بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خودکشی آلبالوها | طاقچه
تصویر جلد کتاب خودکشی آلبالوها

بریده‌هایی از کتاب خودکشی آلبالوها

انتشارات:انتشارات آرنا
امتیاز:
۵.۰از ۲۰ رأی
۵٫۰
(۲۰)
به یاد می‌آورم آخرین بار از تو پرسیدم، می‌دانی که من تو را بی‌وقفه و سراسیمه دوستت دارم؟
-حـنین‌-
تمام جانم، از وقتی مرا به پاییز سپردی، نوازش‌گری جز باران ندارم.
سایه‌بی‌سایگی:).میر
من و عقل تصمیم گرفتیم تو را عاقلانه کنار بگذاریم، عقل، عزم مرا استوار کرد تا دیگر سایه‌ای زیر پایت نباشم.
میرفندقی
اگر هر آن‌چه بین ما بود، اشتباه بود، دوباره اشتباه کن. اگر با من بودنت هر چند اندک اشتباه بود، دوباره اشتباه کن.
-حـنین‌-
راهی شدم. بی‌دل، بی‌اشک، امّا با گلویی گره خورده از هق هقِ بغض‌های مرگ‌بار.
میرفندقی
وقتی در خلوتِ خود با تو صحبت می‌کنم، گفته‌هایم را که می‌سنجم، جملگی جملاتم، همانند روزگارم پر است از ضدّ و نقیض از تو.
-حـنین‌-
فاصلهٔ باغِ سرسبزِ با تو بودن و جهنّمِ سرسختِ بی تو ماندن، تنها باز کردنِ پلکیست. ای کاش می‌توانستم با پلکی بسته زندگی کنم.
-حـنین‌-
مگر نشنیده‌ای گفته‌اند: آن‌جا که عشق باشد، آن‌جا خطر نباشد؟!
-حـنین‌-
من و عقل تصمیم گرفتیم تو را عاقلانه کنار بگذاریم، عقل، عزم مرا استوار کرد تا دیگر سایه‌ای زیر پایت نباشم. دیگر یادت همراه هر پلک زدنم نباشد. دیگر یادت مُمّدِ حیات با هر نفس نباشد. دیگر یادت نباشد و یادم، دمی آرام گیرد.
-حـنین‌-
در عمقِ نگاهت پیوسته بارانی از معجزه برپاست، هر نگاهت نفس دارد، همیشه مهمان جانِ من است.
-حـنین‌-
سلام غمِ دل‌خواه من. سلام. درود بی‌پایان روحِ تشنه‌ام به تو. در خاطراتت سیر می‌کردم که به آرزوها رسیدم. در خاطر داری چقدر آرزوهایت برایم حسِ حیات داشت؟ با هر برآورده کردنی، عشق را به رخِ دنیا می‌کشیدم.
-حـنین‌-
عاشقی نبرد است. همه تن فریاد بی‌صدا شدن. همهٔ وجود حیا شدن. عاشقی یعنی غافل از اندیشهٔ فردا شدن. یک یادگار از همهٔ شب‌ها و سحرها داشتن. عاشقی یعنی تشنه‌ترین دریا شدن؛ یعنی گونه‌هایت عطش را با طعم اشک چشیدن.
-حـنین‌-
دنیایِ بعد از تو مرا زمین خواهد زد. ببین چگونه موجم از طوفانِ تو که دریاها به حیرت مانده‌اند! آشنایِ من، غریبانه رهایم نکنی. از من نَبُری که نفسم بریده می‌شود.
-حـنین‌-
در را باز کن. صدای خسته‌ام را بشنو. این‌بار برای تمنّای محبت نیآمده‌ام. ترمیم را می‌جویم. دلم درمان می‌خواهد.
-حـنین‌-
از زمانی که یادم هست تو را دوستت دارم. من تو را تکرار در تکرار دوستت دارم. با وجودت رنگین کمانی در دلم برپاست.
-حـنین‌-
چه قدر مرا شبیه سفرنامه‌ها کرده‌ای. همیشه با چمدانی سنگین از خاطراتت به هر گوشه‌ای روانه هستم. از جادّه‌ای می‌گذشتم.
-حـنین‌-
در چشم بر هم زدنی، برای همیشه وداع کردی. چقدر تلخ و ناروا، سراسیمه و پرآشوب مرا با خاطرت تنها گذاشتی. سنگدل! چطور دلت آمد؟
میرفندقی
واژه‌ها را چگونه به بندِ حمد و ثنای دوست کِشم؟ لایق نیست هر چند حرفی برای این ارزنده گوهر دو عالم. پس دوست را با وزنِ خودش به قلمِ معرفت کِشم. دوست دال دارد و با دل آغاز شود. دل، دل‌دادگی در پی دارد. دل داشتی و دلداده گشتی، دوست را یافته‌ای. دوست، دودمانت را به تسخیر و یاری فرا خواند. سینِ دوست، سِمتِ خداست در کونُ و مکان و تمنّای محبّت و مهرافروزی دارد.
-حـنین‌-
عشق، چه معجزهٔ بی‌بدیلی است! بر سنگِ خارا اگر ببارد، همچو موم، نرمش می‌کند. با من بگو، تو از عشق چه می‌دانی؟ من که از عشقِ زمینی به معراج رسیدم. آن‌قدر تو گشته‌ام که هر بار، رو به جام آینه می‌کنم، فقط تو را می‌بینم.
کاربر ۳۲۵۸۳۰۴
بار آخر که دیدمت، تازه دانستم دلم را از همان آغاز، در میعادگاهِ نگاهمان، بر جای گذاشته‌ای و رفته‌ای.
-حـنین‌-
مگر نه این‌که هر دل‌خواسته‌ای بهایی دارد؟ مگر جز این باشد که هر دل‌خواهی تاوانی دارد؟ من بهای تو را با صبر و رنج و وفا خواهم پرداخت. آغاز کرده‌ام صبر و رنج را بجز وفا. وفا بماند تا لحظهٔ ناب وصال. این شب بیداری و شکستن، این تب و آه، این چشم به راهی، پیش‌کش رنج و عذابم. انتظار دیدار رویت، حسرت شنیدن آهنگ خوش‌وزن صدایت، مرارتی است بر صبر و تحمّلم. امّا آن خوش هنگامهٔ دیدار که من دست در دست تو مبهوتِ برق چشمانت خواهم گشت، تو وفا را در نبض بی‌امانِ شاهرگ دست‌هایم حس خواهی کرد. دوستت دارم ای بهایِ صبر و رنج و وفا.
-حـنین‌-
درکی از زندگیِ بدون تو ندارم. از زمین و زمان کَنده می‌شوم وقتی که نیستی. یادِ تو مرا با دلم رو به رو می‌کند. مُدام با سرنوشت درگیرم می‌کنی. همه روزه رها در یک کابوس بی‌انتها، با تقدیر گلاویز شده‌ام. تبعید یعنی هر جایی دور از تو. همان‌جا که تنها، تنهایی آدم را تنها نمی‌گذارد.
-حـنین‌-
نازنینم، پس از تو هر نمِ بارانی، گریبانِ آرامشِ دروغینم را می‌دَرد. جنونِ خفته وجودم را به طغیان می‌کشاند. عِطر هر بارانی مرا آوارهٔ کوچه‌ها می‌کند
سبزتر از سبز
آه، بی‌دل!! خاطره‌ها را به خاطر مَسپار. روزگارت تار گشته. سال‌ها می‌گذرد. من و نخلِ نجیب در انتظار یک سوار، یک مرکب، یک راییکا، یک مه سیما.
ریـوان|'
آگاهم مرا دوست نداری. این را من دانسته‌ام ولی قلبم نمی خواهد که بداند. هیچ‌جوره راضی نمی‌شود. عادت زشتی پیدا کرده. تو به هر چیز محبت کنی، دلم از کمبود توجّه تو، آن‌را مابین راه می‌دزدد.
سایه‌بی‌سایگی:).میر
من دیگر خوب می‌دانم، پروردگار زیبائیِ دو عالم را به صورت تو جلوه بخشید. تو، آن جلوه بر من نمایان کردی و جلوه ایمانم گشتی.
سبزتر از سبز
تو، مانند پاکیِ آبی. نیاز به اثبات نداری. من برای دیدنِ تو هر بار دل طاقت را می‌شکنم.
زادهِ عشق!
آگاهم مرا دوست نداری. این را من دانسته‌ام ولی قلبم نمی خواهد که بداند.
زادهِ عشق!
اگر هر آن‌چه بین ما بود، اشتباه بود، دوباره اشتباه کن. اگر با من بودنت هر چند اندک اشتباه بود، دوباره اشتباه کن.
زادهِ عشق!
همهٔ مرتّب بودنم، شیفتهٔ آن برهه‌ام که نگاهت زندگی‌ام را به هم می‌ریزد.
زادهِ عشق!

حجم

۹۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۳ صفحه

حجم

۹۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۳ صفحه

قیمت:
رایگان