
بریدههایی از کتاب به خاطر زندگی
نویسنده:یئانمی پارک، مریان ولرز
مترجم:مریم علیمحمدی
ویراستار:مهدی خطیبی
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز
۴.۴از ۱۰۲ رأی
۴٫۴
(۱۰۲)
در دنیای آزاد، بچهها درمورد اینکه وقتی بزرگ شدند چهکاره میخواهند بشوند، رؤیابافی میکنند و اینکه چطور میتوانند از استعدادهایشان بهره ببرند. وقتی چهار یا پنجساله بودم، تنها بلندپروازی برای بزرگسالیام این بود که یکعالمه نان بخرم. چون دلم میخواست یک دل سیر نان بخورم. وقتی همیشه گرسنه باشید، به تنها چیزی که فکر میکنید غذاست.
chanyexo
ازآنجاکه برق در منطقهٔ ما خیلی کم بود، زمانیکه چراغها روشن میشدند مردم خوشحالی میکردند، شروع میکردند به شادی و هورا کشیدن، حتی اگر در نیمههای شب این اتفاق میافتاد بیدار میشدیم تا از این روشنایی بهره ببریم. وقتی کمسنوسال هستید کوچکترین چیز میتواند خوشحالتان کند و این یکی از معدود ویژگیهای زندگی در کرهشمالی است که واقعاً دلم برایش تنگ شده.
sogol
مردمی که مرا میبینند و با من ملاقات میکنند، میپندارند، شادترین و مثبتاندیشترین فردی هستم که تا حالا دیدهاند. نه! من فقط زخمهایم را بهخوبی پنهان کردهام.
asma.
برای دو چیز بسیار شکرگزارم: اول اینکه در کرهشمالی متولد شدم و دوم اینکه از کرهشمالی فرار کردم. هر دو اتفاق مرا شکل دادند، و من این دو را با یک زندگی آرام و معمولی عوض نخواهم کرد.
دختر کتابخوان
پسرها به زبان کرهای فریاد میزدند: «هی تو! تو که اونطرف وایستادی، حتماً گرسنهای؟»
و من در جوابشان فریاد میزدم: «نه! خفه شو چینیِ چاقالو.»
و این حقیقت نداشت. در واقع خیلی هم گرسنه بودم، اما دلیلی نداشت که با صدای بلند اعتراف کنم.
M.Taha
از اعماق وجودم میفهمیدم چیزی درست نیست، اما ما مردم کرهشمالی در دروغ گفتن حتی به خودمان هم خبره هستیم
asma.
در کرهجنوبی فهمیدم که از این سؤال متنفرم: «به چی فکر میکنی؟» چه کسی اهمیت میداد که به چه فکر میکنم. زمان زیادی طول کشید تا شروع کنم به فکر کردن درموردِ خودم و اینکه چرا نظرات شخصیام مهم هستند. بعد از پنج سال تلاش برای آزادی تازه فهمیدم، رنگ مورد علاقهام سبز بهاری و سرگرمیام خواندن کتاب و تماشای فیلمهای مستند است، و اینکه دیگر جوابهای دیگران را کپی نمیکردم و برای هر سؤال شخصی، جواب مخصوص و ویژهٔ خودم را داشتم.
sogol
هرگز نمیدانستم شادمانی ممکن است از راه دانش بهسراغ ما بیاید
sogol
همچنین کتابهایی دربارهٔ تاریخ جهان و رمانهای اساطیری خریدم و زندگینامهٔ آبراهام لینکلن، فرانکلین روزولت و هیلاری کلینتون را خواندم و مجذوب کشور آمریکا شدم.
قلمِ مبارز || محسن
مردم کرهشمالی دو تئوری موازی در سر دارند؛ دو تئوری که همچون دو قطار موازی در حرکت است. یکی اینکه: چیزی را که به شما آموختهاند باید باور کنید، و دیگری اینکه: چیزی را باور کنید که با چشمهای خودتان میبینید. وقتی به کرهجنوبی فرار کردم، ترجمهای از کتاب ۱۹۸۴ جورج اورول خواندم و لغتی برای این شرایط عجیب و غریب پیدا کردم؛ دوگانه باوری. این توانایی است که دو ایدهٔ متناقض را در یک زمان در ذهنتان نگه دارید، البته نباید دیوانهکننده باشد.
دوگانه باوری بهشکلی است که میتوانید شعارهای محکومکنندهٔ کاپیتالیسم را صبح فریاد بکشید، سپس بعدازظهر در بازار دنبال خرید لوازم آرایشی قاچاق از کرهجنوبی باشید.
asma.
بچههای دیگر برای تنفس از اکسیژن استفاده میکنند، من اما بهجایِ هوا، کتابها را نفس میکشیدم. فقط برای کسب علم و لذت مطالعه نمیکردم، بلکه میخواندم تا زندگی کنم.
مینا غرق در کتاب:)
پدر حالا مرا با آرایش و ناخنهای مانیکورشده بهسختی میتوانست بشناسد. من شخص دیگری شده بودم، مسئول زندگی والدینم و خیلیهای دیگر. پدر هیچ کاری نمیتوانست بکند و راهی نبود تا این بار را از شانههای من بردارد. حتی مجبور بود برای هر کاری به من تکیه کند. شاید همین موجب تشدید بیماریاش شد.
کتاب خورالدوله
برای دو چیز بسیار شکرگزارم: اول اینکه در کرهشمالی متولد شدم و دوم اینکه از کرهشمالی فرار کردم. هر دو اتفاق مرا شکل دادند، و من این دو را با یک زندگی آرام و معمولی عوض نخواهم کرد.
asma.
«اگر سخت کار کنید، پاداش نصیبتان خواهد شد و نتیجهٔ تلاشتان را خواهید دید.»
Book
صبح روز بعد، هانگوی سعی کرد با هدیه دادن و محبت کردن حالم را عوض کند. مرا به فروشگاهی برد. برایم شلوار جین، پالتویی زیبا و یک جفت کفش ورزشی عالی خرید. کفشهایی که روزی آرزویم بود که یک جفت از آنها را داشته باشم. حالا رؤیای من به حقیقت پیوسته بود، اما هنوز بدبخت بودم، و آن لحظه متوجه شدم که تمام غذاهایی که در دنیاست و همهٔ کفشهای ورزشی، توانایی آن را ندارند که شادم کنند. چیزهای مادی بیارزش بود، زیرا خانوادهام را از دست داده بودم. عشقی نداشتم، آزاد نبودم و امنیت نداشتم. زنده بودم، ولی تمام چیزهایی که زندگی را ارزشمند میکرد، از دست داده بودم.
مینا غرق در کتاب:)
همگی بیابانهای خودمان را داریم، شاید بیابان شما مثل بیابان من نباشد، اما همگی باید از آن عبور کنیم تا به هدفمان برسیم.
Mary gholami
در کرهشمالی مردم از سرطان نمیمردند، چون خیلی چیزهای دیگر بود که زودتر از سرطان جانشان را میگرفت.
هنگام حضور پدر، من و مادر به
جواد محمدی
یعنی در کرهشمالی کودکان وضعیت سانگبان والدین خود را به ارث میبرند. بهعبارت دیگر، کودکانِ والدین جنایتکار نیز جنایتکار هستند.
bookaviz
صدا، صدای خودم بود که پس از سالها منعکس میشد و به من یادآوری میکرد چقدر با خودم فاصله داشتم.
saharist
در باغچه کدو، خیار و گلِ آفتابگردان میکاشت. همچنین گلهای فوکسیهٔ زیبایی که آنها را گل گوشواره میگفتیم، دورتادور حصار بود و من از ته دل دوست داشتم شکوفههای بلند و ظریفشان را از گوشهایم آویزان کنم
مینا غرق در کتاب:)
یکبار زن جوانی که دخترش را به خانهٔ ما آورده بود، گفت: «اونقدر سرد و گرسنهمه که اگه به من غذا بدید اجازه میدم بچهم رو بخورید.» مادرم دو بچهٔ کوچک داشت و احساسات مادرانه را میشناخت، اما فهمید گرسنگی ممکن است تمام احساسات انسان را نابود کند.
مینا غرق در کتاب:)
«اگر سخت کار کنید، پاداش نصیبتان خواهد شد و نتیجهٔ تلاشتان را خواهید دید.»
مینا غرق در کتاب:)
گاهی حتی اگر گرسنه بودم، کتاب از غذا برایم مهمتر بود.
