بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتابخانه‌ی ارواح | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتابخانه‌ی ارواح

بریده‌هایی از کتاب کتابخانه‌ی ارواح

۴٫۴
(۵۰۳)
گاهی وقت‌ها آرزو می‌کردم ای کاش به جای قدرت راندن ارواح، قادر به دَک‌کردن آدم‌های احمق بودم؛ آن‌وقت دنیا جای خیلی بهتری می‌شد.
melik
هوا به طرز قابل لمسی گرفته بود. برای لحظه‌ای نَفَس در گلویم حبس شد، انگار کسی به آرامی دست‌هایش را دور گردنم فشار بدهد.
نیلوفر🍀
من می‌توانستم با روح‌ها مواجه شوم اما، زندگی واقعی خیلی ترسناک‌تر از ارتباط با چندتا روح بود.
غزل
گاهی وقت‌ها آرزو می‌کردم ای کاش به جای قدرت راندن ارواح، قادر به دَک‌کردن آدم‌های احمق بودم؛ آن‌وقت دنیا جای خیلی بهتری می‌شد.
زهرا
با این حال نمی‌توانستم یک مسئلهٔ سادهٔ ریاضی را حل کنم یا به شما بگویم یک نوترون چیست؟ (راستش هنوز هم درست نمی‌دانم) اما می‌توانستم در یک هفته دوازده کتاب بخوانم. من عاشق کتاب‌ها شده بودم.
Hajar
نذار ترس از شکست خرابت کنه. اگه روحت رو براش بذاری، کسی نمی‌تونه جلوت رو بگیره.»
R.ali.H
«همه‌چی روبه‌راهه؟» این را پرسیدم و بعد دلم خواست خودم را کتک بزنم
کاربر ۵۷۷۷۳۶۶
گاهی وقت‌ها آرزو می‌کردم ای کاش به جای قدرت راندن ارواح، قادر به دَک‌کردن آدم‌های احمق بودم؛ آن‌وقت دنیا جای خیلی بهتری می‌شد
کاربر gpmanu
اما این شیطان قدرتمند بود، خیلی قدرتمند. با وجود اینکه اسمش را نمی‌دانستم، آیا می‌توانستم بیرونش کنم؟ تقریباً همه‌چیزم را از من گرفته بود و نمی‌توانستم بگذارم بَرنده شود، نه حالا، نه هیچ‌وقت.
K.P
خیلی زود سال‌ها گذشتند و من سیزده‌ساله شدم. با این حال نمی‌توانستم یک مسئلهٔ سادهٔ ریاضی را حل کنم یا به شما بگویم یک نوترون چیست؟ (راستش هنوز هم درست نمی‌دانم) اما می‌توانستم در یک هفته دوازده کتاب بخوانم. من عاشق کتاب‌ها شده بودم.
شکوفا
گاهی وقت‌ها آرزو می‌کردم ای کاش به جای قدرت راندن ارواح، قادر به دَک‌کردن آدم‌های احمق بودم؛ آن‌وقت دنیا جای خیلی بهتری می‌شد.
میم‌ بانو
کتاب‌ها به من کمک می‌کردند این تنهایی و بی‌رفیقی و همین‌طور چرت‌وپرت گویی‌های عصبی عمویم را راحت‌تر تحمل کنم
کاربر ۶۲۹۵۱۴۰
به خودم ثابت کرده بودم که از پس هرکاری که تصمیم بگیرم ذهن و روحم را روی آن بگذارم، برمی‌آیم.
AliiiiirezaM
» سُقُلمهٔ محکمی با آرَنجش به من زد؛ داشت سعی می‌کرد باهام شوخی کند و واقعاً در این کار افتضاح بود.
anooo
نترسیدن بزرگ‌ترین اسلحهٔ تو در برابر ماوراءالطبیعه است.
Hajar
وقت‌ها آرزو می‌کردم ای کاش به جای قدرت راندن ارواح، قادر به دَک‌کردن آدم‌های احمق بودم؛ آن‌وقت دنیا جای خیلی بهتری می‌شد.
R.ali.H
«مواظب باش تو چی سَرَک می‌کشی...»
جادوگر‌ سلطنتی ...
اما چنین شجاعتی نداشتم. من می‌توانستم با روح‌ها مواجه شوم اما، زندگی واقعی خیلی ترسناک‌تر از ارتباط با چندتا روح بود.
Samaneh.moon
گاهی وقت‌ها آرزو می‌کردم ای کاش به جای قدرت راندن ارواح، قادر به دَک‌کردن آدم‌های احمق بودم؛ آن‌وقت دنیا جای خیلی بهتری می‌شد.
usofzadeh.ir
یک‌جورهایی از فشاردادن آن زنگ پشیمانم. ای کاش می‌دانستم زندگی‌ام قرار است دچار چه اوضاع دیوانه‌واری بشود. ای کاش می‌دانستم که دیگر به مدرسه نخواهم رفت، دوستان جدید پیدا نخواهم کرد و دیگر نمی‌توانم آن‌طور که می‌خواهم زندگی کنم؛ چون از لحظه‌ای که پایم را در آپارتمان نم‌گرفته، کثیف و بوگندوی عمو مونتی گذاشتم، دیگر مُتِعلق به او و دنیای او شدم.
Dina k.p
بی‌احساس شده بود و داشت مانند شعلهٔ شمع سوسو می‌زد.
جادوگر‌ سلطنتی ...
من می‌توانستم با روح‌ها مواجه شوم اما، زندگی واقعی خیلی ترسناک‌تر از ارتباط با چندتا روح بود.
Hajar
کتاب‌ها به من کمک می‌کردند این تنهایی و بی‌رفیقی و همین‌طور چرت‌وپرت گویی‌های عصبی عمویم را راحت‌تر تحمل کنم.
bad girl
خیلی زود سال‌ها گذشتند و من سیزده‌ساله شدم. با این حال نمی‌توانستم یک مسئلهٔ سادهٔ ریاضی را حل کنم یا به شما بگویم یک نوترون چیست؟ (راستش هنوز هم درست نمی‌دانم) اما می‌توانستم در یک هفته دوازده کتاب بخوانم. من عاشق کتاب‌ها شده بودم.
کاربر ۵۴۲۶۰۹۰
بعضی وقت‌ها هم به کسایی که روی راه‌پله می‌شینن تا با گوشی‌شون بازی کنن کتاب پرت می‌کنه. اون از تکنولوژی متنفره!»
𝙉𝙞𝙢𝙖
من می‌توانم با مرده‌ها حرف بزنم... نه، اشتباه نخواندید. کاملاً حقیقت دارد.
Gorgi
تِلوتِلو خوران ایستاد. تور را بالا زد و صورت واقعی‌اش را آشکار کرد: دختری سیزده‌ساله بود. حالا تمام سرنخ‌هایی که به او ختم می‌شد را درک می‌کردم؛ مادام هلنا و پدر و مادرم که سعی می‌کردند به من بگویند واقعاً چه اتفاقی در جریان است... مورگانا و جاناتان سعی نمی‌کردند به من بگویند کار اکتاویا است. آنها می‌خواستند بگویند کار کوچک‌ترین خواهری است که در عکس بود، همانی که صورتش را با توری پوشانده بود... یک نقاب‌سیاه. وای خدا! من بعضی وقت‌ها می‌توانستم خیلی احمق باشم. با دندان‌هایی به‌هم‌فشرده گفتم: «جید... چیلدرمس.»
Gorgi
گاهی وقت‌ها آرزو می‌کردم ای کاش به جای قدرت راندن ارواح، قادر به دَک‌کردن آدم‌های احمق بودم؛ آن‌وقت دنیا جای خیلی بهتری می‌شد.
کاربر ۵۳۲۱۵۸۰
نذار ترس از شکست خرابت کنه. اگه روحت رو براش بذاری، کسی نمی‌تونه جلوت رو بگیره.»
☆...○●arty🎓☆
من می‌توانم با مرده‌ها حرف بزنم... نه، اشتباه نخواندید. کاملاً حقیقت دارد. وقتی نُه‌ساله بودم پدر و مادرم مردند و من به نیویورک فرستاده شدم تا با عمویی که نمی‌شناختم زندگی کنم. شاید پیش خودتان فکر کنید، پس حداقل یتیم نیستی. اما می‌دانید، من قبل از این اتفاق حتی عمو مونتی را ندیده بودم و پدرم هم آن‌قدر رابطهٔ محکمی با او نداشت
𝓣𝓪𝓱𝓸𝓸𝓻𝓪

حجم

۸۱۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۸۱۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان