بریدههایی از کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد ششم
۴٫۷
(۸۱)
اریکا افتاده بود روی دندهٔ لج. «و اونها میدونن که ما این رو میدونیم. واسه همین در واقع از ما انتظار دارن خلافِ خلافِ چیزی رو که بقیه ازمون انتظار دارن، انجام بدیم. یعنی فرار کردن. واسه همینه که الان داریم خلافِ خلافِ خلافِ کاری رو که ازمون انتظار دارن انجام میدیم؛ یعنی همینجا موندن.»
ک.ت.ا.ب
کاش مردم کمی سادهتر بودند
ناشناس خاص
«امروز رفتم زیپلاینسواری. فکر کنم یه نُه متری از زمین فاصله داشتیم. خیلی ترسناک بود. ولی از پسش براومدم. محشر بود! تو چی؟ امروز کار هیجانانگیزی انجام دادی؟»
مایک بهش گفت: «هواپیمام سقوط کرد. تازه، کروکودیلها بهم حمله کردن، افتادم توی یه سنوت و یه شهر گمشدهٔ مایایی رو کشف کردم.»
دختر مات و مبهوت نگاهش کرد و بعد هرهر خندید. «دستم انداختی، نه؟»
مایک گفت: «شاید.»
پیگیری
مورِی داوطلب شد. «من این کار رو میکنم! من اصول اخلاقی سرم نمیشه.»
اریکا گفت: «واسه همین بهت اعتماد ندارم. به محض اینکه بذارم با کارت اعتباری بری، بعید نیست یه جت خصوصی به مقصد ریو اجاره کنی.»
تعجب روی صورت مورِی که آغشته به چربی ژامبون و سس شکلات بود، نشست. مثل اینکه دقیقاً همین فکر به ذهنش خطور کرده بود.
پیگیری
کوتاهی شنیدم که دین مسیحیت، یهودیت، اسلام، آیین بودا، شینتو، زردشت و چندتای دیگر که تا حالا حتی اسمشان را هم نشنیده بودم، پشت سر هم ردیف کرد.
Hlia
مورِی همانطور کف کابین دراز کشیده بود و داشت برای اطمینان دعا میکرد. در فاصلهٔ کوتاهی شنیدم که دین مسیحیت، یهودیت، اسلام، آیین بودا، شینتو، زردشت و چندتای دیگر که تا حالا حتی اسمشان را هم نشنیده بودم، پشت سر هم ردیف کرد.
☆...○●arty🎓☆
«من هنوز زندهم؟»
بهش گفتم: «آره.»
گفت: «چه خوب. زیاد... علاقهای به مردن ندارم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
سایرس زیر لب گفت: «به شرطی که مثل همیشه ده قدم از ما جلوتر نباشن. اجازه نمیدم فقط بن رو به عنوان نیروی کمکی برداری و بری تو دهن شیر. درسته که بچهٔ باهوشیه، ولی مهارتهای بقای شخصیش قد یه جیرجیرک هم نیست.»
گفتم: «اوممم... من همینجامها.»
پیگیری
زویی، مشکوک، به مورِی نگاه کرد. «شرط میبندم اگه این اتفاق بیفته، تو بدت نمیآد ما رو بکشی و بخوری تا زندگی بیخاصیت خودت یهکم طولانیتر شه.»
مورِی دلخور شد و فریاد زد: «هی! درسته که من تروریست و دزد و خائنم، ولی آدمخوار نیستم!»
پیگیری
مورِی با دیدن او خشکش زد. پرسید: «هی! پس صبحونهٔ من کو؟»
زن مشتی به صورتش زد.
مورِی تلوتلو خورد و رفت عقب. گفت: «باشه، از انعام خبری نیست.» و بعد بیهوش روی زمین ولو شد.
پل ای دوباره از شدت وحشت جیغ کشید و زیر میز عسلی پناه گرفت.
مایک و زویی هم هر دو گارد گرفتند. نگران این مهاجم ناگهانی شده بودند، ولی من برعکس آنها همینطور ایستادم. نمیتوانستم جلوی لبخندم را بگیرم. قبلاً افتخار آشنایی با این زن نصیبم شده و خیلی سریع از او خوشم آمده بود.
زن در حالی که چمدانش را دنبال خودش میکشید، از روی بدن بیحرکت مورِی گذشت. با لهجهٔ بریتانیایی شستهرُفتهای به نوجوان بیهوش گفت: «این به خاطر این بود که میخواستی دخترم رو بکشی.» با دیدن من گل از گلش شکفت. «سلام، بنجامین! چقدر خوشحالم دوباره میبینمت!» بازوهایش را از هم باز کرد. «بیا اینجا ببینم!»
