از اینکه میگوید نگران نباش، متنفرم. معمولاً همان موقعهایی این را میگوید که یک دلیل نکبتی خیلی خوب برای نگرانی دارم.
StarShadow
با اینکه میدانم خندهدار نیست، به اینکه ابلیس دارودسته داشته باشد، میخندم.
StarShadow
احمقها از همراهی همدیگر لذت میبرند.
StarShadow
همیشه از آقای فیبز خوشم میآمد؛ او یک جورهایی برای ما مثل گندالف یا دامبلدور شخصیمان یا شخص جالب دیگری مانند اینهاست، که با عینک شیشه گرد و دستهسیمی و موهای دُماسبی سفیدی که به پشت گردنش چسبیده، تکمیل شده. اما در حال حاضر دارد من را میکشد.
StarShadow
میدانم دوستم دارد. اما همچنان دارد چیزی را از من مخفی میکند.
رازها هرگز تمام نمیشوند.
StarShadow
توی بعضی فیلمها و رمانهای عشقی همهٔ پسرها دور یک دختر میگردند، با اینکه اصلاً چیز خاصی توی وجود آن دختر نمیبینید. اما باز هم احساس میکنی هر دو طرف حق دارند دختر را داشته باشند.
و دختره هم اینطوری است که اوه خدایا، چطور انتخاب کنم؟ ویلیام خیلی حساس است، او من را میفهمد، پاهای من را گرفت و بلندم کرد، اوه! چه بدبختیای و اینها! اما چطور بدون ریف و کارهای جسورانه و عشق تاریک و اندکی سوءاستفادهگرش زندگی کنم؟ همیشه فکر میکردم این فیلمها چقدر حالبههمزن و غیرواقعی هستند.
StarShadow