بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هفت گنبد | طاقچه
تصویر جلد کتاب هفت گنبد

بریده‌هایی از کتاب هفت گنبد

نویسنده:محمد طلوعی
انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۳.۲از ۱۴ رأی
۳٫۲
(۱۴)
«آدم باید بودنش جوری باشه که وقتی نیست همه بفهمن دیگه نیست.»
Amir Hasany
آن تکه از عمر آدم که در اتوبوس می‌گذرد مثل ریست کردن ویندوز است. توی اتوبوس می‌شود از همه چیز دست کشید، می‌شود زندگی دیگری را شروع کرد، می‌شود اصلاً آدم دیگری شد.
M.Taha
گفتم: «عمو راستش رو بگو بابام تو سوریه زن داشت؟» به دهنم نیامد بگویم با کسی سر و سِرّ داشت. آدم پشت سر مرده این چیزها را نمی‌گوید.
M.Taha
از البوکمال تا دمشق ساکت بودم، ترسانده بودندم. گفتند اگر بفهمند ایرانی‌ای می‌دزدندت. تا دمشق حتی خودم نبودم، آدم لالی بودم تهِ یک اتوبوس.
M.Taha
آدم هر جا زندگی می‌کنه باید لااقل یه مرده تو قبرستونش داشته باشه.
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
گفت: «یه مرد کوچیک که یه شمشیر بزرگ داره یا یه مرد بزرگ که شمشیر کوچیک داره یا یه مرد معمولی که یه شمشیر به‌اندازه داره کدومشون زنده می‌مونن؟» سعی کردم سریع باشم و مثل بوریس قاطع جواب بدهم، گفتم: «یه مردِ معمولی با شمشیر به‌اندازه.» پایش را از روی پایش انداخت پایین و تکیه داد، لبخندی روی صورتش بود که اعماق ذهنش را برای آدم مسدود می‌کرد، گفت: «هیچ کدومِ این مردا زنده نمی‌مونن، چون یه روزی تصمیم گرفتن شمشیر دست بگیرن. این همیشه باید یادت باشه، تو دیگه شمشیر دستته.»
mehrnoosh hessari
جلوی رفیق فقط آی‌پدی روشن بود، معلوم بود خیلی چیزها را از اتاق برده‌اند، ردّ خاکِ اشیا روی میز و زمین مانده بود. رفیق می‌ترسد بوریس نگاهش به جزئیات اتاق بیفتد و ادبار و بدبختی کاسبی‌اش فاش شود. جزئیات زندگی همیشه همین کار را می‌کنند. همیشه چیزهایی را نشان می‌دهند که در حال و احوال آدم و حساب‌های بانکی‌اش معلوم نیست. یک لیوانِ لب‌پر، یک قابِ کج‌مانده روی دیوار، یک کتابِ افتاده در کتابخانه بیشتر از هزار جملهٔ توصیفی اسرار مگو را آشکار می‌کند.
اِلوچ
«مرگ مثل یه چاله است که آدم روش وایستاده، اگه دست دوستات و آدمایی که بهشون وصلی رو ول کنی می‌افتی توش.»
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
بهشت هم اگر جایی باشد در شمال و شرق است.
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
عموجلیل بهترین دوست پدرم بود حتی در آن سی سال که ندیده بودش، در آن سی سال که هر کدام راه خودشان را رفته بودند. یکی رفته بود جبهه جنگیده بود، یکی فرار کرده بود رفته بود آمریکا. نامه‌های عموجلیل که می‌آمد، پدرم را می‌بردند رکن دو بازجویی می‌کردند. هر بار هم چهل و هشت ساعت بازداشت بود اما از دوستی با عموجلیل کوتاه نیامد. ایستاده بود تو روی افسر فرماندهش و گفته بود: «من می‌جنگم که همین جلیل بفهمه مملکت مال همهٔ ماست.»
علیرضا
«آدم هر جا زندگی می‌کنه باید لااقل یه مرده تو قبرستونش داشته باشه.»
Amir Hasany
«مرگ مثل یه چاله است که آدم روش وایستاده، اگه دست دوستات و آدمایی که بهشون وصلی رو ول کنی می‌افتی توش.»
محسن
می‌گفت: «مرگ مثل یه چاله است که آدم روش وایستاده، اگه دست دوستات و آدمایی که بهشون وصلی رو ول کنی می‌افتی توش.»
razieh.mazari
زن‌های دمشق همه‌شان شب‌ها می‌خندیدند چون می‌دانستند فقط تا صبح فردا وقت دارند بخندند
razieh.mazari

حجم

۱۷۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۷۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
تومان