گفتم: «مایک، زویی، معرفی میکنم: مادر اریکا.»
ن. عادل
«آره. مسئله اینجاست که... من چند ساله اریکا رو میشناسم و اصلاً نمیدونستم مادر هم داره.»
کاترین خندید. «فکر کردی از تخم دراومده؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
سرخوردگی مورِی واقعی به نظر میرسید، ولی چون بهش اعتماد نداشتم، برای تأیید به اریکا نگاه کردم.
ازش پرسیدم: «نظرت چیه؟»
گفت: «فکر کنم راست میگه. به هیچ دردی نمیخوره.»
برگشتم سمت مایک و زویی.
بهتر است بگویم برگشتم سمت جایی که مایک و زویی سه ثانیه پیش ایستاده بودند.
مایک هنوز توی جنگل ایستاده بود و داشت اریکا و مورِی را تماشا میکرد.
ولی زویی غیب شده بود.
AMIr AAa i
کاش مردم کمی سادهتر بودند
Hlia
«تا وقتی امتحانش نکردی، محکومش نکن.»
☆...○●arty🎓☆
نگاه سرد اریکا به زویی سردتر از قبل شد. «جدّ من یه بار سه ماه شکنجه رو تو زندان ائتلافیها تحمل کرد و تسلیم نشد. اون وقت تو یه زندانی رو بعد از چند دقیقه آواز خوندن آزاد کردی؟»
مورِی ظاهراً دوست نداشت زویی بیشتر از این سرزنش شود، برای همین به کمکش آمد. سرش را عقب داد و از ته حلقش شروع کرد به آواز خواندن.
از هر چیزی که میتوانستم تصور کنم بدتر بود. کشیده شدن ناخن روی تختهسیاه به گَرد پای آواز خواندن مورِی نمیرسید. پل ای از شدت وحشت جیغ کشید و دوباره خودش را مثل جنین مچاله کرد.
پیگیری
«این دقیقاً کاریه که اسپایدر انتظار داره انجام بدیم.»
گفتم: «نه، این کاریه که یه سازمان تبهکار عادی انتظار داره انجام بدیم، ولی اسپایدر یه سازمان تبهکار عادی نیست. اونها انتظار دارن ما خلاف چیزی رو که هر کس دیگهای ازمون انتظار داره، انجام بدیم.»
اریکا افتاده بود روی دندهٔ لج. «و اونها میدونن که ما این رو میدونیم. واسه همین در واقع از ما انتظار دارن خلافِ خلافِ چیزی رو که بقیه ازمون انتظار دارن، انجام بدیم. یعنی فرار کردن. واسه همینه که الان داریم خلافِ خلافِ خلافِ کاری رو که ازمون انتظار دارن انجام میدیم؛ یعنی همینجا موندن.»
سالار ۲۳۳
اریکا یکهو پشت سرم ظاهر شد و پرسید: «چرا اینقدر طولش دادی؟» ظاهر شدن ناگهانیاش توی روز روشن هم به اندازهٔ کافی آدم را میترساند؛ حالا که این کار را توی یک انبار تاریک و مرموز انجام داده بود، دیگر واقعاً آدم را زَهرهترک میکرد. جا خوردم و فریاد کشیدم و بیاختیار ماشه را چکاندم. نیزه پرتاب شد آن طرف اتاق و توپ والیبالی را سوراخ کرد. توپ بومبی ترکید و صدایش توی اتاق طنین انداخت.
ªmįñ
«تو مشکلی داری؟»
گفتم: «یه مشکل نه. یه عالمه مشکل دارم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«خیانت کسهایی که بهشون اعتماد داری اعصابخردکنه، نه؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
نقشهام این بود که محکم بخورم به او، تعادلش را به هم بزنم و نگذارم به پل ای شلیک کند. برای بعدش دیگر برنامهٔ خاصی نداشتم. نقشهام عملاً خدا کند اریکا به نجاتم بشتابد بود.
𝐑𝐎𝐒𝐄
بیاختیار آرزو کردم کاش مردم کمی سادهتر بودند، مثل ریاضیات. توی ریاضی همیشه میدانی جواب چی میتواند باشد. عدد پی همیشه ۳.۱۴۱۵۹ است، ولی ممکن است یک حرف را در زمانهای مختلف به یک نفر بزنی و دو واکنش کاملاً متفاوت دریافت کنی. ممکن است فکر کند خیلی بانمکی، یا فکر کند احمقی. یا ممکن است فکر کند عوضیترین آدم دنیا هستی.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
اتاق عادیِ عادی بود. انتظار داشتم دیوارهایش پر از اسلحه باشد. یا دیوارهایی لخت و خالی ببینم که یک اتاق مخفی با دیوارهای پر از اسلحه را قایم میکردند.
