بریدههایی از کتاب مایکل وی (جلد سوم)
۴٫۶
(۴۲)
زئوس گفت: «جک گفت میخواد تنها باشه.»
ابیگیل جواب داد: «معنیش این نیست که باید تنها باشه.»
🕊️📚kerm ketab
رسم دنیا همینجوریه، خردمندها به دار آویخته میشن و احمقها به اوج میرسن.
سهیل
اگه قراره دنیا ویران بشه، پس بهتره تا وقتی میتونیم نهایت لذت رو ازش ببریم.»
🕊️📚kerm ketab
بزرگسالها طوری رفتار میکنن انگار قلدربازی و زور گفتن فقط توی مدرسهست. ولی بزرگسالها هم همیشه دارن به هم زور میگن.
سهیل
«یه لحظه فکر کردم شما منو ول کردین.»
پرسیدم: «فکر کردی یا امیدوار بودی؟»
«چرا باید امیدوار باشم شما منو ول کنین؟»
«تا بتونی بخوابی.»
او گفت: «بعدازاینکه مُردم میخوابم.»
Aida.Potter
او فقط در هم شکست و گریست
سهیل
«من باید این درد رو احساس کنم. اگه حس نکنم، یه جای کار اشکال داره.»
🕊️📚kerm ketab
اوستین به زئوس نگاه کرد. «آمادهای؟»
الکتریسیته میان انگشتان زئوس جرقه زد. او گفت: «من آماده به دنیا اومدم.»
Aida.Potter
هتچ گفت: «باقی نورانیها؟ اونا هم رام میشن. بهمرور زمان. حتی مایکل وی. اگه من یه چیزی تو این زندگی یاد گرفته باشم، اینه که تو نمیتونی با سرنوشت مقابله کنی.»
• Strawberry🍓
او غمگین گفت: «خوبه.» بعد نفس عمیقی کشید و به اعماق چشانم نگاه کرد. «میدونم ما فقط پونزده سالمونه و فقط چندتا بچه هستیم، ولی دوست دارم بدونی که... من در آینده باهات ازدواج میکردم.»
گفتم: «من حتماً ازت درخواست میکردم.»
ک.ت.ا.ب
جیمی گفت: «آمیگو تبریک میگم.»
• Strawberry🍓
به تایلور نگاه کردم. او فقط چند لحظه همانجا ایستاد و بعد سرش را به چپ و راست تکان داد و غرولندکنان گفت: «من هستم. حداقل یک ساعت از آخرینباری که جونم تو خطر مرگ بوده گذشته. دیگه داشت حوصلهم سر میرفت.»
کاربر ۲۵۵۸۷۴۲
«بعضی وقتا برای زندگیکردن چیزهای فراتر از خود آدم هست.»
Amaya:) ~
از هم باز کرد. «بهخاطر عشق.»
زن با تعجب به او نگاه کرد. «ممنونم دریاسالار. ممنون.»
«اگه موافقت کنی جای اونو بگیری.»
حالت چهرهٔ زن از تسکین به وحشت تغییر کرد.
هتچ گفت: «بهخاطر عشق.»
• Strawberry🍓
ایمان و ترس نمیتونن در آن واحد تو ذهن آدم زندگی کنن، درست مثل نور و تاریکی که نمیتونن در آن واحد تو یه اتاق باشن.
سهیل
تسا گفت: «من همیشه کاری میکردم که تو بهتر از چیزی که واقعاً هستی بشی. بهم سلام نمیکنی عزیز دلم؟»
خخخخخخ
فکر میکنم حتی یه ساعت شکسته هم حداقل دو بار در روز ساعت رو درست میگه.»
h
«بعضی از مردم برای مبارزه به دنیا نیومدن. بعضیها به دنیا اومدن تا بعد از سختیها، دنیا رو شفا بدن.»
MReza Abolhasani
«اگه نوریسکوچولو اینقدر قویه، پس چرا توی جنگل قایم شده؟»
h
اندوه فشار سنگینی است که مانند مهی تیره و غلیظ در قلب مینشیند.
سهیل
«نه. ولی رسم دنیا همینجوریه، خردمندها به دار آویخته میشن و احمقها به اوج میرسن.
(mohammad amin)
«سرنوشت فقط یه بهانهست برای افرادی که برای ساختن آیندهٔ خودشون زیادی احمق یا زیادی ضعیفن.
pari
اندوه فشار سنگینی است که مانند مهی تیره و غلیظ در قلب مینشیند.
🕊️📚kerm ketab
«بعضی وقتها باید برای چیزهایی بزرگتر از خودت زندگی کنی.»
🕊️📚kerm ketab
مامانم همیشه میگفت ایمان و ترس نمیتونن در آن واحد تو ذهن آدم زندگی کنن، درست مثل نور و تاریکی که نمیتونن در آن واحد تو یه اتاق باشن.»
Amaya:) ~
«دشمنِ دشمن من، دوست منه.
Amaya:) ~
وقتی بچهای، این چیزها تو وجودت میشینه. این حرفها تو وجودت ریشه میگیرن و تبدیل میشی به چیزی که الان هستی. خیلی زود دیگه نمیتونی با اونیکی بخش وجودت ارتباط برقرار کنی، چون تمام چیزی که ازت باقی مونده همینه. حتی اگه بدونی حقیقت نداره، این تمام چیزیه که میدونی.» صدایش آهسته شد. «بااینحال بازهم حقیقی به نظر میآد و آدم تو اعماق وجودش میترسه که نکنه حقیقت داشته باشه...»
گفتم: «اونها درست نمیگن. الجن میتونه هرقدر که میخواد حقیقت رو بپیچونه؛ ولی نمیتونه تغییرش بده. یک میلیون دروغ هم نمیتونه یک حقیقت بسازه.»
A.zainab
جک نمیتوانست جواب بدهد. او فقط در هم شکست و گریست.
خخخخخخ
«بعضی از مردم برای مبارزه کردن به دنیا نیومدن. بعضیها به دنیا اومدن تا بعد از سختیها، دنیا رو شفا بدن.»
za_moon
شیما سفید شد. «این کارو نکن. تو به من احتیاج داری.»
هتچ جواب داد: «من همونقدر به تو احتیاج دارم که به یه سنگ تو کلیهم احتیاج دارم. اونو ببرین بیرون.»
h
حجم
۲۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه
حجم
۲۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه
قیمت:
۱۲۹,۰۰۰
تومان