بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد چهارم | طاقچه
تصویر جلد کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد چهارم

بریده‌هایی از کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد چهارم

۴٫۹
(۷۵)
اریکا گفت: «اگه اسکی بلد نیستی و نمی‌تونی بمب خنثی کنی، پس برای چی همراهمون اومدی؟» الکساندر گفت: «برای روحیه‌دادن.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
و بعد درکمال‌تعجب گفت: «دلم برات تنگ می‌شه.»
Saeed Fakour
چیزهایی که تو ذهن یه دختر نوجوون می‌گذره پیچیده‌ترین چیزیه که تا حالا باهاش مواجه شده‌م. این رو منی می‌گم که بلدم بمب هسته‌ای خنثی کنم.
N.F
«فرارکردن با توانایی دفاع از خود خیلی فرق داره.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
وارد دست‌شویی شدم. چیدمان دست‌شویی‌اش از کل خانهٔ ما بهتر بود.
☆...○●arty🎓☆
و بعد با مهربانی به من لبخند زد.
Saeed Fakour
ولی زمان‌سنج هم از کار نیفتاد. تیک‌تاکش ادامه داشت. هشت ثانیه. هفت ثانیه. شش. درمانده و مستأصل به اریکا نگاه کردم. فکر دیگری به ذهنم نمی‌رسید. او هم با همین حس به من خیره شده بود. و بعد درکمال‌تعجب گفت: «دلم برات تنگ می‌شه.»
- 𝘔𝘪𝘯𝘦𝘳𝘷𝘢
توانایی اسکی‌کردن گاهی اوقات به این بستگی داشت که باور کنی می‌توانی از پسش بربیایی.
☆...○●arty🎓☆
مایک شانه بالا انداخت. «من بدتر از این‌ها رو هم داشته‌م. یه بار که برف سنگینی اومده بود، موقع پریدن اشتباه کردم و تا زانو توی برف فرو رفتم.» اریکا گفت: «اینکه زیاد بد نیست.» مایک توضیح داد: «خب، با کله فرود اومده بودم.»
احمد اسدی
«وقتی جسیکا الان ازت خوشش نمیاد، چه دلیلی داره بعدِ دیدنِ علاقهٔ من ازت خوشش بیاد؟» «چون قبلاً از من خوشش می‌اومد. ولی بعدش از مایک خوشش اومد. ولی مایک به جای اون از تو خوشش میاد. واسه همین جسیکا از تو خوشش نمیاد. حالا اگه فکر کنه تو از من خوشت میاد، یه کاری می‌کنه من دوباره ازش خوشم بیاد تا از تو به‌خاطر اینکه مایک بهت علاقه‌مند شده، انتقام بگیره.» اریکا که گیج شده بود سرش را تکان داد. «چیزهایی که تو ذهن یه دختر نوجوون می‌گذره پیچیده‌ترین چیزیه که تا حالا باهاش مواجه شده‌م. این رو منی می‌گم که بلدم بمب هسته‌ای خنثی کنم.» گفتم: «تو خودت هم یه دختر نوجوونی ها.» «این‌طور می‌گن.
𝐑𝐎𝐒𝐄
چیپ تهدیدش کرد: «ساکت باش، وارن، وگرنه دفعهٔ بعد که شلوارکم رو بندازم رو سرت، اونی رو می‌ندازم که دو سه روز تنم بوده.» وارن از شدت ترس عقب رفت
☆...○●arty🎓☆
در مدارس معمولی، بچه‌ها قبل از امتحانات از هم سؤال می‌کردند تا مطمئن شوند آماده‌اند. ما هم داشتیم خودمان را به همان ترتیب برای مأموریتمان آماده می‌کردیم، فقط به جای جبر یا شکسپیر، در حال مرور نکات ظریف جاسوسی بودیم. و جریمهٔ شکست، نمرهٔ پایین نبود، مرگ بود. البته بعد از مرگمان هم نمرهٔ پایین می‌گرفتیم.
احمد اسدی
هر جور که فکر کنید زمین خوردم: لیز خوردم، سُر خوردم،‌ لغزیدم، تلوتلو خوردم، کله‌معلق زدم، ولو شدم، به پشت روی زمین پهن شدم، غلت زدم و درازبه‌دراز افتادم. چند بار بفهمی‌نفهمی زمین خوردم و روی نشمینگاهم فرود آمدم و چند بار حسابی تا پایین سراشیبی کله‌معلق زدم و تجهیزات اسکی‌ام این‌طرف و آن‌طرف پرت شد.
N.F
«مختصات اسکی‌بازها و هلی‌کوپتر دقیقاً یکیه.» «دقیقاً. حق با تو بود. لئو شَنگ اون روز به اسکی با هلی‌کوپتر نرفته. اصلاً از هلی‌کوپتر پیاده نشده. ازش برای یه کار دیگه استفاده کرده. احتمالاً برای شناسایی.» «با اینکه خلبان اپیک هدایتش رو برعهده داشته؟» «البته. شاید شَنگ به خلبان رشوه داده تا کاری رو که می‌خواد بکنه. شاید هم خلبان نمی‌دونسته چی به چیه. شاید فکر می‌کرده یه روز بی‌دردسر گیرش اومده و به جای اینکه دنبال اسکی‌بازها این‌ور اون‌ور بره، یه تور گردشی واسه یه مرد پولدار گذاشته.» پرسیدم: «حالا باید چی‌کار کنیم؟ به پدربزرگت بگیم؟» «قبل از هر کاری آره.» اریکا کامپیوتر را خاموش کرد و در جیبش گذاشت. «تازه، ظاهراً قراره فردا بدجوری باهات گرم بگیرم. فقط دو روز تا اجرای عملیات مشت طلایی مونده. باید به جسیکا شَنگ نزدیک بشی و باید این کار رو هر چه زودتر انجام بدی.»
