بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نان سال‌های جوانی | طاقچه
تصویر جلد کتاب نان سال‌های جوانی

بریده‌هایی از کتاب نان سال‌های جوانی

نویسنده:هاینریش بل
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۱۳ رأی
۳٫۴
(۱۳)
گرسنگی قیمت‌ها را به من یاد داد
کاربر ۷۱۵۹۱۷
ساعت‌هایی وجود داشت که از خودم، از کارم و از دست‌هایم متنفّر می‌شدم.
علی دائمی
برای من اهمیتی نداشت که ولف مرا پسر خوبی بداند، بلکه برایم مهم این بود که او مرا به ناحق چنین انسانی تصوّر نکند.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
گرسنگی قیمت‌ها را به من یاد داد
melik
به آرامی گفتم: «هروقت با هم بیرون می‌رفتیم هرگز فراموش نمی‌کردیم، رسیدی برای بازپس‌گیری مالیات کسر شده بگیریم، به نوبت؛ یک بار برای شماها و بار دیگر برای من. و اگر قبضی برای بوسه‌ها وجود می‌داشت، تو آن‌ها را در یک پوشه بایگانی می‌کردی.»
نهال
وقتی هنگام رقص سرم را روی شانه‌های دختری زیب قرار می‌دادم، صدای زوزهٔ این گرگ را می‌شنیدم، و من می‌دیدم که چگونه دست‌های کوچک زیبایی که روی بازوها و شانه‌هایم آرمیده بودند، تبدیل به چنگال‌های پلنگی می‌شدند که نانم را از دستم چنگ می‌زدند.
shayan haddadi
هیشه همان سرکوفتی را که حتی امروز هم به شکلی وحشتناک در گوش‌هایم طنین می‌اندازد تکرار می‌کرد: «تو هیچی نخواهی شد ـ تو هیچی نمی‌شوی...»
علی دائمی
وقتی به عنوان کارآموزی شانزده ساله، آن هم تنها به شهر آمدم، مجبور بودم که قیمت همهٔ چیزها را بدانم، چون توانِ پرداخت آن‌ها را نداشتم. گرسنگی قیمت‌ها را به من یاد داد
علی دائمی

حجم

۳۹۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۳۹۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان