بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شاهراه | طاقچه
تصویر جلد کتاب شاهراه

بریده‌هایی از کتاب شاهراه

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۸از ۱۳ رأی
۲٫۸
(۱۳)
به خودت قول بده، در خطاکاری خاطرات، دنبال جراحی هیچ دوره‌ای از زندگی نباشی. این گمان ــ و بدتر، باور ــ که اگر فلان تجربه‌ها را پشت‌سر نمی‌گذاشتی، آدمی که امروز هستی نبودی، خیالی از جنس زباله‌های غیرقابل‌بازیافت است. کاش زندگی چنین بود و تجربه‌های گذشته به کارِ زمانِ حال می‌آمد، اما گرداب زمانْ قبل از بلعیدن زندگی، اول منطقش را از کار می‌اندازد...
فاطمه :)
.. داستان فرعون‌ها با من همان می‌کند که توفان با شاخه‌های نورس بهار؛ و مگر شکستن همان شکفتن نیست، وقتی تا این لحظه از زندگی به هر چه دوگانه است بدبین بوده‌ای و از تضادها و تناقض‌ها همان‌قدر لذت برده‌ای که از تفاهم‌ها؟
فاطمه :)
دروغ گفته هر کی گفته آدم‌ها یک‌شبه تغییر نمی‌کنند. با چشم‌های خودم می‌بینم مامان در روزهای منتهی به آخر هفته، آدم دیگری می‌شود.
Tuberosa
هنوز قاطعانه فکر می‌کنم هر کس‌وناکس را نباید محرم اسرار دانست. تا این‌جای کار شانس آورده‌ایم که محرم اسرارها روسفیدمان کرده‌اند
Tuberosa
در مسیر بازگشت، به گفته‌های معلم فکر می‌کنم؛ تصمیم بزرگت را بگیر: ایران، کجای قلب کوچکت جا دارد؟ نکند یک روز برسی به قله و ببینی پرچم یادت رفته؟
Tuberosa
وطن اگر واقعا وطن باشد، نجوایی است که مثل گردباد می‌پیچد در عمق جان
Tuberosa
می‌دانم در هیچ جنگی حلوا خیرات نمی‌کنند و یکی می‌کُشد و دیگری کشته می‌شود و بعضی وقت‌ها برای دفاع، مجبوری تن به کارهای ناخواسته بدهی، اما این مرز کُشندهٔ شک‌وتردید، عصبی‌ام کرده... وقتی از چیزی مطمئن نیستی چرا باید بر زبان بیاوری؟ آدمِ باوجدان این‌طور مواقع از جان دیگران مایه نمی‌گذارد.
fatemeh
مه غلیظ جنگلِ دو جانب تله‌کابین را گرفته؛ یعنی اگر برسیم بالا، می‌توانم یک مُشت مه بقاپم و بگذارم در جیب شلوارم؟
Tuberosa
خوش‌باورانه است تصور کنی مرگْ متمدن و مبادی آداب می‌آید؛ گرومب‌گرومب قدم‌هایش شهر بزرگ ــ و جنگل جادهٔ کناره ــ را از خواب خرس‌وار بیدار می‌کند.
Tuberosa
در هیچ فلسفه‌ای ننوشته‌اند اعترافْ فی‌نفسه طلب بخشایش است، اما مامان از آن تکان‌های مرگ‌بار به بعد، سخت‌تر دیگران را بخشید، سنگ‌تر شد و قدرت مواجهه با شر و خطا را از دست داد.
Tuberosa
هفته‌هاست دلهره دارم؛ نمی‌دانم چه‌طور باید به او بگویم از ستون‌ها که سقف خانه را نگه می‌دارند بیزارم؛ واقعا نمی‌شد مراسم را در یک باغ دلباز بگیریم و لحظه‌ای که قرار است دهان‌مان را شیرین کنیم، از میوه‌های باغ بچینیم؟
Tuberosa
آه ای روح ریاضی، جسم تو را کدام دست مقدس به خاک خواهد سپرد؟ بی‌اختیار، سفرهٔ دلهره از امتحان ریاضی و آقای معلم را، که ما طفل‌معصوم‌ها را با فیثاغورث اشتباه گرفته، پیش بابا باز می‌کنم.
Tuberosa
اما خوبی‌اش این است از همان دوران یاد می‌گیرم طعم شکست را زیاد در دهانم مزه‌مزه نکنم...
Tuberosa
رفیق‌باز نبودم و نیستم، اما خدمت آدم‌ها را مسخ می‌کند؛ آن‌قدر مسخ که پلان‌به‌پلان گذشته را به یاد می‌آوری و شهر و غیرشهر دستاویزی می‌شود برای سوت‌های دوانگشتی... و این یعنی مُجازی ورقه‌های شفاف زمان را روی هم بیندازی و بگیری جلوِ نور و ببینی از تداخل‌شان چه عایدت می‌شود...
Tuberosa
والا جعبه‌سیاه رفاقت‌های تو به اندازهٔ آن قهوه‌ساز غم‌خوار و پُرسوزوگداز، پُر از رنج و دلهره است... پسرها مثل جُم‌جُمک‌برگ خزان از چشمت افتادند و دخترها اصلا به چشمت نیامدند؛
Tuberosa
یک‌بار که طبلش سوراخ شده و غصه وجودش را پُر کرده بود، طبلش را برده‌ام خیابان چهارم بیمه و داده‌ام تعمیر. جز او نمی‌توانم با کس دیگری درددل کنم؛ برایش از بابا و خطر ناشناخته‌ای که تهدیدش می‌کند، می‌گویم. انگار نمی‌شنود. دهان بازش، بازتر می‌شود و خمیازه‌ای جانانه می‌کشد. «می‌خوای برات یه چهارضرب اساسی بزنم؟» شدت شنگولانهٔ خنگی‌اش همیشه درمانده‌ام می‌کند.
Tuberosa
شبیه مترسکی سر جالیز، ساکتم؛ آن‌قدر ساکت که پرنده‌ها می‌توانند بر سرشانه‌هایم تخم بگذارند
Tuberosa
لابد در آن فضای بی‌ارتفاع، دنبال قطعات گم‌شدهٔ جهانی است که تنها ساکنش خود اوست.
Tuberosa
«براتون نامه می‌نویسم و حال خونه رو می‌پرسم.» آفتابِ نورگیر دارد چشمش را می‌زند؛ عجیب نیست در پذیرایی خانه بنشینی و دست را سایبان چشم‌ها کنی؟ بی‌قرار نگاهش می‌کنم و در خفا دلتنگی‌اش را برای ذرات خانه ستایش می‌کنم؛
Tuberosa
خیرگی و کنجکاوی‌ام را می‌بیند، دستم را می‌گیرد و به حیاط می‌بَرد. به تنهٔ زبر درخت دست می‌کشد و با شوق‌وذوق توضیح می‌دهد «کاج تهران، بومی کوهپایهٔ البرز و تنها گونهٔ گیاهی که در دنیا به اسم تهران ثبت شده.» بعد انگار کلاس درس باشد. «بسیار سریع‌الرشده. همیشه سبزه و ارتفاعش ممکنه به پونزده متر برسه. گلاشو نمی‌شه به‌آسونی دید اما میوه‌های مخروطی محکمی داره؛ از همونا که اسباب توپ‌بازی بچه‌ها تو راه مدرسه می‌شن.» فکر می‌کند چیز خیلی بامزه‌ای گفته که قهقههٔ بی‌مزه‌اش سخاوتمندانه روانهٔ بلوار می‌شود.
Tuberosa
فکر می‌کنم که به‌زودی باید تغییر کند... و بارش را باید به‌تنهایی برداشت... و این از بدیهی‌ترین چیزهایی است که باید نظرم را درباره‌اش می‌پرسیدند و نپرسیدند؛ چیزهایی که می‌بخشی، اما فراموش نمی‌کنی...
Tuberosa
یک موتورسوار، هوندایش را کنار می‌زند و می‌آید سمت کفش‌ها و چند جفت از کفش‌ها را برمی‌دارد و به عقب وانت برمی‌گرداند. راننده از این همراهی و همدلی، آرام می‌شود و دیگر فحش‌های آب‌دار و کاف‌دار نثار موتوری اول نمی‌کند. با خیال آسوده می‌آید این سوی وانت تا باقیِ کفش‌ها را از وسط خیابان جمع کند. دیگران هم با شوقِ کمک به همنوع پا پیش می‌گذارند، اما درست در همین لحظه، موتوری دوم، سه جفت کفش برمی‌دارد و می‌زند به چاک. ما می‌بینیم، خیابان می‌بیند، راننده می‌بیند، اما هاج‌وواج مانده.
Tuberosa
دست به کمر، گریختن موتوری از معرکهٔ نوع‌دوستی را تماشا می‌کند. دیگران دست از کمک برمی‌دارند و از صحنه دور می‌شوند؛ آخر ممکن است آن‌ها هم به دزدی متهم شوند. راننده دیگر حتا توان فحش دادن ندارد.
Tuberosa
در اقیانوسی به عمق نیم‌متر، رفیق پشت رفیق ردیف کرده‌ام تا احساس تنهایی را به درک اسفل بفرستم؛ اما در این کسوف پسرانه، چه‌طور می‌توانم با نقاب آلفا، با جهانی که تازه دارم قواعدش را یاد می‌گیرم، سرشاخ شوم؟ آیا همین تناقض نیست که کم‌کم از درون آن موجود شرور دعوایی، پسرکی منزوی و مؤدب درمی‌آورد که هر وقت به‌ناچار از کوره درمی‌رود، آلفای درون و حیاط مدرسه را تا سرحد ممکن به فراموشی می‌سپارد و به جایش سعی می‌کند خود را در کتابخانه حبس کند...
Tuberosa
چسب کارتن‌ها را باز کنم و شروع کنم به چیدن یا بگذارم مامان بیاید؟ فقط من می‌دانم مامان از همه‌مان بیشتر خانهٔ اکباتان را دوست داشته و دیگر هیچ‌جا، مثل آن‌جا، احساس خوشبختی نخواهد کرد. اما انسان ــ چنان که دانشمندان بزرگ می‌گویند ــ جاندار عادت‌هاست...
Tuberosa
شب‌ها ــ چندتا پتو دور خودش می‌پیچد. فرو رفته توی صندلی و میک می‌زند به پَرِ جاماندهٔ پرتقال. باید یاد چی بیفتم در این بی‌اعتنایی محسوس به هر چیز که احاطه‌مان کرده؟ می‌گویم «اون جُکه رو شنیدی؟» لرزنده می‌گوید «کدوم؟» می‌گویم «همون که یارو از طبقهٔ آخر یه برج سقوط می‌کنه...» با مکث ادامه می‌دهم و با احتیاط تمامش می‌کنم «مردم جمع می‌شن دورش، می‌گن آقا چی شده؟ می‌گه والا من خودمم تازه رسیدم!» واقعا می‌خندد. ریسه می‌رود. «نشنیده بودم...» نپیچ در پتو؛ بر قالیچهٔ ابریشمی دراز نکش و قالیچه را تن‌پوش سرمایت نکن یا ایها المزمل.
Tuberosa
«بریم یه خورده راه بریم؟» خودش بهتر از هر کسی می‌داند که ضعیف شده است و نباید زیاد راه برود. جدا از هوای آلوده با پیاده‌روها و تنه‌های عابران پُرعجله چه‌کار باید کرد؟ توان مخالفت ندارم. «به شرطی که از کوچه‌ها بریم.» می‌گوید «چیه؟ نمی‌خوای همکلاسی‌ها بابای قراضه‌ت رو ببینن؟» غیرتی می‌شوم. «اون‌ها برن باباهای قراضهٔ خودشون ببینن... اگه خسته بشیم تو کوچه جا واسه نشستن بیشتره.» بر سرم دست می‌کشد. «از کِی این‌همه عاقل شدی تو؟» چه قوهٔ عاقله‌ای وقتی پرتقال‌های معلق کماکان دور سرم چرخ می‌خورند و شیههٔ اسب‌ها باغچه را از صدای سُم‌ها پُر کرده است؟
Tuberosa
قرار است با چی مواجه شوم که به‌محض ورود موجی از شور و اضطراب، مثل گردبادی مرا درون خودش می‌کِشد؟
Tuberosa
«واقعا فکر می‌کنی به‌ت دروغ می‌گم؟» کلمات رامِ مهربانم آرامش می‌کند، اما نه آن‌قدر که چند لحظه بعد دوباره آتشش دامنم را نگیرد.
Tuberosa
خودش را باخته است. علایم بهبود داشتند خود را بالماسکه‌وار نشان می‌دادند که خیاط کبیر در کوزه افتاد؛ کوک‌ها یکی‌یکی باز شدند و دکمه‌ها افتادند و کش‌ها و ساسون‌ها دررفتند...
Tuberosa

حجم

۳۸۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۲۱ صفحه

حجم

۳۸۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۲۱ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
تومان