بریدههایی از کتاب آتش بدون دود (جلد اول از مجموعه سه جلدی)
۴٫۲
(۳۳۹)
«عشق» در لحظه پدید میآید، «دوستداشتن»، در امتداد زمان. این، اساسیترین تفاوت میان عشق و دوستداشتن است. عشق، معیارها را درهم میریزد؛ دوستداشتن بر پایهٔ معیارها بِنا میشود. عشق، ناگهان و ناخواسته شعله میکشد؛ دوستداشتن، از شناختن و خواستن سرچشمه میگیرد. عشق، قانون نمیشناسد؛ دوستداشتن، اوج احترام به مجموعهیی از قوانینِ عاطفیست. عشق، فوران میکند _چون آتشفشان، و شُرّه میکند _ چون آبشاری عظیم؛ دوستداشتن، جاری میشود _چون رودخانهیی بر بستری با شیب نرم. عشق، ویرانکردنِ خویشتن است؛ دوستداشتن، ساختنی عظیم.
Mary gholami
زندگی در غمانگیزترین شکل خود، هرگز از لحظههای منفردِ شیرین و دلنشین، تهی نبودهاست و نخواهدبود
Mary gholami
قلب، خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری، از هر جنس، از همان جنس، صدها دانه برمیداری.
Mary gholami
سرزمین مقدّس من است_
اینچهبرون…
و چه ترحّمانگیزند آنها که عاشق کامل زادگاهشان نیستند
و چه خشمانگیزند آنها که از میهنشان
همانگونه نام میبرند که از یک ستارهٔ دور
پیش از این، همیشه میگفتم: من، فرزندِ اینچهبرونم
امّا حال میگویم:
تنها یکی از فرزندان مغموم اینچهبرونبودن
مرا بس نیست.
من، خود اینچهبرونم…
فریاد اینچهبرونم
و صدای سراسر صحرا…
fati
دروغی که اینهمه آدم باورش دارند، چیزی از راست، کم ندارد پدر!
Mary gholami
کشتنِ یک دروغ، بسیار سختتر از شکستن یک سپاه است.
Mary gholami
پشه به قلب آدمیزاد نیش نمیزند. این فقط آدمها هستند که با حرف، سوراخ میکنند و میسوزانند…
Mary gholami
قلب، خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری، از هر جنس، از همان جنس، صدها دانه برمیداری.
ارش بیاتی
و دشمن واقعی خود را _گرچه بر زبان نمیآوردند_ رضاخان پهلوی میدانستند که غارت را «ثبت اسنادی و محضری» کردهبود و «تصرّف بهزور» را «خرید زمینهای بایر به قصد آبادکردن آنها» نامیدهبود، و بسیاری از ترکمنها را آشکارا به بردگی گرفتهبود، و استبداد رضاخانی را جانشین ترکمنکشیهای حیلهگرانهٔ قاجاریان کردهبود.
fati
تنها عشق است که میتواند شقاوت را تکیهگاه خویش کند. فقط عشق میتواند بیرحمانه نگاه کند و فروتنی را به مسخره بگیرد. عشق، مثل انقلاب است. خنجرش را که زمین بگذارد، دیگر چیزی نیست.
Mary gholami
این ریاکاران و دروغگویان هستند که انسان را به حرفزدن، ناچار میکنند. در برابر آنها، اگر سکوت کنی، بُزدلی، و اگر سخن بگویی، همتراز ایشانی. این موقعیت بدیست که همیشه اراذل برای انسان پیش میآورند. وقتی یکی آنها میگویند و یکی تو میگویی، از خودت بیزار میشوی که چرا با چنین کسانی همدهان شدهیی؛ و وقتی میگویند و تو بزرگوارانه به راه خود میروی، فریاد میزنند که چرا جواب نمیدهد؟ اگر دروغ میگوییم، چرا جواب نمیدهد؟! بهراستی روزگاریست که هم گفتن مشکل است هم نگفتن…
M Banoo
همدردی کن، دلداری بده، نوازش کن امّا هرگز مگو که گریستن، دردی را درمان نخواهدکرد.
گریستن، بهخاطر شفای انسان نیست، بهخاطر وفای انسان است.
Helia
ما را نگاه کن که به آزادی و سفرهٔ خالی قانعیم؛ امّا آنها همین را هم قبول نمیکنند.
_ شاید برای اینکه میدانند در آزادی، هیچ سفرهیی خالی نمیماند.
~یا زهرا(س)~
تاریخ را تنها خردهدروغهای خندهآور تاریخی قابلتحمّل میکند؛ وگرنه چیزی بهجز خون مظلومان، مرکّب تاریخ نبودهاست…
M Banoo
قلب، خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری، از هر جنس، از همان جنس، صدها دانه برمیداری.
M Banoo
میدانی پالاز؟ من از دردهای قلبم به مادرت هم چیزی نگفتهبودم. دردهایی هست که مال همه است؛ و من آن دردها را هرگز پنهان نمیکنم؛ امّا درد قلب، مال هیچکس نیست بهجز صاحب قلب…
فری
برادر! برای کسی کار کن که لااقل بداند برایش کار میکنی.
_ نه… درست برعکس. برای کسی کار کن که هنوز نمیداند چهکسی دوست است و چهکسی دشمن. من محتاج محبّتکردنم نه محبّتدیدن. من محتاج خدمتکردنم نه خدمتم را به رُخِ دیگران کشیدن.
