
بریدههایی از کتاب درخت سؤال نمیکند، میافتد
۴٫۷
(۶)
سفر
دو راه بود
یکی به دوردست
یکی به اعماق
Sheyda Shojaei
یک روز عاقبت میآیم
با تو آواره میشوم
مثل ماه
ت ت
۲۸: پشیمان هم که باشم
رنگ آسمان عوض نمیشود
ت ت
قطار من از ریل خارج شد
خدا
سوزنبانی بود
که میدانست
کدام خط مرا به خانه میرساند
در دشت شقایقی
که باد بیدار است
چرا به خانه فکر کنم؟
(:Ne´gar:)
برو عزیز دلم
پلهها
به زیرزمین میرسند
و از میان ما
یک نفر
برای زندگی کافیست
ت ت
تنها برای گلولههاست
که قلب دارم!
ت ت
هیچ کلاغی در من
به خانهاش نرسید
و آنکه بود
نبود
ت ت
خودم اجازه دادم
که از صدایت
اقیانوس
مرا احاطه کند
خودم تبر به دست گرفتم
قایقم را تکهپاره کنم
خودم به تکهای چوب
میان موج دخیل بستم
عجیب نیست
که در سکوت میمیرم
Sheyda Shojaei
که فکر آدمها را
مثل کیک
قاچقاچ میکند
Anita Fahim
بند کفشت را بستم
تا بروی
و نگاه نکنی
بغض، نارنجکی شد در گلویم...
که تکههای حنجرهام
توی دست بچههای همسایه
به ماهی سرخ، بدل شدند
پاییز بانو
هیچ کلاغی در من
به خانهاش نرسید
پاییز بانو
دعوتم کردی به چای
نشستیم
قندها اما
در ساحل
جا ماند
پاییز بانو
غمگینی تو
مثل مرد مسافریست
که هر روز
به شهر تازهای پا میگذارد
پاییز بانو
عطر تو از شیشههای درباز پرید
خورد به ذهن پنجرههای بسته
ماند!
پاییز بانو
خم شدم
بند کفشت را بستم
تا بروی
و نگاه نکنی
بغض، نارنجکی شد در گلویم...
Sheyda Shojaei
قسم میخورم بدون من
آب از آب تکان نخورد
که جهان به اندازهٔ خمیازهای
دهان باز نکند
و نخواهد که برگردم
Sheyda Shojaei
زندگی
مثل پایههای سی و سهپل
خالیشده از خاطرهای زنده از رود
و ما
فقط از آن عبور میکنیم
Sheyda Shojaei
تو گم شدی
نه مثل جاده در برف
مثل بال سنجاقکی
در باد
حنیفا
تنها برای گلولههاست
که قلب دارم!
Sheyda Shojaei
برای مُردهشور
چه فرق میکند
کبودی گلویت از چیست
و ناخن شستت کجاست
همین که کارش تمام شود
و دستش را بشوید
میرود
به خانه که برسد
چیزی ندارد برای زنش تعریف کند
Sheyda Shojaei
دنیا
راه فرار نبود
حرف زدن از پُلها
مثل شاخِ گوزن، در مه
بیهوده است
Sheyda Shojaei
میتوانستم گلی باشم
بیخیال
با لبخندی بر لب
یا شاخهای که خم شده روی رود
موجی باشم
که دریا
از این دست، به دست دیگرش میدهد
سنگی شدم
بیپناه
در سراشیب
Sheyda Shojaei
کرهٔ زمین
گور دستهجمعی بزرگی بود
که جنازهها را چرخاند
چرخاند
چرخاند
گرد خودش
خودشان
جنازههایی که راه میروند
آفتاب میگیرند
روزنامه میخوانند
Sheyda Shojaei
برگشت!
پُکی به خودش زد
و مثل دود از دیروز
به انفجار لحظهٔ امروز پرت شد
Sheyda Shojaei
غمگینی من
دیگر تکراریست
مثل تمام صبحانههای هولهولکی
پشت میز اداری
مثل توجیه موضوعات پیشپاافتاده
برای رؤسای پیشپاافتاده
غمگینی تو
مثل مرد مسافریست
که هر روز
به شهر تازهای پا میگذارد
Sheyda Shojaei
خودش را زد
سرش را مثل پتکی سنگین
کوبید به دیوار
تا بگوید اینها حقیقت ندارد
حقیقت اما دستبهسینه ایستاد
با لبخند
و گفت:
«خون گرم تو، هیچچیز را نخواهد شست.»
Sheyda Shojaei
تکه
تکه
تکههایم را
که بر زمین ریخته
بردار و به دفتر کارت ببر
شاید
بعد از تماسهای عقبمانده
جابهجایی کاغذها
بایگانی اسناد...
یادت بیفتد
قلب من کجاست
Sheyda Shojaei
مغازهای متروک
وسط اتوبان
کز کرده در میان هیاهو
مثل من
وسط مهمانی نوروز
Sheyda Shojaei
رؤیاهایم را در جیبم میگذارم
میدوم زیر تانک
فرمانده!
این آتشبازی
ارزش خوب دیدن را دارد
Sheyda Shojaei
تا دهان باز کرد
پرنده پرید
دیگر مهم نبود
چه میخواست بگوید
Sheyda Shojaei
حجم
۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۸ صفحه
حجم
۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۸ صفحه
قیمت:
۴۱,۰۰۰
۲۰,۵۰۰۵۰%
تومان