
بریدههایی از کتاب آتش بدون دود (جلد اول از مجموعه سه جلدی)
۴٫۲
(۳۴۱)
«عشق» در لحظه پدید میآید، «دوستداشتن»، در امتداد زمان. این، اساسیترین تفاوت میان عشق و دوستداشتن است. عشق، معیارها را درهم میریزد؛ دوستداشتن بر پایهٔ معیارها بِنا میشود. عشق، ناگهان و ناخواسته شعله میکشد؛ دوستداشتن، از شناختن و خواستن سرچشمه میگیرد. عشق، قانون نمیشناسد؛ دوستداشتن، اوج احترام به مجموعهیی از قوانینِ عاطفیست. عشق، فوران میکند _چون آتشفشان، و شُرّه میکند _ چون آبشاری عظیم؛ دوستداشتن، جاری میشود _چون رودخانهیی بر بستری با شیب نرم. عشق، ویرانکردنِ خویشتن است؛ دوستداشتن، ساختنی عظیم.
Mary gholami
زندگی در غمانگیزترین شکل خود، هرگز از لحظههای منفردِ شیرین و دلنشین، تهی نبودهاست و نخواهدبود
Mary gholami
قلب، خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری، از هر جنس، از همان جنس، صدها دانه برمیداری.
Mary gholami
سرزمین مقدّس من است_
اینچهبرون…
و چه ترحّمانگیزند آنها که عاشق کامل زادگاهشان نیستند
و چه خشمانگیزند آنها که از میهنشان
همانگونه نام میبرند که از یک ستارهٔ دور
پیش از این، همیشه میگفتم: من، فرزندِ اینچهبرونم
امّا حال میگویم:
تنها یکی از فرزندان مغموم اینچهبرونبودن
مرا بس نیست.
من، خود اینچهبرونم…
فریاد اینچهبرونم
و صدای سراسر صحرا…
fati
کشتنِ یک دروغ، بسیار سختتر از شکستن یک سپاه است.
Mary gholami
دروغی که اینهمه آدم باورش دارند، چیزی از راست، کم ندارد پدر!
Mary gholami
پشه به قلب آدمیزاد نیش نمیزند. این فقط آدمها هستند که با حرف، سوراخ میکنند و میسوزانند…
Mary gholami
تنها عشق است که میتواند شقاوت را تکیهگاه خویش کند. فقط عشق میتواند بیرحمانه نگاه کند و فروتنی را به مسخره بگیرد. عشق، مثل انقلاب است. خنجرش را که زمین بگذارد، دیگر چیزی نیست.
Mary gholami
و دشمن واقعی خود را _گرچه بر زبان نمیآوردند_ رضاخان پهلوی میدانستند که غارت را «ثبت اسنادی و محضری» کردهبود و «تصرّف بهزور» را «خرید زمینهای بایر به قصد آبادکردن آنها» نامیدهبود، و بسیاری از ترکمنها را آشکارا به بردگی گرفتهبود، و استبداد رضاخانی را جانشین ترکمنکشیهای حیلهگرانهٔ قاجاریان کردهبود.
fati
قلب، خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری، از هر جنس، از همان جنس، صدها دانه برمیداری.
ارش بیاتی
همدردی کن، دلداری بده، نوازش کن امّا هرگز مگو که گریستن، دردی را درمان نخواهدکرد.
گریستن، بهخاطر شفای انسان نیست، بهخاطر وفای انسان است.
Helia
میدانی پالاز؟ من از دردهای قلبم به مادرت هم چیزی نگفتهبودم. دردهایی هست که مال همه است؛ و من آن دردها را هرگز پنهان نمیکنم؛ امّا درد قلب، مال هیچکس نیست بهجز صاحب قلب…
فری
ما را نگاه کن که به آزادی و سفرهٔ خالی قانعیم؛ امّا آنها همین را هم قبول نمیکنند.
_ شاید برای اینکه میدانند در آزادی، هیچ سفرهیی خالی نمیماند.
~یا زهرا(س)~
تاریخ را تنها خردهدروغهای خندهآور تاریخی قابلتحمّل میکند؛ وگرنه چیزی بهجز خون مظلومان، مرکّب تاریخ نبودهاست…
M Banoo
قلب، خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری، از هر جنس، از همان جنس، صدها دانه برمیداری.
