بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ریشه ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب ریشه ها

بریده‌هایی از کتاب ریشه ها

۴٫۵
(۲۲)
باشد که این سرگذشت، سرگذشت مردم ما، از تلخی میراث تاریخ‌هایی که بیشتر به دست فاتحان نگاشته شده، بکاهد.
فاطمه کریمی
«هرگز کاملاً دشمن خود را محاصره نکنید. راه فرار برایش بگذارید، چون اگر به دام بیفتد، نومید می‌شود و سخت‌تر می‌جنگد.»
saba
تو هم مثل خیلی‌های دیگر می‌گویی که برده‌ها خیلی خرج برمی‌دارند. من هرگز با این عقیده موافق نبوده‌ام. به نظرم این عقیده درست نباشد، چون مگر برده‌ها غذایی را که می‌خورند خودشان نمی‌کارند، و خودشان درو نمی‌کنند؟ تازه زاد و ولد هم می‌کنند - هر بچه‌ای که از آن‌ها به دنیا بیاید خودش پول است. خیلی از آن‌ها می‌توانند مهارت‌هایی فرا بگیرند که تازه ارزش آن‌ها را بیشتر می‌کند. من صددرصد عقیده دارم که امروز بهترین سرمایه‌گذاری بشر اول برده و بعد زمین است. هیچ‌کدام از برده‌هایم را نمی‌فروشم. این‌ها ستون فقرات نظام ما هستند.»
mmz_133
قابل تعمق است که کونتای افریقایی این حقیقت را بهتر و بیشتر از هر جامعه‌شناس محقق معاصر دریافته که بریدن از سنن و آداب فرهنگ و مذهب خویش پذیرفتن قطعی یوغ بردگی و مسخ کامل است و ازهمین‌رو می‌کوشد تا هویت خویش این تنها سلاحش را از دست ندهد.
mmz_133
نمی‌توانست باور کند که چنین ثروت باورنکردنی‌ای واقعاً وجود دارد و آدم‌ها واقعاً این‌طور زندگی می‌کنند. به ضیافت‌های بسیار رفت، و خیلی طول کشید تا فهمید که آن‌ها به این شکل زندگی نمی‌کنند، که تمام این چیزها بسیار غریب و مصنوعی است، مثل رؤیایی شیرین که سفیدها در سر می‌پرورانند، دروغی است که به خودشان می‌گویند: که نیکی می‌تواند از بدی زاده شود، که امکان‌پذیر است کسانی نسبت به یکدیگر متمدن باشند، اما کسانی دیگر را انسان ندانند، همان کسانی که خون، عرق و شیر مادرهایشان سبب شده بود، آن‌ها چنین زندگی پر تنعمی‌داشته باشند.
mmz_133
وقتی جرج گفت عمومینگو گفته است که یکی از پول‌دارها به نام ارباب جیووت که خروس جنگی دارد، سه هزار دلار برای یک پرنده پول داده، مالیزی خانم گفت: «وای خدا! سه یا چهار کاکاسیا با هم، آن‌قد نمی‌ارزن.»
mmz_133
وقتی جرج گفت عمومینگو گفته است که یکی از پول‌دارها به نام ارباب جیووت که خروس جنگی دارد، سه هزار دلار برای یک پرنده پول داده، مالیزی خانم گفت: «وای خدا! سه یا چهار کاکاسیا با هم، آن‌قد نمی‌ارزن.»
mmz_133
«اگر ارادهٔ الله شما این است پس شیطان را به من بدهید!»
saba
شایدم یه روزی برسه که دیگه برده مرده تو کار نباشه.» اشفورد به تلخی گفت: «خوب، ما که انقد زنده نمی‌مونیم اون روزو ببینیم.» ویرجیل به بچهٔ ایرن اشاره کرد و گفت: «اما شاید این ببینه.»
saba
گاه، حالتی در انسان پدید می‌آید که به آن می‌گویند «تجربه اوج» - و منظور حالتی عاطفی است که در سراسر زندگی انسان هیچ‌چیز از آن فراتر نیست.
saba
آن شب، پس از رفتن مورو، کونتا در کلبهٔ خود مدتی بیدار ماند و به این فکر فرو رفت که چه بسیار چیزها - تقریباً هرچه آموخته بودند - با هم جور در می‌آیند. چنین می‌نمود که گذشته با حال است و حال با آینده است، مردگان با زندگان و با آن‌ها که قرار بود به دنیا بیایند، هستند، و او خودش با خانواده‌اش، دوستانش، دهکده‌اش، قبیله‌اش، افریقایش، با جهان انسان‌ها و جهان جانوران و گیاهان است - و همه آن‌ها با خداوند زندگی می‌کردند. کونتا خود را بسیار حقیر و درعین‌حال بسیار بزرگ حس کرد. با خود فکر کرد شاید این همان معنای مرد شدن است.
Ali Stubborn

حجم

۹۵۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۷۶ صفحه

حجم

۹۵۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۷۶ صفحه

قیمت:
۲۵۰,۰۰۰
تومان