بریدههایی از کتاب معنای زندگی
۳٫۲
(۲۰)
کل قضیه (زندگی) یک مهمانی پرهیاهوست. پس خوب بخند، هر کاری از دستت برمیآید انجام بده و هیچ چیز را جدی نگیر
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
ما چرا اینجا هستیم؟ آیا خدایی وجود دارد؟ اگر وجود دارد پس چرا ما اینهمه رنج میکشیم؟ اگر وجود ندارد، غرض از موجودیت ما چیست؟ آیا موجودیت ما روی این کرهٔ خاکی صرفاً تمرین با لباس و گریم برای نمایش بهتری است که در پی خواهد آمد؟ یا همهاش همین است؟ و هستی یعنی چه؟ آیا هستی چیزی بیش از یک نمایش غریب و مسخرهٔ کیهانی است؟
در جستجوی حقیقت
ما به سمتی کشیده میشویم که نتیجه بگیریم بزرگترین اشتباه در تاریخ بشر کشف «حقیقت» بود. حقیقت هیچ آزادیای بهجز آزادی از توهماتی که اسباب تسلیمان بودند و بازداریهایی که محافظتمان میکردند، به ما نداد. حقیقت ما را خوشبخت نکرد، چرا که خودش زیبا نیست و شایستهٔ آن نبود که مشتاقانه به دنبالش برویم. حالا که به آن نگاه میکنیم، نمیفهمیم چرا برای یافتنش اینهمه عجله داشتیم. چرا که حقیقت همهٔ دلایل هستی را از ما گرفت، به جز لذت لحظهٔ حاضر و امیدی ناچیز به فردا.
در جستجوی حقیقت
«مذهب در زندگی چه کمکی به من میکند؟»، از همان روزهایی که در دانشکدهٔ الهیات دانشگاه هاروارد دین و فلسفه میخواندم، به این موضوع فکر میکردم، ولی شاید مشاهده مهمتر باشد. من فهمیدهام که افراد مذهبی خود را بهتر از افراد لامذهب میدانند و افراد لامذهب هم خود را بهتر از افراد مذهبی میدانند. من هرگز متقاعد نشدم که (که اگر فکر درستی وجود داشته باشد) کدامشان درست فکر میکنند. من شخصاً هرگز تمایل نداشتهام به امید از بین بردن اندوهم، مذهب یا الکل را انتخاب کنم.
Bardia
زیستشناسان گزارش کردند که هر موجود زندهای به قیمت زندگی موجود دیگری زنده است. بزرگها کوچکها را میخورند و به نوبهٔ خود خورده میشوند. ارگانیزمهای قوی همواره به صدها هزار شکل ممکن از ارگانیزمهای ضعیف استفاده و سوءاستفاده میکنند. و اینکه توانایی کُشتن، آزمون نهایی برای زنده ماندن است. اینکه تولید مثل خودکشی است و عشق پیشدرآمدی است بر جایگزینی و مرگ.
Bardia
من متوجه شدهام کسانی که در یک کل همکاری میکنند، دلسرد نمیشوند. بردهٔ تحقیرشدهای که در جمع با همقطارانش توپبازی میکند، خوشبختتر از متفکری منزوی است که جدا از بازی زندگی است و با این جدایی، فاسد و منحط میشود. گوته گفته است: «یا یک کل باش، یا به کل بپیوند». اگر ما خود را جزئی از یک گروه زنده (و نه یک گروه نمایشی) بدانیم، زندگی را کمی سرشارتر و حتی معنادارتر خواهیم یافت. زیرا برای معنا بخشیدن به زندگی، انسان باید هدف و مقصدی بزرگتر از خودش و ماندگارتر از زندگی خودش داشته باشد.
Bardia
. در پارک دو ردیف مورچه میبیند که در دو مسیر در حال آمد و شد هستند. یک ردیف از لانهٔ مورچهها بیرون میروند و ردیف بعدی به لانهٔ مورچهها بازمیگردند. هر یک مشغول کاری بهسود «منافع جمع» هستند. و او مورچهٔ فیلسوفی را مجسم میکند که با آنتنهای برآشفته و با سخنانی خردمندانه، یکی از دو ردیف مورچهها را متوقف میکند:
Ali Zare
من توجه کردهام که فقط کسانی که اوقات فراغت زیاد دارند، مأیوس میشوند. اگر نتوانستید در این سیستم صنعتی آشوبزده کاری برای خودتان پیدا کنید، به یک مزرعهدار رجوع کنید و از او بخواهید شما را به عنوان کمککار اجیر کند و در مقابل کارتان به شما غذا و جای خواب بدهد، تا فرصتهای بهتری نصیبتان شود. اگر او مبتلا به بیماری باورنکردنیای به نام اضافهتولید است، از او بخواهید موافقت کند که شما فقط به اندازهٔ مصرف خودتان تولید کنید. شاید اگر به همهٔ ما اجازه میدادند به اندازهٔ مصرف خودمان تولید کنیم، دیگر «اضافهتولیدی» وجود نمیداشت.
کاربر ۱۵۶۵۱۹۸
وقتی کسی بخواهد شرایط دقیق اوضاع کسب و کارش را بفهمد اعداد را بهکار میگیرد و اگر آن اعداد وضعیت ناخوشایندی از اوضاع کاریاش را نشان دهند، اعداد را سرزنش نمیکند و نمیگوید که اعداد نازیبا هستند و متهمشان نمیکند که او را سرخورده کردهاند. پس انسان چرا باید حقیقت را سرزنش کند در حالی که حقیقت در خدمت امور خطیر زندگی است، همانطور که اعداد در خدمت امور خطیر کسب و کار و تجارت هستند؟
Bardia
امروز وقتی به آن پاسخها نگاه میکنم ... پاسخهای بیرد، پاویس و موروا را از همه بیشتر میپسندم. اگرچه تأثیرگذارترین نامه از جانب محکوم شماره ۷۹۲۰۶ آمده بود ...
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
خوشبختی من در کجاست؟ خانهام، کتابهایم، جوهرم و قلمم. من خودم ر ا خوشبخت نمیدانم. هیچکس نمیتواند در میان اینهمه فقر و رنجی که امروزه وجود دارد اما هنوز دامن او را نگرفته است، احساس خوشبختی کند. اما من راضی و بهطرز ناگفتنی شاکر هستم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
گونهٔ ما، از دیدگاه علمی، جزء ناچیزی است که از یک تانژانت (خط مماس) به سوی انحطاط پرواز میکند
در جستجوی حقیقت
سادهترین معنای زندگی، شادی است ... نشاطی که از تجربه کردن، سلامت جسمانی، رضایت محض از داشتن عضله و احساس، ذائقه و چشم و گوش، دست میدهد. اگر بچهها شادتر از بزرگترها هستند، علتش این است که آنها بیشتر جسمانی هستند تا روحانی و میفهمند که طبیعت پیش از فلسفه به وجود آمده است. بچهها به غیر از استفادههای فراوانی که دست و پا برایشان دارد، به دنبال معنای دیگری برای آنها نیستند.
Bardia
من همواره تصور کردهام که هر یک از ما هنوز امیدوار است که خودش به شیوهٔ خودش حقیقت را کشف کند و این امید، چه خودش بداند یا نداند، بخش اعظم زندگیاش را به خود اختصاص داده است
samstar
در هر موجود زندهای انگیزههای مبهم اما پرقدرتی برای عملکرد فعالانه وجود دارد. اقتضای زندگی، زیستن آن است
کاربر ۴۹۶۳۶۵۸
مدتها قبل میلتون شاعر گفت (فکر میکنم میلتون بود): حقیقت ابتدا با «هیبت ترسناکی» به سراغمان میآید، یعنی پندارها و یقینهای قدیمیمان را درهم میریزد. با این حال با گذشت زمان با آن آشنا میشویم و آن را چنان در زندگیمان شبیهسازی میکنیم، که گویی باید آنطور زندگی کنیم.
در جستجوی حقیقت
هزاران گوناگونی از انسان، انسان گوریلنما، انسان نئاندرتال، انسان دوران کهنسنگی، انسان اولیه، انسان میانکهنسنگی، انسان کهنسنگی نخستین، انسان کرومانیون، انسان رودزیایی، انسان پکن هزاران سال زندگی کردند، جنگیدند، فکر کردند، اختراع کردند، نقاشی کردند، حکاکی کردند، بچهدار شدند و جز چند سنگ چخماق و تراشهایی بر سنگ، از خود چیزی برای آیندگان بهجا نگذاشتند. برای هزاران سال فراموش شدند و فقط با بیل و کلنگهای دوران کنجکاو ما دوباره پیدا شدند.
Bardia
مدتها قبل میلتون شاعر گفت (فکر میکنم میلتون بود): حقیقت ابتدا با «هیبت ترسناکی» به سراغمان میآید، یعنی پندارها و یقینهای قدیمیمان را درهم میریزد. با این حال با گذشت زمان با آن آشنا میشویم و آن را چنان در زندگیمان شبیهسازی میکنیم، که گویی باید آنطور زندگی کنیم.
Bardia
جوری زندگی کنید که گویی جاویدان هستید و باور نکنید که چون ثابت شده زمین خالی است، پس زندگی ما هم بهسادگی تغییر خواهد کرد. شما در زمین زندگی نمیکنید، شما در خودتان زندگی میکنید».
