بریدههایی از کتاب سفر به انتهای دنیا
۴٫۵
(۲۲۱)
هیچوقت نمیدانی چه چیزی انتظارت را میکشد.
Hana
آسمان شبیه یک کریستال آبی آرام است؛
Mahya
من شاید کمی باهوش باشم، اما از آنجایی که نمیتوانم ببینم توی مغز دیگران چه خبر است و نمیتوانم مغز آنها را با مال خودم مقایسه کنم، نمیتوانم بااطمینان بگویم که باهوشم.)
کاربر ۲۲۲۹۷۴۴
حالا دیگر تردید دارم که آیا اصلاً من میتوانم روزی یک نویسندهٔ واقعی بشوم یا نه؟
رادیو سکوت :)
پدر متوجه مسائل زندگی نیست؛ او در ذهنش زندگی میکند.
chocolate
همیشه قبل از اینکه به یاد بیاورم اوضاع عوض شده، با خودم فکر میکنم که میلی در چه حال است؟ گاهی فراموش میکنم که اینجا نیست. یک لحظه بهطرز وحشتناکی دلتنگش میشوم و یک لحظه بعد با خودم فکر میکنم: یعنی میلی آینهاش رو بهم قرض میده؟ و بعد به یاد میآورم که او دیگر پیش ما نیست و بیشتر دلم برایش تنگ میشود. عادت به خواهر داشتن، عادت سختی است که نمیشود به این راحتیها آن را فراموش کرد.
Zahra Darvishi
پدرم شیطانِ مؤنث تاسمانی صدایم میزند. میلی هم خانم خرابکار صدایم میزند؛ اما حرفهای میلی برایم اهمیتی ندارد. حداقل شبیه آن مردی نیستم که هفتهٔ پیش در تیتر اول روزنامهٔ کلیفتون دیسپَچ در موردش مقاله نوشتند؛ یکی که بوریتوهای هفتلایهٔ تاکو بل که هزاران دلار میارزند را توی حیاط جلویی خانهاش گذاشته بود تا اژدهایان بیایند و آنها را نوشِجان کنند.
آسمان شبیه یک کریستال آبی آرام است؛ البته اگر ابر سیاهی را که در دوردست جا خوش کرده، در نظر نگیریم
شهرزاد بانو😇
برایم سؤال است که یعنی همیشه همینطور پیش میرود؟ مرتب بزرگتر میشویم و تغییر میکنیم و از کارهای احمقانهٔ گذشتهمان شرمسار میشویم؟ هر سال میفهمم که چهقدر یک سال پیش جاهلانه رفتار کردهام.
Emmet Sanders
کتابها راهی برای بزرگ کردن روح آدمهان.
Book
او فقط خیلی - بیشازحد - به فکر دیگران است و حتی شاید بتوان گفت که بیشازحد تنهاست.
Yekta🍓🤍
مرتب به خودم میگویم نگران نباش؛ اما انگار هربار که چنین چیزی به خودت میگویی، دهبار بیشتر نگران میشوی.
Yekta🍓🤍
قبل از امسال هیچوقت نمیدانستم که گاهی سکوت بهترین چیز است.
حنای
من حتی نگرانی مهمتری دارم؛ اینکه ممکن است مادربزرگ دستوپای ما را ببندد و از ناخن انگشتهای پایمان برای طلسم ساختن استفاده کند! این از آن دست کارهایی است که در برنامهٔ تلویزیونی جادوگران افراطی دیدهام
N
کیهان نهتنها از چیزی که ما فکر میکنیم، عجیبتر است، بلکه حتی عجیبتر از چیزی است که ما توانایی فکر کردن به آن را داریم.
Maria:)
حالا بخشی از وجودم از من جدا شده و جای دیگری توی هوا معلق است و فکر نمیکنم که دیگر هرگز به من برگردد. تنها خوبیاش این است که ناپدید نشده. حتی اگر نتوانم دیگر آن تکه را داشته باشم، میدانم جایی آن بیرون توی هوا شناور است.