انتظار پوستر بچهگربه نداشتم. یا ملافهٔ آبی آسمانی روی تختش. یا یک عالم کوسن.
اریکا متوجه قیافهٔ حیرتزدهام شد. «چی شده؟»
سریع گفتم: «هیچی! فقط فکر نمیکردم که...»
«من هم آدم باشم؟»
«اوممم، منظورم اینه...»
«از بچهگربه خوشم میآد، باشه؟ از کوسن هم همینطور.»
با تعجب پرسیدم: «اون قوریه؟» قوریای که بهش زل زده بودم چینی بود و گلهای ظریفی رویش نقاشی شده بود.
اریکا با لحن خشکی گفت: «من یه رگم بریتانیاییه. علاقه به چای تو خونمه. تازه، قوری خیلی به درد دم کردن پادزهر میخوره. یه وقت میبینی زیادی زهر خوردم.»
کاربر ۴۰۲۶۷۸۲
یکی از وحشت جیغ کشید. بعد معلوم شد خودم بودم.
n.m🎻Violin
اریکا بیخود نمیگفت؛ هتل واقعاً یک مخزن کوسه داشت.
ªmįñ
پیچکم در فاصلهٔ شش متری زمین یکدفعه تمام شد. یک لحظه همانجا آویزان ماندم و سعی کردم راه بیخطری برای رسیدن به زمین پیدا کنم. بعد به این نتیجه رسیدم که وقت تنگ است. زیر پایم دنبال جای نرمی گشتم، از دیوارهٔ سنگی فاصله گرفتم و پیچک را ول کردم.
لای بوتهها فرود آمدم، افتادم روی زمین، بدنم را مثل توپ جمع کردم، غلت زدم و از جا بلند شدم. اگر کسی آن اطراف بود، صحنهٔ باحالی میشد. یک سوسمار شاهد کل این اتفاق بود، ولی زیاد تحت تأثیر قرار نگرفت.
کاربر Amhv313
قوانین فقط برای بقیهٔ مردم است
𝐑𝐎𝐒𝐄
در زدن از مد افتاده؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
زویی گفت: «آب هم داره گرمتر میشه.»
مورِی شرمنده گفت: «اوممم... راستش این تقصیر منه. جیغ مایک بدجوری من رو ترسوند.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«پس نباید تا حد ممکن از اینجا دور شیم؟»
«این دقیقاً کاریه که اسپایدر انتظار داره انجام بدیم.»
گفتم: «نه، این کاریه که یه سازمان تبهکار عادی انتظار داره انجام بدیم، ولی اسپایدر یه سازمان تبهکار عادی نیست. اونها انتظار دارن ما خلاف چیزی رو که هر کس دیگهای ازمون انتظار داره، انجام بدیم.»
اریکا افتاده بود روی دندهٔ لج. «و اونها میدونن که ما این رو میدونیم. واسه همین در واقع از ما انتظار دارن خلافِ خلافِ چیزی رو که بقیه ازمون انتظار دارن، انجام بدیم. یعنی فرار کردن. واسه همینه که الان داریم خلافِ خلافِ خلافِ کاری رو که ازمون انتظار دارن انجام میدیم؛ یعنی همینجا موندن.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«فکرش رو بکن فقط به یکیشون حمله کنه. اگه اون همه انرژی هستهای رو روی یه دونهشون متمرکز کنن، چی میشه؟ اگه یه سوسمار آلوده به مواد رادیواکتیو میتونه به گودزیلا تبدیل بشه، تصور کن یه گوآناکوی غولپیکر چی میشه. وحشتناک میشه!»
زویی نگاه تندی به او انداخت. «تنها نکتهٔ وحشتناک این نقشه اینه که فکر میکنی واقعاً امکانپذیره. گودزیلا وجود نداره!»
مورِی جواب داد: «ولی شاید میتونست وجود داشته باشه. یا بدتر از اون... گوآناکازیلا!» خرناسی کشید که لابد قرار بود نیمهلامانیمههیولا باشد، ولی بیشتر شبیه صدای یک همستر عصبانی بود.
همگی یک لحظه بهش خیره شدیم.
اریکا گفت: «بگذریم. کسی پیشنهادی که اینقدر احمقانه نباشه، نداره؟»
مورِی با اخموتَخم گفت: «هه هه. الان مسخرهم میکنین، ولی وقتی یه گوآناکوی سی طبقهای تو بوئنوسآیرس اینور اونور دوئید، میبینیم کی میخنده.»
پل ای خم شد سمت من و زیر لب گفت: «این... سرش... ضربهای چیزی... خورده؟»
جواب دادم: «نه. فکر کنم اینجوری به دنیا اومده.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
حجم
۲۴۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۲۴۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان