راسباک لحظهای فکر میکند که زندگی چقدر برای پولدارها آسانتر است.
Book
واسه یه بار هم که شده توی زندگیت شجاع باش.
Book
از آدمیزاد هر کاری برمیآید.
Book
«تجربهٔ من نشون داده که مردم بیشتر وقتا دروغ میگن.»
Book
بیشتر وقتا؟ ولی صداقت باید یه چیز همیشگی باشه،
Book
مگر نه اینکه همه این کار را میکنند؟ همه نقش بازی میکنند، هیچکس خودش نیست. همهٔ دنیا بر پایهٔ دروغ و فریب بنا شده.
Book
همانطور که قدم میزند تصویر خودش را در آینهٔ روبهروی پنجره میبیند و اصلاً خودش را نمیشناسد.
میم ___ لام
آنه عصبانی است اما توانی در خود نمیبیند، نمیداند چطور این ماجرا را تمام کند که بدبخت و مضحک به نظر نرسد.
Book
او هیچوقت دنبال جلب توجه دیگران نیست.
Book
اما جذاب بودن بهتنهایی کافی نیست، بلکه باید کاریزما هم داشت.
Book
«من که دلم برای مدرسه تنگ نشده، تو چی؟»
«حتی یه ذره!»
Book
از آن دست آدمهایی است که تمام تلاشش را میکند تا بازنده نباشد.
Book
از آن دست زنانی نبود که با بیمحلی کنار بیاید.
Book