
بریدههایی از کتاب خُردم کن
۳٫۹
(۹۱)
هیچ نمیدانم کجا هستم.
˓𝗆𝗂𝗌𝗌𝗂𝗇𝗀 𝗇𝗂𝗅𝗈˒
«خوبه که داری مینویسی. یک روزی کاری که الان داری میکنی غیرقانونی میشه.»
نیلوفر🍀
اما نزدیکی به این همه عشق و محبت یخهای وجودم را آب کرده و به چیزی انسانی بدل کرده است. احساس انسان بودن میکنم. حس اینکه شاید بتوانم جزیی از این دنیا باشم. حس اینکه شاید مجبور نباشم هیولا باشم. شاید هیولا نباشم.
{بانو راد}
اعتقادات اولویتها ترجیحات تعصبات و طرز تفکرها بینمان تفرقه انداخته بود. فریبمان داده بود. تباهمان کرده بود.
نیازهای خودخواهانه، خواستهها، و تمناها باید از بین میرفتند. آزمندی، افراط، و شکمپرستی باید از رفتارهای انسان حذف میشد. چارهٔ کار در خویشتنداری بود، در سادهگرایی، در زندگی با شرایط حداقلی؛ یک زبان ساده و یک فرهنگ لغت نو پر از واژههایی که همه میفهمند.
میگفتند اینها نجاتمان میدهند، فرزندانمان را نجات میدهند، نسل بشر را نجات میدهند.
برابری را احیا کنید. انسانیت را احیا کنید. امید، بهبودی، و شادی را احیا کنید.
نجاتمان دهید!
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
زمانی بود که بیماریها چنان شایع شدند که مرگ بخشی عادی از گفتوگوها شد.
نیلوفر🍀
دیگر به اندازهٔ قبل درخت نداریم،
Mr.horen~
من دایرهالمعارفی هستم با کلی صفحهٔ خالی.
anusha
دوباره لبخند میزند و من دلم میخواد عکس بگیرم. دلم میخواهد بقیهٔ عمرم را به انحنای لبهایش زل بزنم.
Mary gholami
اینها نجاتمان میدهند، فرزندانمان را نجات میدهند، نسل بشر را نجات میدهند.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
برای حمایت از گروه درستی مبارزه میکنم. احساس امنیت میکنم. مطمئن و خاطرجمع.
حتی، هیجانزده.
٭٭٭
چون این دفعه؟
آمادهام.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
صبح انگار بوی باران میآید.
اتاق از بوی سنگِ خیس، و خاکِ به هوا بلند شده، سنگین است؛ هوا مرطوب است و بوی خاک میدهد. نفس عمیقی میکشم و پاورچینپاورچین سمت پنجره میروم تا فقط بینیام را به سطح سردش بچسبانم. نفسم را احساس میکنم که روی شیشه بخار میکند. چشمهایم را با صدای ملایم شرشری که از میان باد بهگوش میرسد میبندم. قطرههای باران تنها به یادم میآورند که قلب ابرها میتپد. قلب من هم میتپد.
A_r_f
سالهاست دارم جیغ میکشم و تابهحال هیچکس صدایم را نشنیده است.
علاقه بند
مرگ رهایی خوشایندی است از خوشیهای دنیوی
یك رهگذر
به سنوسال خودم است. دنیا هنوز او را در هم نشکسته است. آزاد و رها غرق در بیخبری.
نــےآیش🐋
اصلاً دلم نمیخواست تنها کسی را که هرگز نخواست ناراحتم کند ناراحت کنم.
یك رهگذر
داشتیم خودمان را میکشتیم تا زنده بمانیم.
keep
دلم میخواهد بگویم، نگاهت را از من بردار.
