بریدههایی از کتاب قرنطینه
نویسنده:جنیفر ای.نیلسن
مترجم:فرزانه مختاریبلاسی
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۶از ۲۷۱ رأی
۴٫۶
(۲۷۱)
هیچ چیزی نمیتونه یه دوستیِ واقعی رو از بین ببره.
-Dny.͜.
«چرا اونها اینقدر از ما متنفرن؟»
گفت: «چون ما رو نمیشناسن و ما اونها رو نمیشناسیم. متنفر بودن از چیزی که نمیشناسیش آسونه.»
مآریآ:کرم کتاب🕶📚؛
بعضیوقتها دوستی اینه که کاری رو بکنی که به نفع دوستت باشه، حتی اگه چیزی نباشه که خودش میخواد.
-Dny.͜.
زیر لب گفتم: «چرا اونها اینقدر از ما متنفرن؟»
گفت: «چون ما رو نمیشناسن و ما اونها رو نمیشناسیم. متنفر بودن از چیزی که نمیشناسیش آسونه.»
هرگز
این ذات انسان است که آدمها را به بهتر و بدتر تقسیمبندی میکنند.
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
نشناختن آنها باعث میشد راحتتر ازشان متنفر باشیم
-Dny.͜.
«وقتی ما خیلی از هم دوریم، همهچیز کجوکوله به نظر میاد؛ انگار که دنیا عوض شده. البته که دنیا عوض نشده. بعدش میفهمم که من دارم کج راه میرم. تو من رو متعادل میکنی آنی.»
-Dny.͜.
چیزهای کمی ارزشِ آن را داشتند که به خاطرشان زندگیام را به خطر بیندازم
بهار
ولی من فکر میکردم ما فقط جور متفاوتی تحصیل کرده بودیم؛ آنها جهانی را میشناختند که از کتابها بیرون میآمد و ما جهانی را میشناختیم که در آن زندگی میکردیم.
المپیان؟:)
«کِرم» کلمهای بود که به ما که توی کشور کِلدِن، بیرون از شهر و کنار رودخانه زندگی میکردیم، نسبت داده بودند. البته بدتر از اسم «زالو» نبود که ما روی مردم شهر گذاشتیم؛ ولی اول آنها این اسمبازی را شروع کردند؛ به خاطر همین هم ما حق داشتیم به آنها بگوییم زالو. تازه، زالوها کرمها را میخورند؛ برای همین، اسمِ خیلی بجایی بود.
Moriarty
ویول به من فقط غذا نداده بود، او به من امید و دوستی داده بود و این احساس که شاید در نهایت همهچیز رو به راه شود
𝒎𝒂𝒓𝒛𝒊𝒆
ولی من فکر میکردم ما فقط جور متفاوتی تحصیل کرده بودیم؛ آنها جهانی را میشناختند که از کتابها بیرون میآمد و ما جهانی را میشناختیم که در آن زندگی میکردیم.
المپیان؟:)
متنفر بودن از چیزی که نمیشناسیش آسونه.»
کاربر ۷۰۶۱۱۹۳
متنفر بودن از چیزی که نمیشناسیش آسونه.
آفتاب
چیزهای کمی ارزشِ آن را داشتند که به خاطرشان زندگیام را به خطر بیندازم
roksana
ما رو نمیشناسن و ما اونها رو نمیشناسیم. متنفر بودن از چیزی که نمیشناسیش آسونه
𝒎𝒂𝒓𝒛𝒊𝒆
. مردم چیزی را که نبینند فراموش میکنند.
Ali Daghighi
بعد از چهار سال طولانی، این مریضی وحشتناک از بین رفت و مردم کلدن دوباره آزاد بودند که در آرامش نفس بکشند.
Mahya
درواقع، او یکی از معدود افرادی بود که ظاهراً میتوانست من را همانطور که واقعاً هستم، بفهمد.
هرگز
بعضیوقتها دوستی اینه که کاری رو بکنی که به نفع دوستت باشه، حتی اگه چیزی نباشه که خودش میخواد.
AλI
«من بهترین دوستم توی دنیا رو مسموم کردم. الآن دیگه موافقی که من دوست بدتری هستم؟»
Ani
هم دلم میخواست دور باشد، هم دلم میخواست اینجا باشد.
Book
خب، راحت به معنی واقعی خودِ کلمهاش، نه. راحت به این معنی که دلم میخواست آن میوه را بچینم؛ حتی اگر آخرین کاری بود که میتوانستم بکنم.
فاطمه زهرا.ز.
«اینکه نتونی به یه آدم نیازمند کمک کنی، به همون اندازه بده که باعث شده باشی اون آدم، نیازمند بشه.
Ali Daghighi
بعضیوقتها دوستی اینه که کاری رو بکنی که به نفع دوستت باشه، حتی اگه چیزی نباشه که خودش میخواد.
boshra
حتی کمترین اندازهٔ امید هم از ناامیدی بهتر بود.
خنیاگر
گاهی از طرز کارکردن مغزم متنفر بودم؛ مثل آهنربا، فکرها و کارهای ممنوع را جذب میکرد
𝐑𝐎𝐒𝐄
«بهتره یه دلیل خیلی خوب واسه این کار داشته باشی.»
کاربر ۲۲۲۹۷۴۴
«اینکه نتونی به یه آدم نیازمند کمک کنی، به همون اندازه بده که باعث شده باشی اون آدم، نیازمند بشه. این رو پدرم بهم یاد داده.»
هانیه
خون به سرم هجوم آورد و همهچیز در اطرافم سر و ته شد. دامنم هم نزدیک بود هر لحظه روی سرم بیفتد تا اینکه بین پاهایم جمعش کردم. حداقل هنوز میوه را داشتم. اولش میخواستم همهاش را به خانه و برای پدر و مادرم هم ببرم، ولی توی دستهایم له شده بود و دیگر نمیتوانستم نگهش دارم. آب غلیظ و قرمزش بالای دستم شره کرد. بهتر بود میوه را خودم تنهایی بخورم تا اینکه بگذارم حیف شود.
این چیزی بود که به خودم میگفتم تا وانمود کنم خودخواه نیستم. میدانستم پدر و مادرم درست به اندازهٔ من گرسنه هستند. ولی برای اینکه پایم را از بین شاخهها آزاد میکردم، اول باید میوه را روی زمین میانداختم و میوه اینطور از بین میرفت.
هرچه شاخه بیشتر به بدنم فشار میآورد، قرمزی پوستم بیشتر میشد، ولی برایم مهم نبود.
شهرزاد بانو😇
حجم
۲۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۱۰۱,۰۰۰
تومان