بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دانش جادو (کتاب دوم) | طاقچه
تصویر جلد کتاب دانش جادو (کتاب دوم)

بریده‌هایی از کتاب دانش جادو (کتاب دوم)

۴٫۴
(۷۲)
تصمیم گرفتم دیگر وقتم را برای ‌نگرانی اینکه دیگران چه فکری می‌کنند، و یا زحمت برای تغییر درک آنها، تلف نکم.
☆...○●arty🎓☆
مثله یه گل‌ظریف باهام رفتار می‌کنی. باید ‌بهت بگم که ظریف‌ترین گل‌ها وقتی خرد بشن قوی‌ترین عطرها از عصاره وجود همون تهیه میشه.
𝔏𝔦𝔪𝔬𝔬
کنجکاوم بدونم که چه قولی دادم.»
niki
ظریف‌ترین گل‌ها وقتی خرد بشن قوی‌ترین عطرها از عصاره وجود همون تهیه میشه.»
دونیا جون
خودم را با سنگ سخت ترکیب کنم. سنگ فقط یک هدف داشت: بودن. نه قول‌های ‌پیچیده، نه نگرانی و نه احساسی. ‌
دونیا جون
گویی‌ که آینده‌ من، ‌یک جاده‌ طولانی و پیچیده، پر از گره، آشفتگی و تله بود.‌ همان زندگی که دوست داشتم.‌ ‌
fatemeh*bahari
«نمی‌تونستم تحمل کنم تا دوباره تو رو از دست بدم.» ‌
دونیا جون
‌«تو محاصره‌ایم، با هم می‌جنگیم، برای همیشه دوستیم.
دونیا جون
لیف به من لبخند زد. اولین لبخند وقتی از زمانی که از ایژیا برگشته بودم. لبخندش، عمق روحم را گرم کرد. ‌
دونیا جون
وقتی که با نزدیک شدن به آنها لیف به من لبخند زد، تقریباً از هوش رفتم، اما وقتی مرا ‌شناخت، لبخندش به اخم تبدیل شد. فکر کردم که باید چه کار کنم که یک لبخند واقعی از لیف گیرم بیایید؟ این فکر را از خودم دور کردم. چون نیازی به توجه برادرانه او نداشتم!
دونیا جون
‌و من حتی متوجه آمدنشان نشده بودم.
دونیا جون
‌«نگاهت به زندگی آرامش‌بخش نیست.» ‌
niki
می‌خواستم‌ به او بگویم به خانه برگردد که مرد‌ماه ظاهر شد. قبل از آنکه والک بتواند به او حمله کند گفتم: «مرد ‌خوبیه.»‌ والک آرام گفت: «به نظر میاد که اینجا محل ملاقاته.»‌ وقتی مردِماه نزدیک‌تر‌ شد پرسیدم: «ورود اسرارآمیزی نداشتی؟ با پرتو آفتاب ترکیب نشدی؟ رنگت کجاست؟» ‌زخم‌های روی بازوها و پاهایش، علیرغم پوست تیره‌اش کاملاً مشخص بود و یک شلوار کوتاه پوشیده بود. ‌ مردماه گفت: «وقتی از اون حقه‌ها خبر داری دیگه جالب نیست. تازه! اگه یک‌دفعه‌ ظاهر می‌شدم روح منو می‌کشت.»‌ پرسیدم: «روح؟»‌ مردماه به والک اشاره کرد. وقتی سردرگمی را در چهره‌ من دید گفت: «اسمیه که کیکی روش گذاشته. منطقیه! ‌چون ما موجودات جادویی هستیم، دنیا رو با جادومون می‌بینیم‌. اون رو با چشمامون می‌بینیم‌، اما نمی‌تونیم با جادو ببینیمش. ‌به‌خاطر همین برای ما مثل یه روحه.»‌ والک به حرف‌های مردماه گوش کرد. با آنکه چهره‌ بی‌تفاوتی داشت، اما از شانه‌ها سفت و سختش حدس می‌زدم ‌که آماده‌ حمله است. ‌پرسید: «یه خویشاوند دیگه؟»‌ لبخند پهنی روی لب‌های مردماه نشست. «آره. من پسرعموی سوم زن‌عموی مادرشم.»‌
niki
بعد از رفتن او احساس کردم اتاق خالی شد!
Setare
‌«پس من اولین شاگرت نیستم؟» ‌ ‌«نه، اما سرسخت‌ترین شاگردمی.» و لبخند غمگینی زد.‌
Setare
سه قدم جلو رفتم و در آغوش او که متعلق به آنجا بودم، قرار گرفتم.
Setare
در کنار او احساس کردم که تمام خلاء‌های وجودم پر شد. احساس کردم در خانه هستم.‌
Setare
«مقاومت تو خیلی اذیتش کرد، ‌اما گفت که تو جاسوس نیست.» ‌
کاربر ۴۲۵۴۱۹۴
«خیلی احمقانس که تا قبل از امتحان کردن راه حل‌های ‌ممکن تسلیم بشی.» ‌
Reyhan
«خیلی احمقانس که تا قبل از امتحان کردن راه حل‌های ‌ممکن تسلیم بشی.» ‌
☆...○●arty🎓☆
انگار‌ برای او، یک روز بیشتر برای مطالعه، مانند دریافت یک کیسه طلا بود.
☆...○●arty🎓☆
«زندگی کردن هم خطره. هر تصمیمی که می‌گیری، هر تعاملی که داری، هر قدمی که برمیداری، هروقت ‌که صبح‌ها از تخت بیرون میای، خطر می‌کنی. معنی زنده موندن اینه که بدونی اون خطر و قبول می‌کنی و با توهم در ‌امان بودن از تخت بیرون نیای.»
☆...○●arty🎓☆
باید ‌بهت بگم که ظریف‌ترین گل‌ها وقتی خرد بشن قوی‌ترین عطرها از عصاره وجود همون تهیه میشه.»
☆...○●arty🎓☆
‌«به‌خاطر داشتن اون خاطره‌ها و احساس‌ها شرمنده نباش. چیزایی که تو گذشته اتفاق افتاده رو دیگه نمی‌شه‌ تغییر داد، ‌اما می‌تونند راهنمایی برای اتفاق‌های آینده باشن.» ‌
☆...○●arty🎓☆
و به آیریس خیره شدم. انگار داستان‌سرای من حالا از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت. گویی‌ که آینده‌ من، ‌یک جاده‌ طولانی و پیچیده، پر از گره، آشفتگی و تله بود.‌ همان زندگی که دوست داشتم.‌ ‌ پایان کتاب دوم ۱۳۹۹/۰۵/۰۶
☆...○●arty🎓☆
وجودش از حسرت به آغوش کشیدن او درد می‌کرد.
Setare

حجم

۳۸۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۶۷ صفحه

حجم

۳۸۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۶۷ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان