بریدههایی از کتاب موسیقی و عروسان دشت: (جلد ۱ آثار جبران خلیل جبران)
۳٫۸
(۱۳)
هوا را از دود عود و شرارهی شمعها آکندهاند، در حالی که باورمندان عظمت تو، گرسنه سر بر زمین مینهند. فضا را از ذکر دعا و تسبیح انباشتهاند، امّا نالهی یتیمان و آه بیوهزنان را نمیشنوند.
Mohammad
آه.، واژهای است کوچک که حدیثی مفصل در دل دارد.
mohammad javad enferadi
شاعری پارسیگوی چنین گفته است: موسیقی، فرشتهای آسمانی بود که به آدمیزادهای دل داد و از فراز آسمان به سوی او فرود آمد. خدایان خشم گرفتند و تندبادی در پیاش فرستادند که او را در فضا پراکند و در جایجای زمین منتشر کرد. جان او هرگز نمرد، و هنوز هم زنده است و گوش جان بشر را آکنده میکند..
starlet
لب به دعا میجنبانید، در حالی که دلهاتان چون سنگ خارا بیحرکت است. در معبد، خاضعانه کمر به رکوع خم میکنید، حال آن که جانهاتان در برابر خداوند، سرکش و طغیانگر است.
هدیهٔ دریا
احساس میکرد که عشقی نیرومند، دلش را در بر گرفته و بر جانش سیطره یافته است؛ عشقی که نهفتههای جانها را باز میگوید و به حضور خود، میان عقل و دنیای معیارها و سنجشها فاصله میافکند. عشقی که هرگاه زبان زندگی گنگ شود، به سخن میآید و آنگاه که تیرگی همهچیز را در برگیرد، همچون ستونی از نور به نظر رسد
nedsalehani
در باورهای یونانیها و رومیها، موسیقی الههای توانا بود؛ برایش معبدهای بزرگی میساختند ـ که هنوز هم از شکوه و ابهت آنان حکایت دارد ـ و قربانگاههای باشکوه برپا میکردند و برترین قربانیها و دلآویزترین عطرها را بدان پیشکش میکردند. آن را آپولون نامیده بودند و با تجسم برترین کمالات، تندیسی از او ساخته که به دست چپ، سازی برگرفته بود و به دست راست، مینواخت. سرش افراشته و دیدگانش به دوردستها دوخته شده بود، گویی ژرفای اشیا را مینگرد.
starlet
مارتا! نفس انسان همچون حلقهای طلایی است که از زنجیر الوهیت جدا افتاده و چه بسا آتش سوزان، این حلقه را بگدازد، ظاهر آن را دگرگون کند و زیبایی و صیقل آن را محو گرداند، اما هرگز نمیتواند ماهیت آن را که طلاست، دگرگون نماید، بلکه جلا و درخشش آن را افزون میکند. اما وای بر خس و خاشاکی که گرفتار آتش گردد، زیرا میسوزد و خاکستر میشود و تندباد، خاکسترِ آن را پراکنده کند و در دل صحرا ناپدید گرداند...
اسماء
موسیقی، زبان همهی مردم است. مردمانی که خدایان خویش را با ترانهها تسبیح میگفتند و نغمههایشان آنان را بزرگ مینمود. نغمهها و ترانهها همانند دعاهای امروزی، فریضهای بودند که انسانها با برپاداشتن آن در معابد و آتشکدهها، در برابر پرستش شوندگان، کرنش میکردند. خاستگاه آن آتشکدههای مقدس، احساسات عمیق است؛ زیرا دعایی که از دل برآید، لاجرم بر دل مینشیند و دل نیز آن را میپالاید.
کاربر ۴۶۹۳۳۱۳
به راستی جوانی، رؤیای زیبایی است که کتاب و درس، شیرینیاش را میدزدند و آن را به حقیقتی تلخ تبدیل میکنند. آیا روزی خواهد رسید که در آن فیلسوفان، رؤیاهای جوانی و لذت فهمیدن را با هم داشته باشند؟
Fateme.j
یوحنا در دل دشتها تپههای پوشیده از گل و گیاه، کنار گوسالههایی که از بدسرشتی آدمی به صفای چراگاه گریخته بودند، مینشست و با چشمان اشکبار، آبادیها و مزارع پراکنده بر پهنهی دشت را مینگریست و با آهی عمیق، این عبارات را تکرار میکرد: شما بسیارید و من تنهایم. هرچه میخواهید دربارهی من بگویید و هر بلایی که میخواهید بر سرم بیاورید. گرگها، در تاریکی شب بز را میدرند، اما قطرات خون او بر شنهای صحرا میماند، تا آنگاه که سپیده بر دمد و خورشید برآید..
Fateme.j
حجم
۵۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
حجم
۵۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
قیمت:
رایگان