بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب این کتاب را ممنوع کنید | طاقچه
تصویر جلد کتاب این کتاب را ممنوع کنید

بریده‌هایی از کتاب این کتاب را ممنوع کنید

۴٫۴
(۲۱۹)
«مطمئنی که می‌خوای پولت رو این‌جوری خرج کنی؟» چرا همهٔ مامان و باباها وقتی می‌خواهی با پول خودت چیزی بخری این سؤال را می‌پرسند؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
حالا فهمیدید چرا هیچ‌وقت حرفی نمی‌زنم؟ چون به هر حال هیچ‌کس گوش نمی‌دهد.
Book
چه‌طوری می‌شود برای کسی توضیح داد که چیزی برایت مهم است وقتی آن چیز برای او اصلاً اهمیتی ندارد؟
Massoume
«یعنی کتاب محبوبت از طرف کتابخونهٔ مدرسه ممنوع شده.»
(:Ne´gar:)
درست پایین شکاف باریک روی در. این شکاف را آن‌جا گذاشته‌اند تا اگر قلدرها توی کمد چپاندنت، بتوانی نفس بکشی.
هرگز
چه‌طوری می‌شود با کلمات توضیح داد که کتاب در وجودت نفوذ کرده و قسمتی از تو شده و بدون آن احساس پوچی می‌کنی؟
Parinaz
این یعنی به دانش‌آموزان اجازهٔ خواندن کتاب‌هایی را بدهیم که شاید موافقشان نباشیم و اجازه دهیم که آن‌ها نظر خودشان را دربارهٔ مسائل مختلف داشته باشند. هرچند این مسئله گاهی برایمان هولناک است؛ اما معنی آموزش و پرورش همین است.»
(:Ne´gar:)
اما، طبق تجربه می‌دانستم که بحث کردن در این باره بی‌فایده است. همیشه همین‌طور بود. برای همه راحت‌تر بود که خودم بروم و کار را انجام دهم.‌
ن. عادل
از وقتی شروع کردیم به پیدا کردن دلیل برای ممنوع کردن کتاب، خیلی به ما خوش می‌گذشت. هر کتابی که در آن از چیزهایی مثل جادوگر، ساحر، صورتک‌های ترسناک و هیولا استفاده شده بود: حذف شد. نه هری پاتری، نه پرسی جکسونی، نه آرتمیس پرنده‌ای، نه داستان نارنیایی. هر چیزی دربارهٔ شناخت بدن انسان: حذف شد. هرچیزی با مضمون روابط نامتعارف: حذف شد. دنی گفت: «این‌جا نوشته اوه پروردگارا، مامان می‌گه فقط موقع دعا می‌تونم از این کلمه استفاده کنم.» گفتم: «ممنوعش کن.» تری گفت: «توی صفحهٔ اول این کتابه دربارهٔ بدن نوشته!» به جلد کتاب نگاه کردم. برندهٔ جایزهٔ نیوبری شده بود. به تری گفتم: «آره، توی این کتاب‌هایی که روش عکس مدال داره هم می‌شه یه چیزی پیدا کرد تا ممنوعشون کنیم. فرمش رو پر کن.»
المپیان؟:)
مجبور نیستید به همه بگید که چرا از کتابی خوشتون می‌آد یا چرا فکر می‌کنید کتابِ باارزشیه.
shoogooky
عقاب علامت خوش‌شانسی دبستان شلبورن بود. مدیر بانازوفسکی از دیدن علامت خوشحال می‌شد. روحیه مثبت مدرسه را دوست داشت؛ اما از دیدن چیزی که پشت آن بود، اصلاً خوشحال نمی‌شد.
المپیان؟:)
مامان گفت: «ایمی‌آن، ازت انتظار دارم که مثل آدم‌بزرگ‌ها رفتار کنی.»
هرگز
هیچ‌کدام از کتاب‌هایی که من توی کتابخانه خوانده بودم به من دروغ گفتن و دزدی و تقلب یاد نداده بودند! هر بچه‌ای که یک‌کم مغز تو کله‌اش داشت، خودش می‌فهمید که چه‌طور می‌شود از این کارها کرد
𝐑𝐎𝐒𝐄
دانشمندان کتابخانه با موهای آشفته که با ماشین‌های غول‌پیکر برقی در حال قیمت‌گذاری روی کتاب‌ها بودند. دانشمندان دیوانهٔ کتابخانه که در حال چرخاندن کلمات جدید توی شیشه‌های آزمایشگاه بودند.
نسیمِ نیک
تقدیم به همهٔ بچه‌های کتابخوان سرزمینم.
هرگز
«من می‌خوام پنجشنبه برم جلسهٔ انجمن مدرسه.»
ن. عادل
و این‌دفعه، واقعاً همین را گفتم.
