مگر میشود هیولایی را بکشی درحالیکه خودت آن هیولایی؟
گمشده در دریا کتاب ها
«پایان ماجرا از اونچه که فکر میکنی، نزدیکتره،
گمشده در دریا کتاب ها
«آفرین، سگ خوب. غریزهٔ شکارت عالیه. ما فقط سنجابها رو میخوریم، نه آدمها رو. درست نمیگم؟»
گمشده در دریا کتاب ها
(تامارا که با آن تکهچوب بزرگش طوری جلوجلو میرفت و آن را توی زمین فرو میکرد که انگار خود گاندالف است و ارون با موهایی که زیر نور مهتاب میدرخشید)
گمشده در دریا کتاب ها
اندیشهها آزادند و هیچ قانونی بر آنها مستولی نیست.
گمشده در دریا کتاب ها
قبلاً هرگز دوستانی مثل آنها نداشت. دوستانی که حاضر باشند همهچیز را برای کمککردن به او به خطر بیندازند. دلش نمیخواست پاداش این دوستی را با بهخطرانداختن جانشان بدهد.
گمشده در دریا کتاب ها
داشت. اما پیدا بود که سر وریتی تورس او را به جا نیاورده است.
تامارا با صدایی لرزان گفت: «چیستان؟ باشه، ما میتونیم جواب بدیم.»
دختر با صدایی غریب که با حرکت لبهایش همخوانی چندانی نداشت، پرسید: «آن چیست که ته چیزی نیست؟»
کال گفت: «نه! نه! شوخی قشنگی نبود.»
ارون پرسید: «چی داری میگی؟ جواب چیه؟ بالا؟»
تامارا که از قبل هم ناراحتتر بود، گفت: «سر. اگه ته چیزی نباشه. میشه سر.»
گمشده در دریا کتاب ها