Bardia
من همواره اعتقاد داشتهام (و هنوز هم اعتقاد دارم) که فلسفهٔ هر کس در خصوص زندگی، برآمده از تجربیات شخصی او نیست، بلکه از مشاهدهٔ وسیع و عاری از تعصب او به دست میآید. همهٔ ما چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن داریم. به ما این فرصت داده شده که بهجز زندگی خودمان، نظارهگر صدها زندگی دیگر هم باشیم. آیا میشود کسی آنقدر تنگنظر باشد که صرفاً بر مبنای مشاهدهٔ خوشاقبالی یا بداقبالی شخص خودش کل جهان را قضاوت کند؟
Bardia
از هندیها انتظار میرود از موضوعات ماوراءالطبیعه لذت ببرند. ولی من عمداً از آنها دوری میکنم، زیرا از مدتها پیش فهمیدهام که آنها فقط مرا گیج میکنند و هیچ تسلایی یا هیچ هدایتی برای کارهای آیندهام به من نمیدهند. مذهب به معنای محدود خود، برایم گیرایی نداشت. ناشیانه به علوم مختلف سرک کشیدم و در آنها لذت یافتم و ظاهراً افق دیدم وسیعتر شد. اما همچنان پا پس کشیدم و شک کردم و همچنان بدگمان بودم. آرمانهای اجتماعی و ملی مبهمی مرا در خود گرفتند و تدریجاً با هم درآمیختند و من مشتاقانه آرزومند آزادی هند شدم
Bardia
تنها چیزی که واقعاً میخواهم، ابزاری برای تخلیهٔ بیقراریهایم است، که ظاهراً مدام در قلب من هستند. تنیس، نقاشی و تقریباً هر کاری مفید است. در کودکی نمیدانستم که این چیست، ولی فکر میکنم که حالا آن را میشناسم. علت اینکه من اینهمه سال را اینطور سریع و خشن تنیس بازی کردهام، همین است. علت اینکه در مدرسه با سختکوشی درس میخواندم و وقتی در هجی کردن نمرهٔ ۱۰۰ نمیگرفتم، حتی گریه میکردم، همین بود.
Bardia
حقیقت به ما میگوید که خوشبختی یک وضعیت رضایت ذهنی است. رضایت را در یک جزیرهٔ دورافتاده، در یک شهر کوچک، یا در یک آپارتمان استیجاری در یک شهر بزرگ هم میتوان یافت. رضایت هم در قصرهای اغنیا یافت میشود و هم در کلبههای فقرا.
Bardia
تسلای من، الهام من، و گنج من در دانستن این نکته نهفته است که من جزئی جداییناپذیر از این حرکت بزرگ، شگفتانگیز و صعودی هستم که نامش زندگی است و هیچچیز، نه طاعون، نه شکنجهٔ جسمانی، نه افسردگی، نه زندان و نه هیچ چیز دیگر نمیتواند این نقش را از من بگیرد.
Bardia
طبیعت مرا از بین میبرد، اما حق دارد، هم او مرا به وجود آورده و احساساتم را با هزاران ذوق و شوق مشتعل کرده است. همهٔ چیزهایی را که از من میگیرد، خودش به من داده است. چطور میتوانم به خاطر پنج حسی که دارم، این انگشتان و لبها، این چشمها و گوشها، این زبان بیقرار و این بینی غولپیکر، به قدر کافی سپاسگزار باشم؟
Bardia
دورانت مشغول شنکشی بود، مرد خوشلباسی به او نزدیک شد و با صدایی آهسته به او گفت قصد خودکشی دارد، مگر اینکه فیلسوف دلیل ارزشمندی دال بر انصراف او ارائه دهد. در حالی که دورانت فرصتی برای فلسفهبافی در آن زمینه نداشت، کوشید آن مرد را با دلایلی در جهت ادامهٔ حیاتش تجهیز کند. بعدها چنین به خاطر آورد:
به او پیشنهاد کردم شغلی پیدا کند، ولی او شاغل بود. گفتم یک غذای خوب بخورد، ولی او گرسنه نبود. کاملاً معلوم بود که استدلالهای من هیچ تأثیری بر او ندارند. نمیدانم چه بر سرش آمد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
در جستجوی دانستن هم نباش، چون هر چه بیشتر جستجو کنی، به «تیمارستان» نزدیکتر میشوی.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
اجداد ما وقتی غذا پیدا میکردند، شکمهایشان را تا جا داشت پر میکردند، چون نمیدانستند دفعهٔ بعد چه وقت دوباره غذا پیدا خواهند کرد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
اگر شما بیماری لاعلاجی دارید، برایتان توشهٔ راه (دعا برای بیماران در حال احتضار) فراهم میکنم و میگذارم که بمیرید. خیال ندارم مانع پایان یافتن زندگیهای نخنما شوم. اما اگر حالتان خوب است، اگر میتوانید سرپا بایستید و غذایتان را هضم کنید، آه و ناله را کنار بگذارید و چنان فریاد شکر سر دهید که خورشید بشنود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
سادهترین معنای زندگی، شادی است ... نشاطی که از تجربه کردن، سلامت جسمانی، رضایت محض از داشتن عضله و احساس، ذائقه و چشم و گوش، دست میدهد. اگر بچهها شادتر از بزرگترها هستند، علتش این است که آنها بیشتر جسمانی هستند تا روحانی و میفهمند که طبیعت پیش از فلسفه به وجود آمده است. بچهها به غیر از استفادههای فراوانی که دست و پا برایشان دارد، به دنبال معنای دیگری برای آنها نیستند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
نوع
حجم
۶۵۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
نوع
حجم
۶۵۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
قیمت:
۵۶,۰۰۰
تومان