M Banoo
این ریاکاران و دروغگویان هستند که انسان را به حرفزدن، ناچار میکنند. در برابر آنها، اگر سکوت کنی، بُزدلی، و اگر سخن بگویی، همتراز ایشانی. این موقعیت بدیست که همیشه اراذل برای انسان پیش میآورند. وقتی یکی آنها میگویند و یکی تو میگویی، از خودت بیزار میشوی که چرا با چنین کسانی همدهان شدهیی؛ و وقتی میگویند و تو بزرگوارانه به راه خود میروی، فریاد میزنند که چرا جواب نمیدهد؟ اگر دروغ میگوییم، چرا جواب نمیدهد؟! بهراستی روزگاریست که هم گفتن مشکل است هم نگفتن…
M Banoo
پسر! آدمیزاد، تا وقتی کاری نکرده، اشتباهی هم نمیکند. عقیم، بچّهٔ معیوب به دنیا نمیآورد، مرده سنگ نمیپراند تا سری را بیجهت بشکند، و کسی که ساززدن بلد نیست، خارج نمیزند.
M Banoo
آنها که نمیجویند و نمیپرسند و نمیشناسند، خیل کوران را مانند، دلبستهٔ بُن عصای بینایی؛ و وای اگر آن بینا به راه خویشتن برود نه راهی که کوران را آرزوست؛ و وای اگر آن بهظاهر بینا، خود در معنا کوری باشد که بُن عصای بیگانهیی را گرفتهباشد…
و تا روزگار چنین است، خوب یا بد، ستاره حکومت خواهدکرد.
***
جزر و مد
برادر! برای کسی کار کن که لااقل بداند برایش کار میکنی.
_ نه… درست برعکس. برای کسی کار کن که هنوز نمیداند چهکسی دوست است و چهکسی دشمن. من محتاج محبّتکردنم نه محبّتدیدن. من محتاج خدمتکردنم نه خدمتم را به رُخِ دیگران کشیدن.
شمع
هر پدری، بخشی از تاریخ را در خود دارد، و پشتکردن به تاریخ، مبارزه با آن نیست. پشتکردن یعنی ناتوانبودن از درگیری و سرپیچی؛ و این پدرهای درماندهاند که همیشه به فرزندان نوجوی خود پشت میکنند؛ چراکه قدرت مقابله با ایشان را در خود نمیبینند.
عطا ملکی
اندوهی که از اعماق تفکّر سرچشمه نگیرد، اندوه نیست، عزای باطل و بیاعتباری بهخاطر سرکوبشدن امیال فردیست؛ و انسان متفکّری که گهگاه گرفتار اندوه نشود، علیل و ناقص است؛ دور از دریا، دور از توفان، دور از پرواز، دور از شکفتن روح است…
عطا ملکی
ترکمن میگوید: به فکر آنها باش که زندهاند و دردی دارند؛ به فکر آنها نباش که مردهاند و هیچ دردی هم ندارند…
M Banoo
دیگر چرا باید جنگید؟ ما را نگاه کن که به آزادی و سفرهٔ خالی قانعیم؛ امّا آنها همین را هم قبول نمیکنند.
_ شاید برای اینکه میدانند در آزادی، هیچ سفرهیی خالی نمیماند.
Helia
دیگر چرا باید جنگید؟ ما را نگاه کن که به آزادی و سفرهٔ خالی قانعیم؛ امّا آنها همین را هم قبول نمیکنند.
_ شاید برای اینکه میدانند در آزادی، هیچ سفرهیی خالی نمیماند.
Helia
«آتش، بدون دود نمیشود، جوان بدون گناه.»
یک مثل قدیمی ترکمنی
m
ما به وحدت نیازمندیم، همانگونه که به آب و عشق.
m
خوشخبر باشی!
_ خبر بد، خبر مرگ من است که دیگران میآورند. من _نمیآورم.
m
پدر، مهمان است، شوهر، صاحبخانه.
ز.م
آرپاچی، تندوتند راه میرفت و دستها را به هم میسایید.
آلنی گفت: خُب… خدا را شکر که به خیر و خوشی گذشت و تمام شد.
آرپاچی ایستاد، حیرتزده به آلنی نگاه کرد و پرسید: از کجا فهمیدی که تمام شد؟
_ چهچیز را از کجا فهمیدم؟
_ این را که «تمام شد».
_ خُب تمام شد دیگر. مگر نشنیدی؟ آیدوغدی را به کدخدایی انتخاب کردند.
آرپاچی، با خشم و بیزاری گفت: تو… تو واقعاً آدم بسیار ناجنسی هستی!
ز.م
ناگهان، صدای گریهٔ نوزادی از درون چادر آرپاچی برخاست.
آرپاچی گوش سپرد و وِلو شد روی خاک.
_ راست گفتی… تمام شد… خدا را شکر که تمام شد.
آلنی، با لحنی سرشار از بلاهت گفت: چهچیز تمام شد؟
آرپاچی برخاست، دوان به سوی چادر خود رفت، و ضمن رفتن فریاد زد: آلنی! تو… تو واقعاً آدم ناجنسی هستی!
ز.م
حجم
۷۰۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
حجم
۷۰۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
قیمت:
۳۵۰,۰۰۰
۱۷۵,۰۰۰۵۰%
تومان