AMIr AAa i
«معرفی یعنی برقراری اولین ارتباط با هدف. خودشیرینی یعنی اینکه طرف رو مشتاق آشنایی با خودت بکنی. بازجویی یعنی غیرمستقیم مجبورشون کنی چیزهایی رو که می‌خوای بدونی، بهت بگن. انحراف هم یعنی متقاعدشون کنی هیچ بازجویی‌ای صورت نگرفته.»
☆...○●arty🎓☆
فرق زیادی بین چیزهایی که باید بدونم و توانایی اجراش هست.
☆...○●arty🎓☆
و بعد درکمال‌تعجب گفت: «دلم برات تنگ می‌شه.»
Prans86
گفتم: «تا همین الانش هم سر درآورده‌م.» موری نگاه شکاکی به من انداخت: «نه، در نیاوردهٔ.» «خیال داری یه بمب هسته‌ای منفجر کنی تا معدن کلایمکس رو نابود کنی و شنگ بتونه بازار مولیبدن جهان رو قبضه کنه.» مورِی هاج‌وواج مرا نگاه کرد. «حتماً شوخی‌ت گرفته! باز هم این کار رو کردی! پسر، کارت درسته! ملوسم، بهت نگفته بودم کارش خیلی درسته؟» جنی تأیید کرد: «گفته بودی.» مورِی به من گفت: «فکر می‌کردم این دفعه دیگه گولت زدیم. چجوری فهمیدی؟»
ن. عادل
ولی هر بار که زمین خوردم، بلند شدم.
ناشناس خاص
سایرس با بدخلقی به او نگاه کرد. «کجا می‌خوای درستش کنی؟» الکساندر پیشنهاد داد: «تو شومینهٔ لابی.» سایرس به او گفت: «آتش لابی مصنوعیه. پسر، مهارت‌های تشخیصت به درد لای جرز دیوار هم نمی‌خوره.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
ولی آن‌قدر درزمینهٔ استتار استعداد داشت که مربی‌هایمان معمولاً کاستی‌های دیگرش را نادیده می‌گرفتند ـ درواقع همیشه خودش را هم نادیده می‌گرفتند، چون نمی‌توانستند پیدایش کنند
𝐑𝐎𝐒𝐄
ولی خب... حرفی که به من زده بود، شروع خوبی بود.
مامور بن ریپلی
اریکا پرسید: «چرا می‌خندی؟» گفتم: «فقط از زنده‌بودن خوشحالم.» اریکا نگاهی جدی به من انداخت، انگار حرفم را باور نکرده بود. «حق نداری به هیچ‌کس بگی چی بهت گفتم. اگه بگی، پیدات می‌کنم...» جمله‌اش را تمام کردم. «و من رو می‌کُشی. خودم بلدم.»
مامور بن ریپلی
چیزی به اسم تصادف نداریم! هر عملی نتیجهٔ یه عمل دیگه‌ست.
Hlma Imani
«حافظهٔ قوی بهترین سلاحیه که یه مأمور می‌تونه داشته باشه.
☆...○●arty🎓☆
اگر کسی برداشت اشتباهی درباره‌تان داشت، راحت‌تر است اجازه دهید آن را باور کند تا اینکه حرف دیگری از خودتان دربیاورید.
☆...○●arty🎓☆
مثلاً «متصدی اسکی» داشت که وظیفه‌اش حمل‌کردن چوب‌اسکی‌های مهمانان تا دم آسانسور بود ـ با اینکه فاصله تا آسانسور فقط یک دقیقه بود. کرایهٔ یک هفتهٔ اتاق کوچکی در آنجا بیشتر از ماشین پدر من می‌ارزید.
☆...○●arty🎓☆
سایرس، که تحت‌تأثیر قرار نگرفته بود، جواب داد: «یا فقط می‌خواد بره اسکی با هلی‌کوپتر.»
AFJEH
وارن گفت: «جسیکا از مادرش پرسید می‌تونه یه مرغ رو بکنه تو دماغش یا نه.» بعد حرفش را اصلاح کرد. «اوه، صبر کنین. شاید هم گفت دستمال‌کاغذی لازم داره.»
Mohammadalikashmiri
چکمه‌ها علاوه‌بر تنگی، سنگین هم بودند و تعادل نداشتند. فقط یک قدم برداشتم و بعد به جلو پرت شدم و روی دو بچهٔ کوچک افتادم و آن‌ها را هم نقش زمین کردم. از بخت بد، همان خانواده‌ای بودند که روز قبل در پیست اسکیت کله‌پایشان کرده بودم. پدر با عصبانیت گفت: «بازم تو!» و بچه‌هایش زدند زیر گریه. چند بزرگسال با حالت اتهام‌آمیزی به من چشم‌غره رفتند. پشت سرشان لحظه‌ای چیپ و جواهر را دیدم که داشتند هرهر می‌خندیدند. به پدر گفتم: «نُو آبلو اینگلس.» بعد قبل از اینکه بتواند کتکم بزند، فلنگ را بستم و سعی کردم این بار بچه‌های مهدکودکی را زیر پایم له نکنم.
کاربر Amhv313

حجم

۲۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۹۲ صفحه

حجم

۲۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۹۲ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان