
بریدههایی از کتاب رنج مقدس ۱
۴٫۴
(۱۴۴)
گاهی آرزوی چیزی را داری، وقتی به دستش میآوری، پیش خودت فکر میکنی همین بود آنچه منتظرش بودی و همیشه لحظات تنهاییات را به آن میاندیشیدی! یعنی بالاتر از این نیست؟ یک بالاتری که باز بتوانی حسرتش را بخوری و برای رسیدن به آن دعایی، حرکتی، برنامهریزیای...
رادیو سکوت :)
باید امشب اسم تکتک افراد اطرافم را بنویسم و ببینم که کدامشان کمکم کرده تا من کس دیگری بشوم؛ متفاوتِ متغیرِ پیشرو. دنبال بینهایت رفتن با کدامشان ممکن است؟ همه که اهل ماندن و گندیدن هستند. باید کسی را پیدا کنم که مثل همه نباشد.
کامکار
میخواهی بدانی خدا هست یا نه، از این بفهم که تو تدبیر میکنی حسابی و مفصل، او با تقدیرش تدبیرهایت را به هم میزند.
کامکار
اصلاً اصل لذت همین است. به آنی که شأن تو نیست، دل نبازی؛ هر چند که بهترین جلوه را مقابلت کند. الحق که حضر ت امیر (ع) چه فرموده است: بها و ارزش شما بهشت است، به کمتر از بهشت خودتان را نفروشید.
در تب که میسوزم، موحد میشوم.
کامکار
متوسل شده بودم که از زندگی زمینی بلندم کند، اوجم بدهد تا آسمان. حالا هم دوست ندارم که غمها زمینگیرم کند. کجای شادیام غفلت بوده که تلنگر لازم شدهام؟
کامکار
حالا آمدهام اینجا مقابل ضریح تا از این همه پراکندگی نجات پیدا کنم.
• Khavari •
به بدی مبتلا نشدن راحتتر از رها کردن بدی و گناه بود
رادیو سکوت :)
دستم را میگیرد و میبردم سمت زمین بازی. چادر و مقنعهام را درمیآورم. موهای آشفتهام را با دستش صاف میکند. پشت تور، سرویس را که میزند، تازه دوزاریام میافتد که با مصطفی وارد بازی دنیا شدهایم...
کامکار
اصلاً اصل لذت همین است. به آنی که شأن تو نیست، دل نبازی؛ هر چند که بهترین جلوه را مقابلت کند. الحق که حضر ت امیر (ع) چه فرموده است: بها و ارزش شما بهشت است، به کمتر از بهشت خودتان را نفروشید.
sadat:)
گریهام را قورت میدهم. چهکار سختی! باید زودتر از این یاد میگرفتم اشکم از چشمم روی صورتم نریزد. باید اشکم از قلبم بچکد. هر چند رنگ خون باشد و در رگهایم جریان پیدا کند
ریـوان|'
پدر گفته بود: دنیا همش همینه. اگه همین چند سال زندگی، پر از ارزش افزوده و مقاومت در مقابل هوسهای سطحی نباشه، پشیمان میشی.
mim_yas
دنبال یک بینهایت هستم؛ کسی که بشود همیشه در جستوجویش بود و همیشه هم داشتش.
Kosar
هر وقت میخواستم مردی را ستایش کنم بیاختیار پدر در ذهنم شکل میگرفت
اطلس
من کاری به آنهایی که برای نان میجنگند ندارم. اما هیچوقت نمیتوانم در وصف کسی که نانش را میگذارد وسط تا با جانش از عقیده و آرمان و ایمانش دفاع کند بنویسم
گمنام
دلبستگیها و وابستگیها بگذارند یا نگذارند، باید گذاشت و گذشت.
اطلس
- ما آدما گاهی یه جوری میریم و میآییم، یه جوری حرف میزنیم، انگار آینده تو مشتمونه و کاملاً مطمئنیم که فردا زندهایم و همهٔ کارها طبق برنامهای که چیدیم جلو میره، اینا همش بلوفه.
•° زهــــرا °•
به بدی مبتلا نشدن راحتتر از رها کردن بدی و گناه بود
گمنام
همونجور که تو آزادی سر کارت هر طور که میخوای بپوشی و با هر کی میخوای راحت باشی، اون هم حق داره. فقط مطمئن باش این وسط تو ضرر میکنی.
گلی از همهٔ حرف فقط قسمت منفیاش را گرفت. ناراحت شد:
- من به خاطر دل خودم تیپ میزنم نه برای کشتن مردا که الهی همهشون یه جا بمیرن!
- دخترای همکار خسرو هم به خاطر خودشون تیپ میزنن. اونام یه جا بمیرند دیگه؟
گمنام
صبر خوب است اگر بخواهی که اهلش باشی! با خودش تأمل میآورد و آرامش بعدش هم شیرین است، چون تو بیخطا عبور کردهای. کمکت میکند که نخ تسبیح زندگیات را خودت دانهدانه پر کنی و سر آخر گره بزنی. دلم معطل گره آخر بود!
کامکار
ماندهام که در چرخهٔ گردون دنیا که هر چرخشش موج امتحانی را به سمت تو راه میاندازد، این آب حیات چه میکند؟
کامکار
مشکل هرکسی بزرگتر از ظرفیت روحیش نیست.
•° زهــــرا °•
وقتیکه یه مشکل رو دائم ضرب در اتفاقات بعدی کنی؛ انقدر عدد بزرگی میشه که تا بخوای سادهاش کنی وقتت تموم شده.
•° زهــــرا °•
«سختی دنیا مثل این دردا میمونه. اگه به موقع چرب کنی و دستمال ببندی زود برطرف میشه. نباید بذاری کهنه بشه که درد سوارت بشه.»
-حی !
اصلاً فرق زنده و مرده چیست؟ چرا هیچوقت فکر نکرده بودم که زنده بودن تعریف دارد؟ نشانهٔ زنده بودن اگر همین خوردن و خوابیدن باشد مسخرهترین تابلو است!
-حی !
وقتی جوانها را میبینم که غرق میشن، در حالیکه باید غریق نجات باشند، دلم میگیره.
درخت سَرو
بعدها فهمیدم که یکی از مراحل اساسی و اصلی زندگی ازدواجه. مرحلهای که اگه بهش اهمیت ندی نمیتونی بری بالاتر...
من ینتظر
یوان چاییاش را عقب میزند و انگشتانش را درهم قفل میکند!
- من آرامش تو رو میخوام. اینکه بتونم همهٔ شرایط رو باب میل تو جلو ببرم تا لذت ببری.
توی دلم شک میافتد که یعنی اگر همه چیز باب میل من باشد به آرامش میرسم؟ یعنی سهیل غول چراغ جادوی زندگی من میشود و کافی است آرزو کنم، درخواستم را بگویم و او دست به سینه مقابلم خم شود و برایم فراهم کند؟ مثل بچهٔ لوسی که هر چه میخواهد مییابد و اگر ندادنش قهر میکند و پا به زمین میکوبد.
حتی خدا هم این کار را برایم نمیکند. قبول نمیکند تمام دعاهای من را اجابت کند. گاهی حس میکنم فقط نگاهم میکند. گاهی تنها در آغوش میگیردم. گاهی اشک میدهد تا بریزم و آرام شوم. گاهی گوش میشود تا حرفهایم را بشنود و در تمام این گاهیها، دعاهایم در کاسهٔ دستهایم و بر لبهایم میماند و اجابت نمیشود. بارها شده که ممنونش شدهام که دعایم ماند و جواب مثبت نگرفت. بس که اشتباه بود و خلاف نیاز اصلیام.
یاس
رو به حرم مینشینم و به امام میگویم: باور میکنم دست محبت شما همیشه برای گرفتن دستهای دیگران آماده است و آن کسی که دوری میکند و دستش را پشت سر پنهان میکند، خود ما هستیم
•° زهــــرا °•
ما آدمها خیلی وقتها، موافقتها، مخالفتها، خواستنها و نخواستنهایمان، بایدها و نبایدهایمان از روی صلاح و مصلحت نیست. پای خودمان وسط است.
•° زهــــرا °•
وقتی خوشیهایت نقص پیدا میکند یا شاید به تهِ تهِ شادی که میرسی تازه میفهمی غمگینی. از اینکه به انتها رسیدهای لذت نمیبری. دلت یک بینهایت میخواهد که تمام کمیها و زیادیها، سختیها و رنجها، راحتیها و خوشیها در کنارش کوچک باشد... میگویم:
- ما باید به خدا برسیم مسعود!
گمنام
حجم
۲۷۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۷۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۷۹,۲۰۰
تومان