بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حرکت در سکون | طاقچه
تصویر جلد کتاب حرکت در سکون

بریده‌هایی از کتاب حرکت در سکون

انتشارات:انتشارات خوب
امتیاز:
۳.۸از ۱۱ رأی
۳٫۸
(۱۱)
وظیفهٔ ما این نیست که «بی‌پروا» عمل کنیم یا به اولین فکری که به ذهنمان خطور کرد دودستی بچسبیم. نه، باید به قدری قوی باشیم که در برابر افکاری که بیش از حد شسته‌رفته و موجه‌اند و به همین دلیل تقریباً همیشه اشتباه از آب درمی‌آیند مقاومت کنیم. زیرا اگر رهبر نتواند تأمل کند و درک روشنی از کلیت ماجرا به دست آورد، چه کسی این کار را خواهد کرد؟ اگر رهبر همهٔ جوانب را تا انتهای مسیر نمی‌سنجد، که می‌سنجد؟
Dexter
آرامش است که به تیرِ کمان‌دار هدف می‌دهد. الهام‌بخش ایده‌های جدید است. دورنما را عمیق‌تر و پیوندها را روشن می‌کند. توپ را برایمان آهسته می‌کند تا بتوانیم به آن ضربه بزنیم. بصیرتی پدید می‌آورد و سبب می‌شود در برابر تمایلات عامیانه بایستیم و برای شگفتی و قدردانی جا باز می‌کند. آرامش به ما امکان پشتکار و موفقیت می‌دهد. کلیدی است که قفل فراست نبوغ را می‌گشاید و به ما مردم عادی اجازهٔ فهم آن را می‌دهد.
Dexter
وقتی هیچ صدایی به شما نرسد، وقتی هیچ کلامی ـ چه تملق و چه تهدید ـ یا حتی صدای وزوز بی‌معنی حشره‌ای در اطرافتان آرامشتان را به‌هم نزند، آن‌گاه است که به آرامش درونی رسیده‌اید.
Dexter
او دفترچهٔ خاطرات را «سلاحی برای جدال ذهنی» می‌خواند. راهی برای تمرین فلسفه و پاکسازی ذهن از پریشانی و حماقت و فائق آمدن بر مشکلات. راهی برای خاموشی قیل‌وقال ذهن. برای آمادگی برای روز پیشِ‌رو. برای تأمل پیرامون روزی که گذشت. از دیدگاه‌هایی که شنیده‌اید یادداشت بردارید. وقت بگذارید تا جریان حکمت را از سرانگشتانتان بر صفحات احساس کنید. بهترین دفترچه‌های خاطرات از این دست هستند. برای خواننده نوشته نشده‌اند. مخاطبشان خود نویسنده هستند. برای آرام کردن ذهن. برای کنار آمدن با خود. خاطره‌نویسی راهی است برای طرح پرسش‌های دشوار: در کجای مسیر خود قرار دارم؟ امروز می‌توانم چه گام کوچکی در راستای هدفی بزرگ بردارم؟ چرا این‌قدر درگیر این موضوع هستم؟ اینجا و اکنون برای چه موهبت‌هایی می‌توانم شکرگزار باشم؟ چرا این‌قدر تقلا می‌کنم تا دیگران را راضی نگاه دارم؟ چه انتخاب سخت‌تری هست که از آن طفره می‌روم؟ من بر ترس‌هایم چیره‌ام یا آن‌ها بر من؟ دشواری‌ها و مشکلات امروز چه شخصیتی از من نشان خواهند داد؟
میثم
هرکس آن فرد خاص و دانا را که در چند ثانیه مشکلی که ما را ماه‌ها عذاب می‌داده حل می‌کند می‌شناسد، می‌داند آرامش چیست.
مها؛ فرزند ماه
پیشرفت علم و تکنولوژی ضروری است اما برای بسیار از ما در دنیای مدرن این پیشرفت به قیمت از دست دادن قابلیت شگفت‌زده شدن و اقرار به وجود نیروهای خارج از درکمان تمام شده است.