با چشمهایت لمسم نکن
علاقه بند
زبانهای احمقانه و داستانهای احمقانه و نقاشیهای احمقانهای که بالای تاقچههای احمقانه گذاشته میشوند ممنوع. کریسمس ممنوع، حنوکا ممنوع، رمضان و دیوالی ممنوع. حرف زدن از مذهب، اعتقاد، باورهای شخصی ممنوع. میگفتند همین باورهای شخصی کم مانده بود همهٔ ما را به کشتن بدهد.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
پول حرام از دیوارها میتراود، بودجهٔ تأمین یک سال غذا را بابت کفهای مرمرین به باد دادهاند، صدها هزار دلار هزینهٔ کمکهای پزشکی صرف مبلمان آنچنانی و فرشهای ایرانی شده است. گرمای مصنوعی مطبوعی را که از تهویهها به داخل اتاق سرازیر است حس میکنم و به بچههایی فکر میکنم که برای آب تمیز ضجه میزنند. چلچراغهای بلورین چشمهایم را میزنند و صدای مادرهایی را میشنوم که التماس میکنند. دنیای ظاهری و بیمایهای را میبینم که در دلِ حقیقتی رعبآور وجود دارد، و نمیتوانم قدم از قدم بردارم.
نسترن گشتاسبی
در نبود ارتباطات انسانی با شخصیتهای کاغذی پیوندی نزدیک داشتم. در خلال داستانهای بافته در تاروپود تاریخ عشق و شکست را زندگی کردم؛ با آنها نوجوانی را تجربه کردم. دنیای من شبکهٔ درهمتنیدهای از کلمات است، عضو را به عضو، استخوان را به زردپی، و افکار و تصاویر را به هم متصل کرده است. وجود من متشکل از حروف است، شخصیتی که با جملات خلق شده، ساخته و پرداختهٔ تخیلات داستانی است
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
هیچ نمیدانم کجا هستم.
Mr.horen~
وجود ما به معنای عدم وجود چیز دیگری است.
Mr.horen~
ما با سوءرفتار به زیستگاهمان آسیب زدیم. با سوءرفتار به جَو آسیب زدیم. با سوءرفتار به حیوانات آسیب زدیم. با سوءرفتار به همنوعانمان آسیب زدیم.
علاقه بند
ماه مصاحب باوفایی است.
هرگز ترکمان نمیکند. همیشه آنجاست، مراقب، استوار، ما را در لحظات تاریک و روشنمان میشناسد، و درست مثل ما مدام در تغییر است. هرروز نسخهای متفاوت از خودش است. گاهی ضعیف و رنگپریده است، گاهی نیرومند و پرنور. ماه درک میکند انسان بودن یعنی چه.
مردد. تنها. جایزالخطا.
یك رهگذر
حماقت رو با شجاعت عوضی نگیر، عزیزم.
zohreh
«تو نمیفهمی که هر آن ممکنه عنان قدرت از دستت در بره، حتی وقتی که فکر میکنی از همیشه آمادهتر و مسلطتری. این چیزی نیست که بهراحتی به دست بیاد. و حفظش به مراتب سختتره.»
zohreh
گاهی نمیدانم آیا گریه یا جیغ یا خندههای عصبی دردی را دوا خواهد کرد یا نه
کاربر ۸۸۴۷۵۲
حقیقت بانویی حسود و شرور است که هرگز و تحت هیچ شرایطی نمیخوابد. من هیچوقت خوب نمیشوم.
کاربر ۱۴۴۲۲۲۲
من لباس یا کفشهای عالی یا چیزهای گرانقیمت نمیخواستم. نمیخواستم سرتاپایم را ابریشم بگیرند. تنها خواستهای که تابهحال داشتهام این بود که دست دراز کنم و انسان دیگری را لمس کنم نه فقط با دستم بلکه با قلبم.
نسترن گشتاسبی
هرگز فکر نمیکردم سازمان احیا اینطور شورش را در بیاورد. دارند فرهنگ، و زیبایی گوناگونیمان را میسوزانند و خاکستر میکنند. شهروندان جدید دنیایمان چیزی نخواهند بود جز اعداد، بابت نافرمانی بهسهولت جابهجا، حذف و نابود خواهند
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه