هم به اندازهٔ نفسکشیدن، طبیعی و انسانیه.
Fateme
درِیکو: من همیشه به خاطر اونها بهت حسودی میکردم، میدونی که... ویزلی و گرنجر. من خودم هیچ دوستی...
جینی: کرَب و گویْل.
درِیکو: دو تا موجود خرفت که سر و ته جارو رو تشخیص نمیدادند. میدونی؟ شما... سه نفر... میدرخشیدید. همدیگه رو دوست داشتید. خوش میگذروندید. بیشتر از هر چیز دیگهای به خاطر اون رفاقت، بهت حسودیام میشد.
seyed
هری: باید از پسرم محافظت کنم...
درِیکو: پدر من هم بیشترِ وقتها خیال میکرد داره ازم محافظت میکنه. ولی به نظر من، آدم به یه جایی میرسه که باید انتخاب کنه که میخواد چهجور انسانی باشه. و اون موقع است که به پدر و مادر یا به دوستانش احتیاج داره. و اگه پدر و مادرش رو دوست نداشته باشه و دوستی هم نداشته باشه... اون وقت تنهای تنها میمونه. و تنها بودن... خیلی سخته. من تنها بودم و به همین خاطر به راهی کشیده شدم که تاریکی محض بود و مدتها اونجا باقی موندم.
seyed
درِیکو: مادرت کاری میکرد که شجاعبودن خیلی آسون بشه.
seyed
رون: منظورت اینه که کلِ تاریخ وابسته به... نِویل لانگباتمه؟ این خیلی عجیبه!
هرمیون: حقیقت داره رون.
seyed
آلبوس سِوِروس؛ ما اسم دوتا از مدیران هاگوارتز رو برای تو انتخاب کردیم که یکیشون از خونهٔ اسلیترین بود و میتونم بگم شجاعترین مردی بود که به عمرم شناختهم.
سورملینا؛
درِیکو مالفوی بودن یعنی تنهاییِ ابدی
امیرحسین رئوف نیا
آلبوس سِوِروس؛ ما اسم دوتا از مدیران هاگوارتز رو برای تو انتخاب کردیم که یکیشون از خونهٔ اسلیترین بود و میتونم بگم شجاعترین مردی بود که به عمرم شناختهم
Urania
شجاعت باعث بخشش حماقت نمیشه.
KAVİON
هری: عشق کور میکنه. هر دوی ما سعی کردیم به پسرامون چیزی رو بدیم که خودمون احتیاج داشتیم، نه چیزی که اونها نیاز داشتند. اونقدر سرمون گرمِ نوشتنِ دوبارهٔ گذشتههای خودمون بودیم که... زمان حال رو فراموش کردیم و گذاشتیم پژمرده شه.
KAVİON
چون... درِیکو مالفوی بودن یعنی تنهاییِ ابدی.
KAVİON
ماجرای سِوِروس اسنیپ رو هم خودت میدونی...
آلبوس: آدمهای خوبی بودن.
هری: آدمهای بزرگی بودن، و عیبهای بزرگی هم داشتن و میدونی چیه... به خاطر اون عیبها به آدمهای بینظیری تبدیل شدن.
T.R
هیچ راهی برای فرار از گذشته وجود نداره
امیرحسین رئوف نیا
شاسکولها تا حالا چیزی دربارهٔ فعالیتهای جادویی گزارش نکردن؟
ومبت بدعنق
کتاب را باز میکند. کتاب دوباره از دستش رها میشود و نور خیرهکنندهای از آن ساطع میشود. اینبار صدایی بَمتر از آنچه قبلاً شنیدهایم به گوش میرسد.
کتاب
من آنم که هرگز نمیبینی.
من توام. من منم. من آن روح ناپیدایم.
گاهی پیشِرو، گاهی پشتِسر، همراهِ همیشگی، پابهپای هم.
hanul✨💜🌙
رون: شاید غولهای کوهی دارن میرن مهمونی، اون یکی غولها هم عروسی دعوتان، شاید تو به خاطر اینکه برای آلبوس نگرانی، کابوس میبینی و جای زخمت هم برای این درد میگیره که داری پیر میشی.
هری: دارم پیر میشم؟ دمت گرم رفیق.
رون: باور کن، من هر بار میخوام بشینم یه «آآآآخ» بلند میگم. آآآآآخ. و تازه پاهام... اونقدر پاهام درد میکنند که میتونم بشینم و برای دردشون شعر و غزل بگم... شاید جای زخم تو هم همینجوریه.
جینی: چهقدر مزخرف میگی.
رون: تو مزخرف گفتن تخصص دارم؛ هم مزخرف گفتن و هم شیرینیهای بیهوشی؛ و عشق ورزیدن به همهٔ شما. حتی به جینیِ مُردنی.
جینی: رونالد ویزلی، اگه مؤدب نباشی به مامان میگم.
امیر مهدی دشتی
هرمیون: اگه یه بخشی از وجود ولدمورت، به هر حالتی، زنده مونده باشه، باید آماده باشیم. من میترسم.
جینی: منم میترسم.
رون: من از هیچی نمیترسم، به جز مامانم.
امیر مهدی دشتی
اسکورپیوس/ هری: نمیدونم باید بهت تبریک بگم یا واسه این که حدود پونصد دفعه قربون صدقهٔ زنداییات رفتی، بزنم تو سرت!
امیر مهدی دشتی
هری: آدمهای بزرگی بودن، و عیبهای بزرگی هم داشتن و میدونی چیه... به خاطر اون عیبها به آدمهای بینظیری تبدیل شدن.
mobina
حجم
۲۰۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۲۰۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۹۲,۰۰۰
تومان