مها؛ فرزند ماه
زمانی که برای سخنرانی پشت تریبون می‌ایستیم، ذهنمان به‌جای انجام دادن عمل موردنظر روی این متمرکز می‌شود که دیگران چه فکری درباره‌مان دارند. چطور ممکن است که این امر بر عملکرد ما تأثیری نگذارد؟ وقتی با مشکلی بحرانی دست‌وپنجه نرم می‌کنیم، ذهنمان درگیر چرخهٔ افکاری تکراری می‌شود؛ افکاری از این قبیل: چقدر این موقعیت غیرمنصفانه است، چقدر احمقانه است که این اتفاق مدام تکرار می‌شود و اینکه نباید این جریان ادامه پیدا کند. چرا درست موقعی که به انرژی‌های احساسی و ذهنی ضروری وجودمان نیاز داریم، هدرشان می‌دهیم؟ حتی در حین بعدازظهری آرام که در خانه استراحت می‌کنیم، فقط برای خود نقشه می‌کشیم. اگر منظرهٔ غروب آفتاب زیبایی روبه‌رویمان باشد، به‌جای آنکه از لحظه لذت ببریم شروع می‌کنیم به عکاسی. ما در لحظه حاضر نیستیم... و به همین خاطر خیلی فرصت‌ها را در زندگی از دست می‌دهیم. نمی‌توانیم به بهترین نحو عمل کنیم. پیشِ‌رویمان را نمی‌بینیم.
☆Nostalgia☆
آبراموویچ دربارهٔ پرفورمنسش می‌گوید: «مردم متوجه نیستند که سخت‌ترین کار ممکن این است که هیچ کاری نکنید. این کار حضور بی‌قیدوشرط شما را می‌طلبد. هیچ‌چیزی وجود ندارد که پشت آن پنهان شوید، فقط و فقط خودتان هستید.» باید با تمام وجود در لحظه حاضر باشیم. نمی‌توان آن را «هیچ» تلقی کرد، احتمالاً سخت‌ترین کار دنیاست.
☆Nostalgia☆
بعضی از ما مثل ریچارد سوم هستیم. باور داریم که عیب و نقصمان به ما حق می‌دهند خودخواه یا بداخلاق یا بلندپروازی سیری‌ناپذیر باشیم. بنا به توضیح فروید: «همه به دنبال غرامت برای زخم‌هایی هستیم که در کودکی به نارسیسیسم‌مان وارد آورده شده است.» فکر می‌کنیم چون به ما بدی شده یا از چیزی محروم شدیم، بقیه به ما بدهکارند.
☆Nostalgia☆
پولتان را برای خرید تنهایی و سردرد و اضطراب موقعیت دور نریزید.
amin azadi
مارتین لوتر کینگ جونیور می‌گفت جنگ داخلی شدیدی درون هر فرد می‌خروشد ـ جنگی بین تمایلات خوب و بدمان، بین آرزوها و اصولمان، بین آنچه می‌توانیم باشیم و دشواری‌های رسیدن به آن. در آن جنگ و در آن نبردها، آرامش آن رودخانه و خط‌آهن است که همه‌چیز به آن بستگی دارد. آرامش کلیدِ... درست فکر کردن دیدن تمام ابعاد پدیده‌ها گرفتن تصمیمات دشوار مدیریت احساسات شناسایی اهداف درست کنترل شرایط پرفشار حفظ روابط ایجاد عادات خوب برتری جسمی احساس موفقیت به دست آوردن لحظات شادی و خنده است. درواقع، آرامش راه‌حل همه‌چیز است.
☆Nostalgia☆
جانسون دهه‌ها پیش از اینکه نویسندگی‌اش را شروع کند، زمانی که فقط هفده سالش بود چرچیل را در خیابان دید و داد زد: «آقا! موفقیتتون تو زندگی رو مدیون چی هستین؟» چرچیل فوراً جواب داد: «ذخیرهٔ انرژی. وقتی می‌توانی بنشینی هیچ‌وقت نایست و وقتی می‌توانی دراز بکشی هیچ‌وقت ننشین.» چرچیل انرژی‌اش را ذخیره می‌کرد تا هیچ‌وقت از وظیفه‌ای شانه خالی نکند و در برابر چالشی جا نزند. تا با وجود این‌همه کار و پیش‌برد، هیچ‌وقت خود را از پا درنیاورد یا آن جرقهٔ لذتی که زندگی را ارزشمند می‌کند در او خاموش نشود.