حنای
مادر همهجا را رنگولعاب داده است. با کتابهای کلاسیکی که تحمل ترک کردنشان را نداشت، از طاقچههای بالای آشپزخانه، کتابخانه ساخته: کتابهای کشتن مرغ مُقلد، سوگواری غولها، زنان کوچک و هملت. به نظرش همهٔ اینها کتابهایی است که خواندنشان برایمان در این سفر لازم است. میگوید: «کتابها راهی برای بزرگ کردن روح آدمهان. من نمیخوام بچههام روح کوچیکی داشته باشن.»
رادیو سکوت :)
چه کسی میداند؟ شاید کسی، جایی، این نوشتهها را بخواند؛ شاید حتی در یک دنیای دیگر؛ یک نفر همین حالا درحالِ خواندنِ اینهاست. به نظرم هر چیزی ممکن است.
f s
«کتابها راهی برای بزرگ کردن روح آدمهان. من نمیخوام بچههام روح کوچیکی داشته باشن.»
Aram
تا قبل از امسال هیچوقت نمیدانستم که گاهی سکوت بهترین چیز است.
سان
طبیعتِ وحشی همیشه برای بازگشت تقلا میکند.
🌱 آونـב
«خوشبین بودن هیچ ایرادی نداره.»
Raha.Sh
تابهحال هیچوقت چنین حسِ قویای نسبت به زنده بودن طبیعت را تجربه نکرده بودم. حتی برگها انگار صورتشان را به سمت ماه برگردانده بودند.
حنای
میدانستم که چه چیزی انتظارم را میکشد.
کاربر ۲۲۲۹۷۴۴
هربار که فکر میکنم او را شناختهام، یکبارِ دیگر برایم اسرارآمیز میشود.
abookworm
پذیرفتن واقعیتهای موجود، اهمیت زیادی دارد، اما این هم که از رؤیاپردازی دربارهٔ چیزهایی که میتوانست وجود داشته باشد، دست برنداریم به همان اندازه مهم است.
Raha.Sh
سکوت آنقدر ادامه پیدا کرد که تبدیل به اوضاع شرمآوری شد.
سان
همهچیز دلپذیر و دوستداشتنی است و انگار فقط خیال کردم که با الیور ملاقات کردهام؛ بهجز اینکه درست قبل از نوشتن، به یاد آوردم که به آینه نگاه کنم تا نوشتهٔ روی گچ دستم را بخوانم. نوشته بود: من هرگز اینجا نبودم.
N
خُب! آخرین چیز: بالاخره دربارهٔ نوشتهای که میخواهم صفحهٔ اولِ نخستین دفترچهام بگذارم، تصمیم خودم را گرفتهام. یکی از نوشتههای نمایشنامهٔ هملت است که مادر در سفر مجبورمان کرد بخوانیم. به نظرم انتخاب مناسبی است.
چه کسی میداند؟ شاید کسی، جایی، این نوشتهها را بخواند؛ شاید حتی در یک دنیای دیگر؛ یک نفر همین حالا درحالِ خواندنِ اینهاست. به نظرم هر چیزی ممکن است. بنابراین اگر این نوشتهها را از جای دیگری میخوانید:
سلام. من اینجا بودم. من در این سیاره زندگی کردم و حس شگفتانگیزی داشتم.
و من عاشق میلی هستم و دلم برایش تنگ شده است. همهاش همین است.
واقعاً.
برای همیشه.
بدرود.
N
اگر خورشیدی نبود و فقط یک ماه داشتیم، زندگی چهشکلی میشد یا اگر بهجای کلمهها، با موسیقی باهم حرف میزدیم...
Dr mohamad
گاهی ظاهر هر چیزی از دید ما و اینکه چه کسی هیولاست و چه کسی نیست، به این بستگی دارد که از چه زاویهای به آن نگاه کنیم.
کاربر ۳۶۵۸۹۷۷
حجم
۳۳۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۳۳۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۱۲۱,۰۰۰
تومان