
بریدههایی از کتاب دوئل دو صندلی خالی
۳٫۸
(۶)
با مرگ کنار میآید
اما مُردن را به تعویق میاندازد
با آنکه میداند
زمان سخت است
دشوار است
پیر میکند
میکشد
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
من هم اگر ریشههایم
به استخوانهای تو نخورده بود
انارهایم را نمیترکاندم و
شاخههایم را نمیخشکاندم
تا بیایند و زیر پایم را خالی کنند
کشف استخوانهای تو
به قیمت مرگ من تمام شد
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
پیش از دیدنت خیال میکنم
چهطور در آغوشت بگیرم و ببوسمت
و پس از دیدنت حسرت میخورم
چهطور در آغوشت نگرفتم و نبوسیدمت
(:Ne´gar:)
نزدیکتر بیا
گلولههایت را
از دور شلیک نکن
حیف است
سرد بنشینند در سینهٔ من
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
اگر اسکندر
سربازانش را از تاریخ بیرون بیاورد
و خونهای ریخته
به رگهای صاحبانشان برگردند
من هم دستوپای گمشدهام را پیدا میکنم
برای بغل کردنت
مستورع
من میلیونها سال قبل از تولد دستهایم
تو را بغل کردهام
(:Ne´gar:)
هی بیرونت میکنم
و دوباره برمیگردی
مثل نفس
(:Ne´gar:)
همهٔ گلولههایی که شلیک کردید
مغزم را متلاشی کردند
اما هیچکدام
در قلبم ننشستند
(:Ne´gar:)
اگر اسکندر
سربازانش را از تاریخ بیرون بیاورد
و خونهای ریخته
به رگهای صاحبانشان برگردند
من هم دستوپای گمشدهام را پیدا میکنم
برای بغل کردنت
(:Ne´gar:)
۲۲: تنگ
تُنگ بیماهیام
آمادهٔ شکستن
مارتینوس بایرینک
صبور باش
عاقبت یک روز
به مهر از تو سخن میگویند
و به افتخار به دوشت میبرند
از سردخانه تا قبرستان
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
به جریان قوی برقی فکر میکنم
که هر آن میتواند مرا خشک کند
حالا که مثل گنجشکی
به سیم آخر زدهام
و نشستهام روی اتصال برهنهای
که یک سرش دست توست
و سر دیگرش دست دنیایی
که لابد از تو مهربانتر نیست
(:Ne´gar:)
با این جمعیتی که در صف ایستادهاند
عدالت حکم میکند
همهٔ درختان بهشت را قطع کنی
برای کورههای جهنم
مارتینوس بایرینک
همهٔ چیزهایی که میخواهم نیستند:
آزادی
عدالت
صلح
و تو
mobinht
۳۲: هیچکس شاهدی
هیچکس شاهدی ندارد
وقتی گلویش را میفشارد
و به مرگ تهدیدش میکند
تنهایی
:)
برای با من بودن
با دنیا جنگید
وقتی به من رسید
به جنگ عادت کرده بود
ساغر
اگر اسکندر
سربازانش را از تاریخ بیرون بیاورد
و خونهای ریخته
به رگهای صاحبانشان برگردند
من هم دستوپای گمشدهام را پیدا میکنم
برای بغل کردنت
مارتینوس بایرینک
۳۱: انتظار
انتظار پاییز را میکشد
برگ چنار
تا فرو ریزد بر خاکی
که تو در آن خوابیدهای
:)
۳۳: دوست داشتن
دوست داشتن ساده است
مثل چیدن سیبی از درخت
که بهدشواری
از آن بالا رفتهای
:)
دهان کلمات خونیست
دستهای کلمات خونیست
پیراهن کلمات خونیست
سربازان از جنگ برمیگردند
اما جنگ از سربازان برنمیگردد...
هیچکس نمیتواند در خانههای شطرنج زندگی کند
جز مهرههای سیاه و سفید
که قاعدهٔ بازی را میدانند
به قیامت اعتقاد دارند
به تناسخ اعتقاد دارند
به دنیای بعد از دنیای مرگ اعتقاد دارند
اصلاً اعتقاد دارند
به شاه، وزیر، قلعه
و اینکه پیادهها قربانیاند
سبقت از مسابقه ممکن نیست
و گلولههایی که سالها پیش شلیک شده بودند
تا ما را از پا درآورند
خونین برگشتهاند
تا از پا درآمدنمان را نگاه کنند
:)
سالها پیش
مصر و سوریه با اسراییل جنگیدند
امروز
سوریه با سوریه میجنگد
و مصر با مصر
کشور به کشور
خانه به خانه
و تن به تن
ادامه خواهد داشت جنگ
و آخرین سرباز
آخرین گلوله را
در سینهٔ خود شلیک میکند
:)
صلح نامیست
که به مجال آدمها میدهیم
وقتی دستمال سفید را بالا میآورند
تا دهان خونینشان را پاک کنند
:)
سربازان از جنگ برمیگردند
اما جنگ از سربازان برنمیگردد
A.mIr.1999
و جهان با پای خونین
از پایان خود عبور خواهد کرد
A.mIr.1999
نکند از قلم بیندازد سرنوشت
آن چند لحظهای را که قرار است
در آغوشت بگیرم
و ببوسمت
pariyabz
مگر آنکه چناری باشی در کنار امامزادهای
یا اصلاً درخت مقدسی
وگرنه خیلی زود دستبهکار میشوند آدمها
برای اجرای حکم بریدن و سوختن
ساغر
با این جمعیتی که در صف ایستادهاند
عدالت حکم میکند
همهٔ درختان بهشت را قطع کنی
برای کورههای جهنم
ساغر
همهٔ چیزهایی که میخواهم نیستند:
آزادی
عدالت
صلح
و تو
ساغر
حرفهایت همه
به دلم نشست
حالا میتوانی
پوکههایت را جمع کنی
ساغر
شاید
درخت همان دانهایست
که دور انداختم
این بادام پُرشکوفه
ساغر
حجم
۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۱ صفحه
حجم
۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۱ صفحه
قیمت:
۱۸,۰۰۰
۷,۲۰۰۶۰%
تومان