یک روز عاقبت میآیم
با تو آواره میشوم
مثل ماه
ت ت
۲۸: پشیمان هم که باشم
رنگ آسمان عوض نمیشود
ت ت
قطار من از ریل خارج شد
خدا
سوزنبانی بود
که میدانست
کدام خط مرا به خانه میرساند
در دشت شقایقی
که باد بیدار است
چرا به خانه فکر کنم؟
(:Ne´gar:)
برو عزیز دلم
پلهها
به زیرزمین میرسند
و از میان ما
یک نفر
برای زندگی کافیست
ت ت
تنها برای گلولههاست
که قلب دارم!
ت ت
هیچ کلاغی در من
به خانهاش نرسید
و آنکه بود
نبود
ت ت
که فکر آدمها را
مثل کیک
قاچقاچ میکند
Anita Fahim
بند کفشت را بستم
تا بروی
و نگاه نکنی
بغض، نارنجکی شد در گلویم...
که تکههای حنجرهام
توی دست بچههای همسایه
به ماهی سرخ، بدل شدند
کاربر ۴۸۹۶۷۵۰
دعوتم کردی به چای
نشستیم
قندها اما
در ساحل
جا ماند
کاربر ۴۸۹۶۷۵۰
هیچ کلاغی در من
به خانهاش نرسید
کاربر ۴۸۹۶۷۵۰
غمگینی تو
مثل مرد مسافریست
که هر روز
به شهر تازهای پا میگذارد
کاربر ۴۸۹۶۷۵۰
عطر تو از شیشههای درباز پرید
خورد به ذهن پنجرههای بسته
ماند!
کاربر ۴۸۹۶۷۵۰