مینا غرق در کتاب:)
برای دو چیز بسیار شکرگزارم: اول اینکه در کرهشمالی متولد شدم و دوم اینکه از کرهشمالی فرار کردم.
Mary gholami
همگی بیابانهای خودمان را داریم، شاید بیابان شما مثل بیابان من نباشد، اما همگی باید از آن عبور کنیم تا به هدفمان برسیم.
یسناز🌱📚
همیشه میگفتند بقیهٔ دنیا جای کثیف، منزجرکننده و خطرناکی است. بدتر از همه کرهجنوبی که مرکز فساد بود، البته نه بیشتر از کلونی فاسدشده و بیخاصیت آمریکاییهای حرامزاده. به ما ترس و تنفر را یاد داده بودند
H.E.L.I.A
حتی یکبار خواب کیم جونگ ایل را دیدم. لبخند زد و مرا در آغوش گرفت و آبنبات چوبی به من داد. خوشحال از خواب بیدار شدم و مدت زیادی یاد و خاطرهٔ این رؤیا بزرگترین لذت زندگیام بود. جانگ جین سانگ فراری مشهور کرهشمالی و شاعرِ فرهیخته و برجستهٔ سابق که در ادارهٔ تبلیغات کار میکرد، این پدیده را «دیکتاتوری احساسی» مینامید. در کرهشمالی برای دولت کافی نیست که کنترل کند کجا میروید، چه یاد میگیرید، کجا کار میکنید یا چه میگویید. آنها به این نیاز دارند که شما را از راه احساساتتان کنترل کنند. این رژیم با از بین بردن فردیتتان از شما بردهای برای دولت میسازد، و با ویران کردن تواناییتان برای عکسالعمل به واقعیتهای داخل و خارج کشور شما را منزوی میکند. این نوع دیکتاتوری هر دو بخش فیزیکی و احساسی انسان را به بازی و سلطه میگیرد. در حقیقت نظام تعلیم و تربیت بهمحضِ آنکه بتوانید حرف بزنید، دستکم یکبار شما را به جلسات عمومی میکشاند؛ حتی اگر در آغوش مادر باشید. در این جلسات یاد میگیرید که دوستانتان شریکتان هستند. به شما آموخته میشود که با یک ذهن فکر کنید.
قلمِ مبارز || محسن
فکر کردن به این موضوع که من و بسیاری از دختران و زنان برای زنده ماندن در چین چه کارهایی انجام میدادیم، حالم را بد میکند. ای کاش هیچکدام از این اتفاقها پیش نیامده بود و من هیچوقت مجبور نمیشدم درموردِ این فجایع دوباره حرف بزنم، اما میخواهم همه درموردِ حقیقت تکاندهندهٔ قاچاق انسان باخبر شوند. اگر دولت چین به این سیاست سنگدلانهٔ اخراج پناهجویان به کرهشمالی پایان میداد، قدرت دلالها و واسطهگران برای سوءاستفاده و بردهکشی از این زنها کاهش مییافت. البته اگر کرهشمالی همچون جهنمی روی این کرهٔ خاکی نبود، دیگر نیازی نبود زنان به هر قیمتی به اولین مکان ممکن فرار کنند.
قلمِ مبارز || محسن
زمانیکه میان مبلغان مذهبی در چین بودم، دین مسیحیت را پذیرفتم و اعتقاداتم به این مذهب هنوز با من است. بدون هیچ مذهبی بزرگ شدم، البته بهجز پرستش کیمهای دیکتاتور. روحم هنوز بهدنبالِ جایی برای تسکین است. بهرغم همهٔ نشانههای مخالفت، به قدرتی خیرخواهانه اعتقاد دارم که جهان را هدایت کند، نیروی محبتآمیزی که به نوعی راه درست را بهجایِ راه خباثت و بدی به ما نشان دهد. باور دارم که مسیح قسمتی از این قدرت است، شاید همراه بودا، و تمام موجودات معنوی که ما در لحظههای یأس و درماندگی صدایشان میزنیم.
قلمِ مبارز || محسن
«اگر سخت کار کنید، پاداش نصیبتان خواهد شد و نتیجهٔ تلاشتان را خواهید دید.»
me
حجم
۸۲۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۸۲۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۵۷,۵۰۰
تومان