شمع
هر پدری، بخشی از تاریخ را در خود دارد، و پشتکردن به تاریخ، مبارزه با آن نیست. پشتکردن یعنی ناتوانبودن از درگیری و سرپیچی؛ و این پدرهای درماندهاند که همیشه به فرزندان نوجوی خود پشت میکنند؛ چراکه قدرت مقابله با ایشان را در خود نمیبینند.
عطا ملکی
ترکمن میگوید: به فکر آنها باش که زندهاند و دردی دارند؛ به فکر آنها نباش که مردهاند و هیچ دردی هم ندارند…
M Banoo
پسر! آدمیزاد، تا وقتی کاری نکرده، اشتباهی هم نمیکند. عقیم، بچّهٔ معیوب به دنیا نمیآورد، مرده سنگ نمیپراند تا سری را بیجهت بشکند، و کسی که ساززدن بلد نیست، خارج نمیزند.
M Banoo
دیگر چرا باید جنگید؟ ما را نگاه کن که به آزادی و سفرهٔ خالی قانعیم؛ امّا آنها همین را هم قبول نمیکنند.
_ شاید برای اینکه میدانند در آزادی، هیچ سفرهیی خالی نمیماند.
Helia
دیگر چرا باید جنگید؟ ما را نگاه کن که به آزادی و سفرهٔ خالی قانعیم؛ امّا آنها همین را هم قبول نمیکنند.
_ شاید برای اینکه میدانند در آزادی، هیچ سفرهیی خالی نمیماند.
Helia
ما به وحدت نیازمندیم، همانگونه که به آب و عشق.
m
خوشخبر باشی!
_ خبر بد، خبر مرگ من است که دیگران میآورند. من _نمیآورم.
m
پدر، مهمان است، شوهر، صاحبخانه.
ز.م
آرپاچی، تندوتند راه میرفت و دستها را به هم میسایید.
آلنی گفت: خُب… خدا را شکر که به خیر و خوشی گذشت و تمام شد.
آرپاچی ایستاد، حیرتزده به آلنی نگاه کرد و پرسید: از کجا فهمیدی که تمام شد؟
_ چهچیز را از کجا فهمیدم؟
_ این را که «تمام شد».
_ خُب تمام شد دیگر. مگر نشنیدی؟ آیدوغدی را به کدخدایی انتخاب کردند.
آرپاچی، با خشم و بیزاری گفت: تو… تو واقعاً آدم بسیار ناجنسی هستی!
ز.م
ناگهان، صدای گریهٔ نوزادی از درون چادر آرپاچی برخاست.
آرپاچی گوش سپرد و وِلو شد روی خاک.
_ راست گفتی… تمام شد… خدا را شکر که تمام شد.
آلنی، با لحنی سرشار از بلاهت گفت: چهچیز تمام شد؟
آرپاچی برخاست، دوان به سوی چادر خود رفت، و ضمن رفتن فریاد زد: آلنی! تو… تو واقعاً آدم ناجنسی هستی!
ز.م
شاید این قهرمانها نیستند که به دلیل قهرمانبودن، تن از چنگ مجموعهیی از مخاطرات بیرون میکشند، بل آنها که به هر دلیل، تن از چنگ مجموعهیی از مخاطرات بیرون میکشند، «قهرمان» لقب میگیرند.
چهبسا قهرمانها که در آستانهٔ «شدن»، گرگی سبکبال به ایشان سلام کردهاست، و با این سلام، ایشان را به دنیای ازیادرفتگان راندهاست. چهبسا قهرمانها که نامشان را هیچکس نشنید؛ چراکه نشد تا تن از معرکهها بهدر برند و توان بالقوهٔ خویش را شفّافیتی عینی بخشند؛ و به هر حال، قهرمانهای منفرد، قهرمانهای کوچکاند…
جزر و مد
قُچّاق گفت: اُترانِ مرا بیخود و بیجهت به کشتن داد، و باز هم آیخان ولش نمیکند. من از این آیخانِ احمق میپرسم: «برای که، برای چه میجنگی؟» جواب میدهد: «مگر من از گالان کمترم که به انتقام خون برادرهایش صحرا را به آتش کشیدهاست؟ من هم بهخاطر برادرم اُتران میجنگم…» میگویم: «مردک! وقتی اُتران کشته نشدهبود بهخاطر چهچیزی میجنگیدی؟» میگوید: «بهخاطر عمویم که سالها پیش کشتهشد و تو آنقدر همت نکردی که انتقامش را بگیری!» میگویم: «ابله! عمویمت در جنگ با حمزهمیرزا کشته شد. این چه ربطی به گوکلانها دارد؟» میخندد و جواب میدهد: «حتماً گوکلانها پشتش را خالی کردهبودند که کشتهشد!» فکرش را بکنید!
جزر و مد
توماج به سوی آتشِ خود بازگشت و در دل گفت: به امید ستاره زندگیکردن، روی زمین، هیچچیز نداشتن، و چشم به ستارهیی در آسمانها دوختن… همیشه چنین بوده سرنوشت غمانگیز ترکمن…
توماج، کنار مخدوم، بر خاک نشست و گفت: نگاه کن مخدوم، نگاه کن! هیچکس نمیداند که ما به کجا میرویم، و همه میگویند: «کاروانی که کاروانسالارانش، گالاناوجا و یاشولیحسن باشند، بیشک به بیراهه نخواهدرفت.» این اعتماد کور، بزرگترین دلیل درماندگی ماست…
جزر و مد
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
قیمت:
۳۵۰,۰۰۰
تومان