ن. عادل
برگشتم سمت قفسهٔ ح ـ ز، و با عجله رفتم سراغ قسمتی که می‌دانستم کتاب عزیزم منتظرم است. اما آن‌جا نبود. دوباره نگاه کردم. باز هم آن‌جا نبود. پشت کتاب‌ها را هم نگاه کردم، به خیال این‌که هلش داده باشند عقب و مثل بعضی وقت‌ها که پشت کتاب‌های دیگر قایم می‌شود، آن‌جا باشد؛ ولی نه، واقعاً آن‌جا نبود
قاصدک
آدم‌هایی که دربارهٔ فکرهای توی کله‌شان حرف می‌زدند، توی دردسر می‌افتادند.
مریم
چه‌طوری می‌شود برای کسی توضیح داد که چیزی برایت مهم است وقتی آن چیز برای او اصلاً اهمیتی ندارد؟
Book
احتمالاً به خاطر همهٔ کارهای فوق‌العاده‌ای که کتاب‌ها با آدم می‌کنن، نمی‌تونن اون‌ها رو به آدم‌های بد تبدیل کنن.
Massoume
دنیل فرید را که به لاک‌پشت‌های نینجا علاقه داشت، شبیه لاک‌پشت نینجا کشید. همه عاشق نقاشی‌های تری شدند. به‌جز من. نقاشی تری از ایمی‌آن اولینجر، موشی بود که روی کتاب نشسته و دُمش را می‌جود. او من را مثل یوزپلنگ یا لاک‌پشت نینجا یا پرندهٔ آوازه‌خوان نکشید. من را شبیه موشی کوچولو و بی‌خاصیت کشید!
المپیان؟:)
همین‌جوری هم پنجشنبه خیلی شلوغه عزیز دلم
ن. عادل
«هیچ‌کس حق نداره به کسی بگه چی بخونه و چی نخونه. به‌جز پدر و مادرش.»
سائوری هایامی
هر از گاهی باید برای انجام کار درست قانون‌شکنی می‌کردی؛ ولی خیلی وقت‌ها کار درست همان پیروی از قانون بود.
s.latifi
«یعنی کتاب محبوبت از طرف کتابخونهٔ مدرسه ممنوع شده.»
هرگز
چه‌طور تا حالا کتاب‌ها را به چشم گنج ندیده بودم؟ من عاشق کتاب بودم. نمی‌توانستم زندگی‌ام را بدون آن‌ها تصور کنم. حتی کتاب‌هایی که به خواندنشان علاقه‌ای نداشتم هم مثل طلا بودند. مهم نبود توی آن‌ها چه چیزی نوشته. همان‌طور که مادربزرگم می‌گفت، آت‌وآشغالِ من شاید برای کس دیگری حکم گنج را داشته باشد. این حرف دربارهٔ کتاب هم صدق می‌کرد.
love.is.books
هر کسی حق دارد تا هر برداشتی می‌خواهد از کتاب‌ها داشته باشد؛ ولی حق ندارد بگوید که فقط برداشت خودش درست است.
yasamin
آنجلینا تصمیم داشت وقتی بزرگ شد، اَسبچه شود و در چند هفتهٔ گذشته تمام روز را تمرین می‌کرد؛ با دهانش صدای پیتیکوپیتیکو در می‌آورد و با سرش به من سُقلمه می‌زد.
نسیمِ نیک
«خانم اسپنسر، یکی از اولین کتاب‌هایی که شما ممنوع کردید خدایا آن‌جایی؟ هست تا حالا اون رو خوندید؟» یکی دو نفر توی سالن سرفه کردند. آن‌ها می‌دانستند که آن کتاب دربارهٔ چیزهای خجالت‌آور است. چیزهایی که تو توی مکانی بزرگ پر از آدم درباره‌اش صحبت نمی‌کنی؛ مسائلی دربارهٔ بلوغ و تاثیراتش روی بدن. خانم اسپنسر گفت: «نه. البته که نه.» مستقیم به او نگاه کردم. «مطمئنید؟» خانم اسپنسر خودش را بالا کشید. «مطمئنم نخوندم.» «خنده‌داره؛ چون من توی کارت تاریخ بازگشت پشت کتاب، اسم و امضاتون رو دیدم که سال ۱۹۸۲ اون کتاب رو امانت گرفته بودید.» وقتی کارتی را که از پشت نسخهٔ قدیمی خدایا آن‌جایی؟ ـ که توی کتابخانه پیدا کرده بودم ـ بالا گرفتم، حضار زیرزیرکی خندیدند. رنگ از صورت خانم اسپنسر پریده بود. خانم اسپنسر گفت: «خب، ممکنه یه زمانی این کتاب رو امانت گرفته باشم؛ ولی وقتی دیدم در مورد چیه، نخوندمش.» پرسیدم: «پنج مرتبه؟»
ن. عادل

حجم

۱۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۸۱,۰۰۰
تومان