بریدههایی از کتاب پاستیلهای بنفش
نویسنده:کاترین اپلگیت
مترجم:آناهیتا حضرتی کیاوندانی
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۲۴۹ رأی
۴٫۳
(۱۲۴۹)
عذاب وجدان گرفتم که چرا از این کار عذاب وجدانی ندارم!
رها
«هیچوقت نباید دوست خیالیت رو فراموش کنی.»
به رنگ لیمو :)
تو نمیتونی امواج صوتی رو ببینی، ولی میتونی از موسیقی لذت ببری.»
کتاب زیباست
اما تنها فکری که یادم میآید، این است که چقدر خوب است دوستی داشته باشی که به اندازهٔ تو از پاستیل بنفش خوشش بیاید.
به رنگ لیمو :)
جوری شده بود که دیگر خود خدا هم برای زندگی ما سری از تأسف تکان میداد و عذرخواهی میکرد.
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
گفتم: «جادو اصلاً وجود نداره.»
مامانم گفت: «موسیقی جادوئه.»
بابام گفت: «عشق جادوئه.»
✍︎☕︎☘︎♫︎♪ 𝐹𝑎𝑛𝑡𝑎𝑠𝑦♪♫︎☘︎☕︎✍︎
جیغ زدم: «این مَرده که! بانی خرگوشه نیست!» دختری هم شروع کرد به گریهوزاریکردن. مدیر فروشگاه ما را مجبور کرد آنجا را ترک کنیم. من سبد مجانی شکلات تخممرغیها را نگرفتم. با آن اسباببازی گُنده هم عکس نینداختم.
آنجا بود که فهمیدم آدمها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
mobina
خندید، ولی فقط یککمی.
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
یکی بودم که درست را از غلط تشخیص میداد، اما باز هم اشتباه میکرد.
mohan
«ما کم نیاوردیم. داریم همهٔ تلاشمون رو میکنیم. تام! زندگی همینه. دقیقاً وقتی داری برنامههای دیگهای میریزی، برات یه اتفاق دیگه میافته.»
Tasnim:)
میتونی حسابی از دست کسی شاکی بشی و در عین حال، از ته قلب دوسِش داشته باشی.»
chocolate
آب استخر همیشه گرم بود. مامان میگفت از آفتاب است، اما من احتمال میدادم به خاطر این باشد که مردم یواشکی توی آب دستشویی میکردند!
Mohammad
من خانوادهام را دوست دارم، اما همیشه از دست خانوادهام خسته میشوم.
کاربر ۶۹۱۴۰۴۶
آدمها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
Ftm.shf
زندگی همیشه عادلانه نیست.
الف طا
«یه حقیقت جالب جکسون؛ تو نمیتونی امواج صوتی رو ببینی، ولی میتونی از موسیقی لذت ببری.»
سان
آدمها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
hedgehog
حسم، درست مثل لحظهٔ پیش از پریدن توی عمیقترین قسمت استخر بود.
انگار دارید به جایی میروید، هنوز نرسیدهاید؛ اما میدانید که راه برگشتی نیست!
F.Ch
گفتم: «جادو اصلاً وجود نداره.»
مامانم گفت: «موسیقی جادوئه.»
بابام گفت: «عشق جادوئه.»
رها
اولین باری که خواهر کوچکم را آوردند خانه، یادم میآید، اما یادم نمیآید که میخواستم بهزور بگذارمش توی جعبه و با پست بَرگردانَمش بیمارستان!
مامان و بابام، این ماجرا را با شوقوذوق برای فامیل تعریف میکنند.
حتی مطمئن نیستم چرا دوست خیالیِ من یک گربه بود و سگ یا حتی سوسمار یا یک دایناسور سهکله نبود.
💕Adrien💕
هیچوقت نمیتوانید کتابی را از روی جلدش قضاوت کنی.
آلیس در سرزمین نجایب
تا زمانی که همدیگر را داریم، یادگاری به چیزهایی میگویند که زیاد اهمیتی ندارند.
نَــسـی
زندگی همیشه عادلانه نیست.
Mohammad
مامان گفت: «برادر برای اینه که بهت کمک کنه.» این جملهای از کتاب بود.
رابین گفت: «برادر برای اینه که اذیتت کنه.» که البته این توی کتاب نبود.
من جواب دادم: «خواهر برای اینه که یواشیواش دیوونهت کنه.»
𝘱𝘦𝘵𝘪𝘵★𝘱𝘪𝘴𝘴𝘢𝘯𝘭𝘪𝘵
رابین یک بچهکوچولو بود؛ پس قاعدتاً آزاردهنده بود. چیزهایی میپرسید مثل: «چی میشه اگه یه سگ با یه پرنده ازدواج کنه؟» یا ۳۰۰۰ بار پشتِ هم شعر عمو زنجیرباف را میخواند یا اسکیتبوردِ من را میدزدید و به جای آمبولانسِ عروسک، ازش استفاده میکرد.
💕Adrien💕
زندگی همینه. دقیقاً وقتی داری برنامههای دیگهای میریزی، برات یه اتفاق دیگه میافته
سلام
یک چتر بسته توی دستش داشت. انگار همهاش نگران خیسشدن بود؛
خورشیدِ تاریک"
عذاب وجدان گرفتم که چرا از این کار عذاب وجدانی ندارم!
کفشدوزک
«اون شعبدهبازی رو که سال دوم اومد مدرسه، یادت میاد؟»
«اونی که بدجور لنگ میزد؟»
«یادت میاد رفتی پشت سِن و فهمیدی اون چطوری خرگوشا رو ظاهر میکنه، بعدشم به همه گفتی؟»
با پوزخند گفتم: «درست فهمیده بودم.»
«اما جکسون! تو اون جادو رو از بین بُردی. من دوست داشتم فکر کنم اون خرگوشای قشنگِ خاکستری، از توی کلاه شعبدهباز بیرون میان. دوست داشتم باور کنم که اون یه جادوئه.»
سکوت
آنجا بود که فهمیدم آدمها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
matina2002
حجم
۱۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
حجم
۱۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰۵۰%
تومان