☆Nostalgia☆
نیکسون در دوران ریاست‌جمهوری‌اش چیزی حدود پانصد فیلم دید. می‌دانیم برای گریز از چه تاریکی‌ای دست به این کار می‌زد. دربارهٔ تایگر وودز هم اصلاً بی‌چون‌وچرا می‌دانیم که اعتیادهای گذشته‌اش از میل به فرار از درد و رنج‌های دوران کودکی‌اش نشئت گرفته بودند. اما هربار که به‌جای درددل با همسرش (یا پدرش تا وقتی زنده بود) سوار هواپیمایی به سمت لاس‌وگاس می‌شد، درواقع داشت برای آینده‌اش درد و رنج بیشتری می‌خرید. هر بار که جان فانته به‌جای ماشین تحریرش سراغ زمین گلف می‌رفت یا عوض خانه راهش را به سمت نوش‌خواری کج می‌کرد، شاید احساس گریزی موقت داشت اما برای آن هزینه‌ای بسیار هنگفت می‌پرداخت.
☆Nostalgia☆
در آخرین رمان کامو، سقوط، راوی داستان، کلمنس، تنها در خیابانی در آمستردام قدم می‌زند که صدایی شبیه افتادن زنی به درون آب می‌شنود. کاملاً اطمینان ندارد که چه شنیده است، اما بیشتر به‌خاطر سرمستی شبی به‌یادماندنی با معشوقه‌اش است که نمی‌خواهد چیزی مزاحم حال خوبش شود و به مسیرش ادامه می‌دهد. کلمنس که در جامعه‌اش وکیلی محترم شناخته می‌شود، روز بعد به زندگی عادی خود بازمی‌گردد و سعی می‌کند آن صدا را به فراموشی بسپارد. او مثل همیشه به وکالت و سرگرم کردن دوستانش با بحث‌های سیاسی قانع‌کننده ادامه می‌دهد. اما کم‌کم احساس می‌کند چیزی درست نیست. یک روز پس از حضوری موفق در دادگاه برای دفاع از موکلی نابینا، احساس می‌کند گروهی غریبه که نمی‌توانست دقیق پیدایشان کند، دارند او را به سخره می‌گیرند و قهقهه می‌زنند. کمی بعد، سر تقاطعی به موتورسواری بی‌حرکت نزدیک می‌شود که ناگهان به او توهین و بعد حمله می‌کند. این برخوردها به هم مرتبط نبودند اما به تضعیف تصوراتی دامن می‌زنند که مدت‌ها دربارهٔ خود داشته.
☆Nostalgia☆
در خاموشی، حتی برای زمانی کوتاه، سرانجام می‌توانیم بشنویم که دنیا در تلاش است به ما چه بگوید. یا چیزی را که خودمان سعی داشتیم به خود بگوییم.
Sav
«صبر کاغذ از انسان‌ها بیشتر است.»
amin azadi
«اگر کسی بتواند نیازهایش را به صفر برساند، آن‌گاه به‌راستی آزاد است: او دیگر چیزی ندارد که بتوان از او گرفت و هیچ‌کس نمی‌تواند به او ضربه بزند.» و ما به حرفش اضافه می‌کنیم: «او همچنین می‌تواند آرام باشد.»
amin azadi
به آینده اعتماد نکن، هرچند خوشایند باشد. بگذار گذشتهٔ مرده مردگانش را دفن کند. عمل کن، حال زنده را دریاب! با قلبی در عمق وجود و خداوند بالای سرت.
Dexter
چگونه کاستی‌های کوچک و بزرگ دوران کودکی‌مان به رفتارهایی آزاردهنده و خطرناک در بزرگسالی تبدیل می‌شوند و چقدر این پدیده شایع است. چون در خانواده‌ای نه‌چندان پولدار به دنیا آمدیم، چون آن‌قدر خوشگل نبودیم، زیاد بااستعداد نبودیم، به اندازهٔ بقیهٔ بچه‌های کلاس به ما توجه نمی‌شد، یا شاید چون باید عینک می‌گذاشتیم، زیاد مریض می‌شدیم، پولمان به لباس‌های دست‌وحسابی نمی‌رسید و به‌خاطر کلی چون‌های دیگر است که عقده در وجودمان نهادینه شده است.
☆Nostalgia☆
آلکساندر سولژنیتسین در سخنرانی فارغ‌التحصیلی دانشجویان هاروارد در سال ۱۹۷۸ از دنیای مدرنی حرف زد که در آن نوعی «آگاهی انسان‌باورانهٔ بی‌دین و بی‌روح‌شده» به تمام کشورها، چه سرمایه‌داری و چه کمونیستی، نفوذ کرده است. از دید چنین آگاهی‌ای، انسان سنگ‌ِ محک قضاوت تمام چیزهای روی زمین است. همان انسان ناقصی که هیچ‌وقت از غرور، خویش‌کامی، حسادت، خودبینی، و ده‌ها عیب دیگر بری نیست. ما در حال تجربهٔ پیامدهایی هستیم ماحصل اشتباهاتی که در آغاز مسیر دیده نشده بودند. در مسیر رنسانس تا حال حاضر، تجربه‌های بسیاری اندوخته‌ایم اما مفهوم موجودیتی کامل و برتر را از یاد برده‌ایم؛ موجودی که هوس‌ها و بی‌مسئولیتی‌هایمان را مهار می‌کرد. به اصلاحات سیاسی و اجتماعی امید زیادی بستیم و تنها با این حقیقت روبه‌رو شدیم که از باارزش‌ترین داشته‌مان، یعنی زندگی معنوی، محروم شده‌ایم.
☆Nostalgia☆
باید آن‌قدر آرام باشید تا بتوانید دریابید قضیه از چه قرار است. باید بگذارید گل‌ولای ته‌نشین شود. وقتی مدام در حال سفر از نقطه‌ای به نقطهٔ دیگر هستید، وقتی برنامه‌تان را با هر فعالیتی که به ذهنتان می‌آید پر می‌کنید تا حتی فکر لحظه‌ای تنهایی با افکارتان به ذهنتان خطور نکند، این اتفاق نمی‌تواند بیفتد. منگزی در قرن چهارم پیش از میلاد دراین‌باره صحبت کرده است که سلوک نزدیک است اما مردم در دوردست‌ها به دنبالش می‌روند. چند نسل بعد از او، مارکوس اورلیوس هم خاطرنشان کرد که لازم نیست «از همه‌چیز دور شویم.» فقط کافی است به درون خود بنگریم. او می‌گفت: «هیچ‌جایی آرامش‌بخش‌تر و بی‌مزاحمت‌تر از روح خودتان نیست.» دفعهٔ بعد که وسوسه شدیم فرار کنیم، که بزنیم به دل جاده یا خودمان را در کار و فعالیت غرق کنیم، باید به خود بیاییم. بلیت هواپیما نخرید، قدم بزنید. نشئه نکنید، دنبال خلوت و سکوت بروید. این کارها به‌مراتب رویکردهای آسان‌تر، دردسترس‌تر، و پایدارتری برای رسیدن به آرامشی هستند که با آن متولد شدیم.
☆Nostalgia☆
از نگاه ارسطو، فضیلت نه چیزی صرفاً محدود به روح، بلکه رویهٔ زندگی‌مان است. همان کارهایی که می‌کنیم. او آن را شکوفایی انسان می‌خواند. کسی که تصمیمات خودخواهانه می‌گیرد یا برخلاف وجدانش عمل می‌کند هیچ‌گاه آرام نخواهد بود. کسی که دست روی دست می‌گذارد و رنج و سختی دیگران را تماشا می‌کند هیچ‌وقت حس خوب یا رضایت نخواهد کرد؛ ولو دستاوردهای بی‌شمار و آوازه و شهرتی خیره‌کننده داشته باشد. کسی که مرتباً خوبی می‌کند، احساس خوبی هم خواهد داشت. کسی که در اجتماع خودش همکاری دارد، احساس می‌کند بخشی از یک کالبد است. کسی که از جسمش به‌خوبی برای کار داوطلبانه، حفاظت، خدمت، یا پشتیبانی از کسی استفاده می‌کند دیگر نیاز ندارد مثل شهربازی با آن رفتار کند تا به هیجان برسد.
☆Nostalgia☆
آرامشی در آینده وجود ندارد. تنها این لحظه است که حقیقت دارد.
Sav
قدم دوم درواقع هیچ ربطی به خدا ندارد. دربارهٔ تسلیم است. دربارهٔ ایمان. به یاد داشته باشید که تنها راه غلبه بر نفس خودکامه ـ همان نیرویی که آوا کنزو باور داشت نه‌تنها معتادها بلکه همه را از به هدف زدن تیرهایشان بازمی‌دارد ـ رها کردن است، رها کردن در سطحی عمیق و روحی. اعتیاد بدون شک بیماری زیستی است، اما از دیدی تجربی‌تر اعتیاد روند شیفتگی به خود و برتر دانستن هوس‌ها و افکار خود هم است. درنتیجه، اقرار به واقعیت وجود چیزی والاتر از خود برای معتاد دستاوردی مهم است؛ این مفهوم را می‌رساند که معتاد بالاخره فهمیده که مقام خدایی ندارد، همه‌چیز در کنترل او نیست و هیچ‌وقت هم نبوده است. درواقع باید گفت نه‌فقط معتاد، که هیچ‌کداممان در چنین جایگاهی نیستیم.
میثم
درست مثل شغل خیلی از ما، این شلوغی برای حرفهٔ لئوناردو لازم بود. به همین خاطر ایجاد این لحظات خلوت‌گزینی بیش‌ازپیش برایمان ضروری می‌شود. می‌توان از همان روشی که اویگن هریگل به بودایی‌ها نسبت داده برای خود لحظات خلوت پیدا کنیم: «در جاهای دورافتاده و ساکت به دنبالش نمی‌روند؛ خلوت را از درون خود می‌سازند و هرجا که باشند آن را دور خود می‌کشند چون شیفته‌اش هستند.»
میثم
بودایی‌ها باور داشتند که خشم نوعی ببر در درونمان است که پنجه‌هایش از داخل بدن میزبانش را پاره می‌کند
amin azadi
دنیای شلوغ فکر می‌کند خلوت کردن همیشه برابر است با تنهایی و به خواستِ آن یعنی گمراهی.
amin azadi
اگر می‌خواهید خوب باشید و احساس خوبی کنید، باید عمل خوب انجام دهید. هیچ راه گریزی نیست. وقتی فریاد کمک می‌شنوید شیرجه بزنید. وقتی نیازمند می‌بینید کمک کنید. هرجا که می‌توانید مهربانی کنید. چرا که اگر نکنید باید دنبال راهی باشید که بتوانید با فکرش کنار بیایید و زندگی کنید.
amin azadi
درواقع، تاریخ نشان می‌دهد که توانایی نیل به آرامش و فرو نشاندن آشوب درونی، آرام کردن ذهن، درک احساسات، و تسلط بر جسم همواره برایمان دشوار بوده است. بلز پاسکال در سال ۱۶۵۴ گفت: «تمام مشکلات انسان از این نشئت می‌گیرد که نمی‌تواند به‌تنهایی و بامتانت در اتاقی بنشیند.»
☆Nostalgia☆
خیره شدن به کاغذ سفید روبه‌رویمان و تماشای کلماتی که به قالب جملاتی بی‌نقص درمی‌آیند، که به روی آن می‌ریزند، در حیرت از اینکه کلمات از کجا سرچشمه می‌گیرند، ایستادن بر شن‌های سفید درخشان و نگریستن به اقیانوس یا هر تکه‌ای از طبیعت، و احساس اینکه بخشی از چیزی بزرگ‌تر از خود هستی. غروبی آرام در کنار معشوق؛ رضایت انجام دادن عملی نیک برای دیگری. خلوت با خود و غنیمت شمردن توانایی تفکر به مشکلات وقتی به آن‌ها می‌اندیشیم. آرامش همین است.
☆Nostalgia☆

حجم

۲۳۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۲۳۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
تومان